eitaa logo
شهدا زنده اند
271 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
163 ویدیو
15 فایل
اݪسݪآم عݪے ساڪݩ قلݕمْ❥ اینجآ همہ چے دلیہ ღ واسھ همیݩ ازتھ دݪ بھ همگے خۅش آمَدْ میگم🌸͜͡❥• فرماندھ https://eitaa.com/Sahhideh84 اכميݩ تَبادُݪ https://eitaa.com/Sahhideh84 شُࢪۅطْ @shorot3 التماس د؏ــا ازتہ دل مومن خدا😉
مشاهده در ایتا
دانلود
هرچه ما روضه شنیدیم تمامش را دید آتش و سوختن اهل خیامش‌را دید @shahidgenaveh
هدایت شده از دخټـراݩ چـادڔۍ
سلام به شما دوست عزیز🙋‍♂ -اسم این کانال چیه؟ -بر بــــــــــال شــــهـــــدا -یعنی چی ، چی کار میکنید؟ -معلومه دیگه با شهدا میریم تا آسمون -هم با شهید آشنا می شویم هم استیکر، هم تم و هم عکس های باکیفیت و عالی از شهید داریم -وا یـــــــــــــــی چه کانال عالی ای -میشه منم بیام تو کانالتون -معلومه فقط کافیه بزنی رو لینک https://eitaa.com/joinchat/439615543C9dd5a246df @Barbale_shohada منتظرتونیم شهدایی ها یاعلی🖐
شهدا زنده اند
#رمان #حیایـ_چشمانتـ ❤️ #پارت_چهارم با صدای مامانم از خواب بیدار شدم . کتابامو ریختم توی کیفم و
❤️ با نازنین هر کدوممون دو تا چادر خریدیم و قرار گذاشتیم از فردا تغییر کنیم . نماز مغرب و عشا رو خوندم و باز هم کتاب یادت باشه رو باز کردم و زل زدم به شعرش ... حس میکردم حتی توی دستخطش هم حیا هست ... ****** رفتم بیرون از خونه و بدون نگاه به اول کوچه در رو بستم . خدایاااااا ! یعنی میشه باشه ؟؟؟ نع خیر . نیست که نیست . آخه کسی نیست بگه مرد مومن ده روزه کجا غیبت زده؟؟؟ دلم میخواست سرمو بکوبم توی دیوار ... با قیافه پکر رفتم توی اتوبوس . نشستم و جزوه هام رو در آوردم . بیخیال بابا . اون نامحرمه . توی دلم گفتم (البته فعلا) و از اینکه کسی نمی تونست ذهنم رو بخونه خوشحال شدم و لب هام با خنده باز شد!... ****** - چی شده ؟ باز کشتی های فاطمه خانوم غرق شدن . آره ؟ نکنه حاج حسن بیماری پروانه ای گرفتن ... + نازنینننننننننن! - چی شد ؟ دست گذاشتم روی مقدسات فاطمه خانوم درسته ؟ + به خدا اگه بس نکنی راهمو میکشم و میرم ! - خیله خب . بی اعصابی ها ، دو روز دیگه با حاج حسن اینجوری رفتار کنی از خونه شوتت میکنه بیرون . حالا از ما گفتن بود . حس میکردم کل صورتم سرخ شده ... هم عصبی بودم ازش هم خجالت کشیدم . یه نفس عمیق و صدادار کشیدم و گفتم : + نازنین خانم ، رفتارت اصلا شبیه به یه دختر چادری نیست. هر دومون به پهنای صورتمون میخندیدیم . - ای وای راس میگی ؟ نکنه حاج حسن بهت یاد داده رفتار چادریا چجوریه ... + بهش نگو حاج حسن . در ضمن من از اون روز ندیـ.... - آهان منظورت همون روزه که دلت رفت رو ویبره دیگه ؟ + برای اینکه چشات سه تا شه بله از همون روز ... ندیدمش... یه غم بزرگی ته دلم بود . دلم میخواست داد بزنم . -گفتم بیماری پروانه ای گرفته دیگه.! + نازنین، خدا نکنه . سرمو انداختم پایین، - اوه اوه... خدایا من کجا میتونم بالا بیارم ؟ + خیلی بی ادبی . وقتی دلت یه روزی به قول خودت رفت رو ویبره اونوقت میفهمی ... به قلم ~👈🏻 ریحانہ ربانے 🙂 💞 @shahidgenaveh
⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️⚪️⚫️ بانو از عاشورای سال۶۱قمری خیلی گذشته است اما نکند یادت برود !🚨 پیام عاشورا را...🏴 ڪـــه نانجیب ها ... برای کشیدن چادر زینب(س) میجنگیدند ... ⇒‌ⓙⓞⓘⓝ⇓ @shahidgenaveh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالگرد دلاور جنوبی رئیسعلی دلوارے
هدایت شده از دخټـراݩ چـادڔۍ
سلام به شما دوست عزیز🙋‍♂ -اسم این کانال چیه؟ -بر بــــــــــال شــــهـــــدا -یعنی چی ، چی کار میکنید؟ -معلومه دیگه با شهدا میریم تا آسمون -هم با شهید آشنا می شویم هم استیکر، هم تم و هم عکس های باکیفیت و عالی از شهید داریم -وا یـــــــــــــــی چه کانال عالی ای -میشه منم بیام تو کانالتون -معلومه فقط کافیه بزنی رو لینک https://eitaa.com/joinchat/439615543C9dd5a246df @Barbale_shohada منتظرتونیم شهدایی ها یاعلی🖐
سلام بزرگواران یکی از ادمین های کانال دختران چادری کل اعضا رو پاک کرده شما بزرگواران لطفا عضو بشد و کانال رو به حالت قبل برگردونیم @dokhtranechadory
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهدا زنده اند
#رمان #پارت_پنجم #حیایـ_چشمانتـ ❤️ با نازنین هر کدوممون دو تا چادر خریدیم و قرار گذاشتیم از فردا ت
~ ❤️ داشتم از خونه می اومدم بیرون تا به اتوبوس برسم . دیگه بهش فکر نمی کردم . میدونستم نیست . اونم بعد از ۱۸ روزی که ندیده بودمش ... وای ... اینجاس ... آب دهنم رو قورت دادم و رفتم جلو . سعی کردم مثل یه چادری باوقار قدم بردارم . خواستم مودب باشم : +سلام آقای محمدی . سرش رو آورد بالا . چشماش داشت چهار تا می شد ! - علیک سلام . مبارک باشه. + خیلی ممنون . راستی ممنون بابت کتاب یادت باشه ، تازه خوندم ، خیلی زیبا بود. - تازه خوندین ؟ آهان ، باشه ، یعنی ... قابلی نداشت. ارزش شما بیشتر از ایناس .. هر دومون سرمون رو انداخته بودیم پایین . - خیلی ممنون. پس من برم با اجازتون . خداحافظ ... نه ، یه سوالی... +بفرمایید - شما دقیقا ۱۸ روز نبودین . می تونم بپرسم چرا ؟ چشماش از چهار تا داشت به شیش تا تبدیل می شد . + خیلی دقیقین ها ... فک نمی کردم براتون ...آهان خب راستش من مبتلا شده بودم ، به ...... یه سرماخوردگی که زیاد جزیی نبود . - آهان آره ... یعنی ب.. الان بهترین ؟ + بله الحمدالله . +فاطمه خانم ... - بله! +چادرتون خیلی بهتون میاد . یاعلی. + ممنون به لطف شماس...یا ...یاعلی . *********** حسم عجیب بود. چادرتون خیلی بهتون میاد ... یه غرور عجیبی سر تا پامو گرفت ... عشق ... فقط ... چادرم . ' *************** یه ماه میگذره ... یه ماه پر شکوه که چادری بودم ... خیلی خوشحالم ... مامانم همش داره ذوق میکنه و میپرسه کی تو رو چادری کرد ... منم میگم خدا ...! نکنه توقع داره بگم همون بچه ریشو ی وراج ؟ با صدای تلفن از فکر و خیال میام بیرون ... می شنوم که مادرم داره با مهربونی با یکی حرف میزنه ... حالشو ندارم برم پایین ولی یهویی مامانم میگه : + فاطمه خانوم . بیا پایین . کار فوری دارم باهات . - چشم مامانم . اومدم. کنجکاوی داشت مغزمو میخورد . پله ها رو دو تا یکی کردم . ‌- چی شده مامان ؟ + پسر آقای محمدی عاشق شده. میشناسیش که ... محمدحسن رو میگم . قلبم افتاد توی جورابم ! اگه عاشق یکی دیگه بود چرا با دل من بازی کرد ؟ سعی کردم بغضم رو مخفی کنم . نه ! مامان نباید می فهمید ... _خب ...عا ..عاشق ...شده..باشه . نکنه توقع داری من براش برم .... خا ...خواستگاری... ‌دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم . یه قطره اشک از چشمم افتاد پایین ولی از شانس بدم مامانم اونو دید ... حالا چطور زنده بمونم ؟؟؟ حس میکردم قلبم به معنای واقعی کلمه شکسته .... بہ قلمـ~👈🏻 ریحانہ ربانے @shahidgenaveh
🌱ساده زیستی🌸 -هردوتایمان اهل سادگی بودیم 🙂و از تجملات بیزار😣 اول زندگی مان بود و این خصلت،خوش میدرخشید ✨ دوتا اتاق از خانه پدریش مانده بود که فرش کردیم . جهیزیه ام را هم با مهدی بردیم و چیدیم🛋 . آنقدر کم بود که پشت یک پیکان استیشن جا بشود✅ فقط وسایل ضروری زندگی را داشتیم و به همین سادگی زندگی مان شروع شد☺️ 🦋راوی:همسر 🦋@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
~ #رمان #پارت_ششم #حیایـ_چشمانتـ ❤️ داشتم از خونه می اومدم بیرون تا به اتوبوس برسم . دیگه بهش فکر
~ ❤️ + دختر خوب ! این کارا چیه ؟ عاشق تو شده ! دلش گیر کرده ! میفهمی ؟ آخر همین ماه میان خواستگاری ... - خب ... بیخود کرده ... شما چرا بهشون میدون دادی ؟ چرا بدون پرسش از من بهشون گفتی بیان ؟ + مادر جان ! پسر خوبیه... -باهاش زندگی کردین ؟ + نخیر ولی خیلی پسر خوبیه . هفت ساله میشناسمش. تو خم که تغییر کردی . خدا هم که در و تخته رو با هم جور میکنه ... توی دلم گفتم میدونم پسر خوبیه ... - باشه . نمی دونم چرا نمیخواستم بحث به این زودی جدی بشه ... **** مامان از ذوقش همون شب منو خسته و کوفته برد و برام چادر رنگی خرید . چقد تو خوبی مامان ! **** روسری سرمه ای گل گلی ام را پوشیدم و فرانسوی بستم . توی آینه به خودم نگاهی کردم و گفتم : - امشب با همه ی شبا فرق داره ... * رفتم طبقه ی پایین .. سلام گرمی کردم و چشمم به محمد حسن افتاد ... چقدر خوشتیپ شده اے ... یه کت و شلوار سرمه ای با پیراهن آبی که چهارخونه های سرمه ای داشت ... امروز ... بیش از پیش به دلم مینشینی... مادر اشاره کرد که برم چای بریزم . * این چای سفارشیه ... برای آقای محمدی ... از این حرفم خنده ام گرفت خدایا من چقدر خیال بافم ... * بعد از یه ارتباط چشمی فهمیدیم که باید بریم داخل اتاق و با هم حرف بزنیم .! آخه من حرفی نداشتم ... من غیر از او به کسی نگاه نکردم ... شاید او حرف داشت ... حرف دلش توی تمام این هفت سال ... *** اچقو رو ماهرانه بین انگشتاش میچرخوند . اصلا یه سکوتی بود ... یاد شهید سیاهکالی افتادم که روز خواستگاری از فرزانه نمکدون رو از دستش ول نمی کرد ! الان که فرصت به این خوبی داشتم باید شَت و پَت میکردمش ؟ نه ! من تو رو از دست نمی دم ... -میشه انقدر با چاقو بازی نکنین ؟ سرش رو آورد بالا و یه لبخند دلنشین زد ... + چرا ؟ ناراحتتون میکنه ؟ - خب ممکنه دستتون رو ...ببُره سرمو انداختم پایین و ادامه دادم... بعدشم شما یادتون رفته چرا اینجایین ، درسته ؟ + بله ببخشید . خب بنده محمد حسن محمدی هستم متولد ۳۰ فروردین سال ۱۳۷۵ . هدفم از ازدواج اینه که برای همدیگه بهترین باشیم و خب ... شما حرفی ندارین ؟ - اممممم... نه + نه ؟؟؟ شما تصورتون از همسر آیندتون چیه ؟ -خب به دین و مذهب پایبند باشه و بتونم بهش تکیه کنم ... + آها ... خب صفحه گوشیش روشن شد .یه پیام اومده بود براش . شهید حججی روی صفحه لبخند میزد . _ رفیق شهیدتون هستن ؟ لبخندی زد ... +بله ، داداش محسن :-) از صمیمیتش با شهدا خیلی خوشم اومد . +رفیق شهید شما کی هستن ؟ _ راستش من رفیق شهید نداشتم ولی با خوندن کتاب یادت باشه رفیق شهیدم شدن شهید سیاهکالیـ :-)... با گفتن اسم کتاب یه حسی بهم دست داد، انگار واقعا نمیخواستم اسم کتاب رو بگم ،می خواستم بهش بگم ، یادت باشه ... پ.ن : شهید سیاهکالی و همسرشون برای اینکه وقتی شهید رفته بودن دفاع جلوی کسی مستقیما به هم دیگه نگن دوستت دارم به هم دیگه میگفتن یادت باشه ♡... بہ قلم👈🏻 ریحانہ ربانے @shahidgenaveh