eitaa logo
شهدا زنده اند
271 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
163 ویدیو
15 فایل
اݪسݪآم عݪے ساڪݩ قلݕمْ❥ اینجآ همہ چے دلیہ ღ واسھ همیݩ ازتھ دݪ بھ همگے خۅش آمَدْ میگم🌸͜͡❥• فرماندھ https://eitaa.com/Sahhideh84 اכميݩ تَبادُݪ https://eitaa.com/Sahhideh84 شُࢪۅطْ @shorot3 التماس د؏ــا ازتہ دل مومن خدا😉
مشاهده در ایتا
دانلود
٭ݕسم رݕ اݪحسیݩ {؏} سلام رفقاے جاݧ🙃🍓 امیڋوارم حاݪ دلتون مہدے [عج] پسند باشھ اڋمیݩ جدید هستم🙂🦋 امیڊوارم بتونم فعالیت هاۍ خوݕے داشټہ باشم:)🌿
. 🏝حآج یڪتا : هنوز گیرِ یِ قرون دوزارِ این دنیاییمـ💔 🏝ڪه یڪے بیاد ڪنه‍🍃 امّا شهوٺ ِ مے خشڪوند؛ڪه یوسف زهـرا[عج]نگاشون ڪنه. . . «☔»• ⇒ʝøเη 🌻@shahidgenaveh
توجہ توجہ یہـ خبــــر خوبــــ و عالـــــے برای گل دخترای نازمون به پاتوق و جمع دخترانه مذهبی با کلی برنامه های عالییییییییی منتظرتون هستـــــــیــــــــم😇❣ لینڪ گـــــروهــــ https://eitaa.com/joinchat/2345140286Cee9c2ff97b ڪــــــانـــــــالــــــ هـــــایــــ اصـــــلــــیــــ ( @shahidgenaveh )
🥀🖤 شمر نمازش را میخواند، روزه‌اش را هم میگرفت، آشڪارا هم فسق و فجور نمیڪرد، و شاید اهل رشوه و ربا هم نبود... معاوےه و ابن‌زیاد و عمربن‌سعد هم همینطور..... یادمان باشد، زیارت عاشورا ڪه میخوانیم وقتے رسیدیم به «وَ لَعنَ الله...»هایش؛ لحظه اے به خودمان گوشزد ڪنیم: نڪند این «لعن الله...» شامل حال ما هم بشود؟؟!! ماےی ڪه گاه خودمان را "ارزانتر" از شمر و عمر و ابن‌زیاد میفروشیم... "ڪربلا"به رفتن نیست... به شدن است!.. که اگر به رفتن بود! شمر هم "ڪربلایی" است! خداےا ما را ڪربلایے ڪن🙏 @shahidgenaveh
هدایت شده از دخټـراݩ چـادڔۍ
سلام به شما دوست عزیز🙋‍♂ -اسم این کانال چیه؟ -بر بــــــــــال شــــهـــــدا -یعنی چی ، چی کار میکنید؟ -معلومه دیگه با شهدا میریم تا آسمون -هم با شهید آشنا می شویم هم استیکر، هم تم و هم عکس های باکیفیت و عالی از شهید داریم -وا یـــــــــــــــی چه کانال عالی ای -میشه منم بیام تو کانالتون -معلومه فقط کافیه بزنی رو لینک https://eitaa.com/joinchat/439615543C9dd5a246df @Barbale_shohada منتظرتونیم شهدایی ها یاعلی🖐
🌱 •|دسٺش‌ڪہ‌بہ‌آب‌خورد •|یادش‌افتادوصیٺ‌پدررا✋🏻 •|"ڪنارش‌بمان❝ •|مظلوم‌ٺرازحسین‌علیہ‌السلام‌وجودندارد💔 •|چناݩ‌سراسیمہ‌برگشت ! •|ڪہ‌دسٺ‌هایش‌را‌جاگذاشت(:" •♥• @shahidgenaveh
هدایت شده از دخټـراݩ چـادڔۍ
سلام به شما دوست عزیز🙋‍♂ -اسم این کانال چیه؟ -بر بــــــــــال شــــهـــــدا -یعنی چی ، چی کار میکنید؟ -معلومه دیگه با شهدا میریم تا آسمون -هم با شهید آشنا می شویم هم استیکر، هم تم و هم عکس های باکیفیت و عالی از شهید داریم -وا یـــــــــــــــی چه کانال عالی ای -میشه منم بیام تو کانالتون -معلومه فقط کافیه بزنی رو لینک https://eitaa.com/joinchat/439615543C9dd5a246df @Barbale_shohada منتظرتونیم شهدایی ها یاعلی🖐
سلام علیکم ✋🏻 من ادمین رمان هستم و از این به بعد اگه بتونم روزی چند تا پارت رمان میزارم 😊 (خودم مینویسم رمان رو ) امیدوارم از کارم راضی باشین ☺️ اینم آیدیم 👇🏻 @Always87
❤️ براش پیام دادم : نازنین چند تا آهنگ باحال بفرس حال کنم باهاش . زود برام چند تا آهنگ تند و باحال فرستاد . نوشتم :آهان ب این میگن یه رفیق خوب ★ قرار بود با هم بریم بیرون. لباسامو پوشیدم ، آرایش کردم و آماده شدم . خونه ی نازنین اینا دور نبود قرار بود من پیاده برم تا خونشون و بعد از اونجا اسنپ بگیریم . جمعه بود ودانشگاه نداشتیم. من از اون بچه سوسول هایی که برای گوش دادن آهنگ حتما باید هندزفری بزارن نبودم . صدای آهنگو ب این بهونه زیاد میکردم ک بقیه هم لذت ببرن . — من رفتم مامان قشنگم . — خوش بگذره دختر نازم ********** تک فرزند نبودم . یه خواهر بزرگ تر از خودم داشتم ولی همیشه لوس مامان بابام بودم . همیشه دلمو به این قربون صدقه های مامانم خوش میکردم . ******** در خونه رو باز کردم . ای وای ! خدایا منو گاو کن . باشه ؟ دوباره این محمد حسن هم زمان با من بیرون از خونشونه . چقدر از این پسر لجم میگیره . خونه ی ما آخر کوچه بود و خونه ی اونا اولین خونه . نمی تونستم برم داخل و صبر کنم بره درو بسته بودم و اگه بر می گشتم چی به مامانم میگفتم ؟ ب خاطر وراجی های یه پسر ریشو برگشتم توی خونه ؟ تصمیمم رو گرفتم . آروم آروم به امید تا من برسم بره قدم زدم . اما انگار این یارو دست بردار نبود ایستاده بود همونجا و سرش رو گرم گوشیش کرده بود . آروم آروم از کنارش رد شدم . یه نفس راحت کشیدم. - سلام علیکم ای خدااااا برگشتم سمتش : - امرتون ؟؟؟؟ + سلام خواهر . حجابتون رو ک از بس گفتم حفظ کنید خسته شدم ولی صدای آهنگتون رو بی زحمت کم کنید . محرمه باید یه سری حرمت ها رو نگه داریم . صدای گوشیمو تا حدی ک میشد بالا بردم . -من اگه دلم نخواد صدای آهنگمو بیارم پایین باید کی رو ببینم ؟ تو رو ؟ در ضمن من خواهر شما نیستم . + مگه اسم شما فاطمه نیست ؟ - آره هست خب ک چی ؟ مسئول ثبت احوالی ؟ یا همه ی فاطمه ها خواهرتن ؟ + شما هم اسم مادر امام حسینی. باید حجابتونو حفظ کنید . باید یه سری حرمت ها رو نگه دارین . بخدا ما غیرت داریم روی شما خواهرا . - آهان . ک غیرت داری . تو کی منی ک برای من تایین تکلیف میکنی ؟ برادرمی یا پدرمی ؟ در ضمن اسم منم یه اسم مال عهد بوقه که مامانم فقط به خاطر مادربزرگم گذاشته . زل زده بودم بهش . آخه این چی داشت ک منو نصیحت میکرد ؟ قیافه داشت ؟ پول داشت؟ چی داشت؟ + اسمتون خیلی هم قشنگه . باید افتخار کنید ک همچین اسمی دارین . نفهمیده بود ک دارم نگاهش میکنم. سرشو آورد بالا. چشمم افتاد تو چشمش ولی زود سرشو انداخت پایین . چه حیایی داشت این چشما ... بہ قلم ~👈🏻 ریحانہ ربانے ☺️ @shahidgenaveh
ادمین پست گزاری میپذیریم شروط↓ یا تجربه باشد√ در تولید محتوا کار بلد باشد√ بانویی مهربان و متعهد باشد√
شهدا زنده اند
#رمان #پارت_اول #حیایـ_چشمانتـ ❤️ براش پیام دادم : نازنین چند تا آهنگ باحال بفرس حال کنم باهاش .
~ ❤️ صدای آهنگمو یکم آوردم پایین . شالم رو هم که از سرم افتاده بود آوردم بالا . مات و مبهوت از اون چشمایی ک حسم رو در موردشون نمیتونستم بگم بهش گفتم : - خب اگه غیرتتون اجازه میده من برم با دوستم قرار دارم . نمی تونستم جلوی اون غرورمو بشکنم. عجیب غریب تر از قبلش شده بود . گفت : + ممنون که به حرفم اهمیت دادین . ان شاالله بهتون خوش بگذره . یاعلی مدد ... ***** بی خیال فاطمه ... بس کن دیگه.... بابا تو هفت ساله این یارو رو میشناسی حالا یهویی عاشق اون بچه ی خشکه مذهب شدی ؟ برو بابا .... نمی دونم ، تا حالا تو چشماش نگاه نکرده بودم، حداقل اون توی چشمای من نگاه نکرده بود . یه حس عجیبی داشتم... تو داری غرورتو میشکنی ؟ اگه مادرت بفهمه چی ؟ اون که خوشحال هم میشه ولی اصلا شبیه ایده آل هایی که تو در نظر داشتی نیس . مگه دست من بود ؟ مگه تا همین امروز بهش نمی گفتی بچه ریشوی وراج ؟ نمی دونستم . واقعا نمی دونستم ... حیای اون چشما زمین گیرم کرده بود . یاد حرفاش افتادم : حجابتونو حفظ کنین... به اسمتون افتخار کنید . ناخوداگاه دستم رو به سمت شالم بردم و یکم دیگه آوردمش جلو... - به به ! فاطمه خانوم . از این طرفا، نکنه راه گم کردین ؟؟؟ صدای نازنین منو ب خودم آورد . اصلا حواسم نبود که چه زمانی رسیدم و کی زنگو زدم . گفتم: + نازنین لطف کن و نیش و کنایه هات رو به حداقل برسون . - این حداقلشه خب حالا بگو ببینم چرا تو فکری ؟ + بیا بریم توی راه شاید بهت گفتم . - حالت خوبه!!! ؟ بهت گفتم که اسنپ می گیرم . +کنسلش کن. - چی داری میگی ؟؟؟ + اگه میخوای بدونی چی شده کنسلش کن . نازنین که حسابی فوضولیش گل کرده بود زود اسنپ رو لغو کرد و با هم شروع کردیم قدم زدن . یه کافه پیدا کردیم و رفتیم داخل... - خب حالا نمیخوای بگی چی شده ؟ +راستش... کل ماجرا رو براش تعریف کردم و توی تمام مدت دهان نازنین باز مونده بود . + چته ؟ نمیخوای دهان مبارکو ببندی مگس نره توش ؟ منظورت .... که اون یارو پسر محمدی که نیست ؟ + با کمال تاسف باید بگم همونه . - مغز خـــــــــــــر خوردی دختر ؟؟؟؟ دیوونه شدی ؟؟؟؟ اگه با اون باشی باید چادر سرت کنی .... آهان گفتم امروز حاج خانم شالشون رو جلو کشیدنا ... پس عاشق شدن . + آروم باش نازنین .هنوز که چیزی نیس. شاید یه حس گذرا باشه . - خب ، باشه ‌ طوری نیس فاطمه خانوم به هر حال دل هر کسی یه روزی میزنه رو ویبره و میلرزه ولی نه در این حد... از حرفش خندم گرفته بود ولی اصلا در حال حاضر وضعیت مناسبی برای خندیدن نداشتم . و باز رفتم توی فکر... بہ قلم~👈🏻 ریحانہ ربانے 😊 ❤️ @shahidgenaveh