شهدا زنده اند
~ #رمان #حیایـ_چشمانتـ ❤️ #پارت_هفتم + دختر خوب ! این کارا چیه ؟ عاشق تو شده ! دلش گیر کرده ! میف
~
#رمان
#حیایـ_چشمانتـ ❤️
#پارت_هشتم
+ ببخشید این پیام خیلی مهمه من بخونمش و با هم حرف میزنیم ...
پیام رو نخونده بود که گوشیش زنگ خورد ...
+ من واقعا شرمندتونم ولی یه ثانیه اینو جواب بدم ...
از اتاق رفت بیرون ...
پنج دقیقه نشد که برگشت ...
+ شرمنده ... ببخشید . مهم بود نمیشد جواب ندم . حالا که جلوی شما بهم زنگ زدن به نظرم بهتره اول قضیه رو بهتون بگم ...
- قضیه چی؟
+ راستش ... چطوری بگم ... من ... میخوام برم دفاع ... از حرم . یعنی میخوام مدافع حرم بشم . خدا رو شکر اسمم هم ... در اومده ... میخواستم ببینم شما با این موضوع مشکلی ندارین ؟... اینکه من برم و خب ممکنه ... البته من که لیاقت ندارم ولی خب احتمال های زیادی هستش...
- ...خب...
صدام در نمی اومد . گلوم خشک شده بود ... کجا میخواستی بری و دل منو با خودت ببری ؟
+ راستش برای من مهم نظر شماست ولی ببینین ... خب اینو قبول دارین که مرگ شتری هست که در خونه ی همه میخوابه ...درسته ؟
- بعلـ..ـه صحیحه .
+ چه بهتر که اون مرگ با شهادت رقم بخوره یعنی ... همون شهید نشی ، میمیری خودمون دیگه ...
- خب ... اگه قول بدین که ... هیچی.
میخواستم بهش بگم اگه قول بدین شهید نشین راضیم ولی خنده ام گرفت از حرفم ... آخه مگه دست اونه ؟
- خب من ... اگه قرار باشه ما بهم برسیم و... خب من آدم بی احساسی نیستم خب ممکنه وابسته بشم ولی در کل... مشکلی ندارم ...
الان ... به پهناے صورتت میخندے ...
+اجرتون با خودِ خودِ حضرت زینب . از جوابتون فهمیدم که شما کسی هستین که تا شهادت باهام می مونید ... البته اگه قسمت هم باشیم .
با صدای آقای محمدی به خودمون اومدیم و دیدیم دو ساعت و نیمه داریم حرف میزنیم و خانواده ها به احترام ما هیچی نگفتن !:
- سید حسن ! بسه دیگه بیا باباجان ...
+ چشم بابا ... اومدیم ...
ازش پرسیدم :
- شما که سید نیستین ... هستین ؟
خندید و گفت :
- نه ولی خیلی دوست داشتم باشم ... پدرمم به خاطر اینکه من ذوق کنم بهم میگن سید ...
- چه خوب !
با دست اشاره کرد تا من اول برم بیرون ...
+ شما اول بفرمایین ...
منم با سرعت هر چه بیشتر رفتم بیرون و خودم رو انداختم روی مبلی که بغل زینب بود ...
زیر گوشم پچ پچ کرد ...
+ چته دختر ؟ الان آبرومون میره چرا همچین میکنی ؟
- دلشون هم بخواد ... عروس به این نازی .
+ و خود شیفتگی ∅...
- حالا دیگه ... اینم از خصوصیت های اردیبهشتیاس .
از عمد اینو گفتم چون میدونستم محمد حسن میخواد بدونه من متولد چه ماهی ام ولی روش نشده بپرسه و گوشش رو تیز کرده بود برای همینم شیطنتم گل کرد .!.
چقدر تُ خوب و باحیایی ، وقتی مادرم با تُ حرف میزد حتی یک لحظه هم مستقیم در چشمانش نگاه نکردی ...
چِ حیایی دارد چشمانتـــ
بہ قلم 👈🏻 ریحانہ ربانے
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال ❌
@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
~ #رمان #حیایـ_چشمانتـ ❤️ #پارت_هشتم + ببخشید این پیام خیلی مهمه من بخونمش و با هم حرف میزنیم ...
نظراتتون درباره این سه پارت که همین امروز نوشتم!داغ داغه☺️👇🏻
@Always87