شهدا زنده اند
_ࢪوزےامڪنسحࢪے✨ گوشۀبینالحࢪمین هوسےجزسفࢪِڪࢪبوبلا نیستمࢪا ..! ؏ــشق مــن مولاے من نظری ڪن
کارماینستــکہهرروزهماناولصبح
یکسلامیطرفکربوبلایتــبڪنم
دستــبرسینہوبادیدهےِپُراشکــخود
طلبِدیدنِآنصحنوسرایتــبکنم..♥️
#صبحمبہنـامتان ..
#حضراتدلبر :)
#ʝøɪɴ
@shahidgenaveh
#ـۺاٻدٺلنگر|📲
#سُخَنِمولآ🌿°•|
•|سقوط؛دلیلِپایاننیست
•|ڪسانےڪہاهلحرکتند؛
•|میدانند↓
•|درمسیرِپیشرفت
•|جاے "هیچ" توقفےنیست؛
|•|حتےبراےاستراحت(:"
•💚• ↷:
@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
|🖇^°^|
"ڪربلایی" نیستماماتوشاهدباشڪہ
هردعایےکردماول"ڪربلا"راخواستم💔
#حُسِۍن🌱
💜°•🌱↷ #ʝøɪɴ ↯
@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
●🌈● #آرامشِ جآن
ربَّنا و لا تُحَمِّلْنَا مَا لا طاقَةَ لنا به
پروردگارا! آنچه طاقت تحمل آن را نداريم، بر ما مقرر مدار ...🌱
[بقره۲۸۶]
#مناجات🌱
عصرتون به زیبایی نعمات معبود🍃
#ʝøɪɴ
@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
●🌈● #آرامشِ جآن
در دلم آهسته کسی می گوید: دلهره کافیست؛ باید نفسِ تردید را گرفت!
قدمِ بعدی در جوارِ ابرهایی!
پَر باز کن! :)🌱
#ʝøɪɴ
@shahidgenaveh
شهدا زنده اند
اى آدميزاد! همه چيز را براى تو آفريدم و تو را براى خودم آفريدم.
[شرح الأسماء الحسنى: 139]
شهدا زنده اند
#رمان #پارت_شانزدهم #حیایـــ_چشمانتـ ❤️ + ولی آخه شما نمی دونین که انتظار یعنی چی . - اولا که من
#رمان
#پارت_هفدهم
#حیایـــ_چشمانتـ ❤️
بعد ... لبخند ، تعجب و حیای چشمانت ...
دلم برایت میرود اما ... باید خشک باشم ... اینطوری عادت میکنی ... و میگی همیشه میرم ...
- میشه ... میشه یه ساک ... یعنی اونی که میخواین ببرین رو بهم بدین ؟
+ بفرمایین بانو.
هیچی نگفتم ... چرا الان مهربونی ؟ چرا ؟ خسته شدم ... دو سه ماه انتظار ؟؟؟
رفت داخل آشپزخونه و... من موندم و ... یه دنیا دلتنگی ...
فقط چهار ساعت ؟؟؟
اشک هام بی اختیار پایین ریخت ... رفتم سراغ کتابخونش ... یادت باشه ! پس تو هم داری ... بازش کردم ... صفحه ی اولش :
بردی دل من را تُ چِ آسان
کردی دل من را تو و لبخندت ویران
هعی ... دلت ویران شده ؟؟؟ پس من چی ؟ تو فقط شعر بگو ! چرا عمل نمی کنی ؟ همه نوع کتابی داشت ...حتی انگلیسی ... بدون ترجمه !!!! پس زبانش هم فول بود ... مطمئنم خدا عاشق همچین بنده ای شده ... میدونم خدا دلش نمیاد شهیدش نکنه ! کتاب سربلند رو باز کردم ... خواستم بخونم چند صفحه ای رو تا بفهمم رفیق شهید حسن من کیه ... که چند تا برگه که پیش هم تا شده بود افتاد بیرون ! خواستم برش دارم و بدون اینکه بخونمشون بزارم سر جاش ولی ... روی یکی از برگه ها اسم من بود ! حتما برای من بود دیگه ... دلم نیومد نخونمش .
ولی ...
سریع کتاب و برگه ها رو گذاشتم سر جاشون ...
یهو محمد حسن پرید توی اتاق ...
+ خوبین ؟
- الحمدالله ...
+ دنبال چیزی میگشتین ؟
- بله ... میخواستم بیینم کتابی ... چیزی نمیخواین ببرین دنبالتون ؟
+ چرا یه کتاب هست که نصفه خوندم اگه میشه بی زحمت اونو بزارین برام . اونه ...
- دلتنگ نباش ؟؟؟
+ بله همون کتابه ...
- من چی ؟ من میتونم دلتنگ باشم ؟
سرش رو انداخت پایین ...
+ مثل حضرت زینب صبوری کنید ...
رفت بیرون ...
مثل برق کتاب سربلند رو و نامه ای که به اسم من بود رو برداشتم ...
~ بسمِ ربِْ اَلٰشُهداِ والصدیقینِ ~
سلام فاطمه خانم !
این متن رو وقتی میخونین که من شهید شده باشم و ان شاالله بخونین حتما ...
دیگه نتوستم چیزی بخونم ... چشمام سیاهے رفت و....
به قلم ریحانه ربانی
#کپی_با_ذکر_نام_نویسنده_و_لینک_کانال
@shahidgenaveh