هدایت شده از دفاع مقدس
⏳ ۱۱ فروردین ۱۳۶۱
🎤 #مصاحبه با #حاج_احمد_متوسليان
📌 احمد متوسلیان، در فرجام مرحله چهارم عملیات #فتح_المبین ، طی مصاحبه به عمل آمده با وی از سوی امیر رزاقزاده راوی اعزامی دفتر سیاسی وقت #سپاه به #تیپ_۲۷ محمد رسول الله ص در آغاز این گونه خود را معرفی کرده است:
بسماللهالرحمنالرحیم، من احمد هستم، #احمد_متوسلیان فرزند غلامحسین متولد 1332 تهران، از نظر وضعیت (تحصیلی) خودم، دروس ابتدایی را در مدرسه اسلامی مصطفوی گذراندم و دبیرستان را در مدرسه اخباریون گذراندم و بعد از آن هم خدمت سربازی را رفتم و انجام دادم که درجهدار وظیفه بودم و بعد از سربازی هم عرض کنم که وارد دانشگاه شدم و دانشجوی سال دوم بودم که در زمان شاه دستگیر شدم و . . .
مکان: قرارگاه شاوریه، سنگر فرماندهیِ تیپ۲۷ در عملیات فتحالمبین
زمان: ۱۱ فروردین ۱۳۶۱
راوی: رزاقزاده
#دفاع_مقدس
#متوسلیان
#مصاحبه
#فتح_المبین
#فرمانده
#تیپ_۲۷_محمد_رسول_الله (ص)
#سنگر_فرماندهی
#شاوریه
#جبهه #شوش
#یازدهم_فروردین_۱۳۶۱
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
به مناسبت سالروز شهادت شهید احمد بابایی🌻
🍃عاشقی که در نوزدهمین روز از دومین ماهه اولین فصل سال به معشوق ازلی اش رسید. یاد داد آسمانی شدن که بال و پر نمیخواهد. قدری جنون میخواهد تا با ندای دلت به #معشوق برسی
مصداق شیدائی بود، این را مسئولین بیمارستان میگویند...
🍃هربار که مجروح میشد یکماه در بیمارستان بستری میشد و سریع به #جبهه بر میگشت. معروف بود به #کلکسیون تیر و ترکش. میگویند کاش یک بار دیگر بابایی زنده میشد و جوانان نسل سومی تحت #فرماندهی او قرار میگرفتند.
🍃میگویند تمام تاثیر گذاری اش از معنویت شبانه سرچشمه میگرفت. دلاوری و جنگاوری هایش یک طرف #خلوص_نیت در اعمال و کارهایش طرفی دیگر...
🍃رسید به عملیات #بیت_المقدس وقتی که راهی تا فتح خرمشهر نمانده بود و اینبار کلکسیون تیر و ترکش با اصابت گلوله ایی در وسط پیشانی کامل شد و احمد بابایی به سوی محبوب شتافت. ما ماندیم و داشتن فرمانده ایی چون احمد بابایی💔
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_احمد_بابایی
تاریخ تولد : ۱۵ خرداد ۱٣٣۴
تاریخ شهادت : ٢۰ اردیبهشت
#یاد_شهدا_باصلوات
#شبیه_شھـــــدا_رفتار_ڪنید
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽سبک بالان عاشق﷽
عزیزی پرسید جبهه چطور بود؟
گفتم : تا منظورت چه باشد .
گفت: مثل حالا رقابت بود؟
گفتم : آری.
گفت : در چی؟
گفتم :در خواندن نماز شب.
گفت: حسادت بود؟
گفتم: آری.
گفت: در چی؟
گفتم: در توفیق شهادت.
گفت: جرزنی بود؟
گفتم: آری.
گفت: برا چی؟
گفتم: برای شرکت در عملیات .
گفت: بخور بخور بود؟
گفتم: آری .
گفت: چی می خوردید؟
گفتم: تیر و ترکش وموجهای شدید انفجار
گفت: پنهان کاری بود ؟
گفتم: آری .
گفت: در چی ؟
گفتم: نصف شب واکس زدن کفش بچه ها .
گفت: دعوا سر پست هم بود؟
گفتم: آری .
گفت: چه پستی؟؟
گفتم: پست نگهبانی سنگر کمین .
گفت: آوازم می خوندید؟
گفتم: آری .
گفت: چه آوازی؟
گفتم:شبهای جمعه دعای کمیل .
گفت: اهل دود و دم هم بودید؟؟
گفتم: آری .
گفت: صنعتی یا سنتی؟؟
گفتم: صنعتی ، خردل ، تاول زا ، اعصاب
گفت: استخر هم می رفتید؟
گفتم: آری ...
گفت: کجا؟
گفتم: اروند، کانال ماهی ، مجنون .
گفت: سونا خشک هم داشتید ؟
گفتم: آری .
گفت: کجا؟
گفتم:تابستون سنگرهای کمین ،شلمچه، فکه ،طلائیه.
گفت: زیر ابرو هم برمی داشتید؟
گفتم: آری
گفت: کی براتون برمی داشت؟
گفتم: تک تیرانداز دشمن با تیر قناصه .
گفت: پس بفرمایید رژ لبم می زدید؟؟ گفتم: آری تا دلت بخواد
خندید و گفت: با چی؟
گفتم: هنگام بوسه بر پیشونی خونین دوستان شهیدمان
سکوت کرد و چیزی نگفت...
#جبهه
#یاد_شهدا_با_صلوات
╔═.🥀🍃.📿════╗
🆔️@sabokbalan_e_ashegh
╚════🥀.🍃.📿═╝
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
#خاطرات_دانش_آموز_شهيد_ابوالقاسم_پوررضا
🌷تو مسير كه ميرفتيم راهآهن، #خوابشو تعریف كرد.
#گفتم:« ببين پسرم! كسي تو رو مجبور نكرده بري #جبهه. من دارم تو رو ميبينم كه تو #خونت_غلط ميزني. بگو آخه واسه چي ميخواي بري؟»
#گفت:« #به_خاطر_خدا؛ اگر چه منَم جلو چشمَمِه كه دارم تو خونم غلط ميزنم.»
رسیدیم. راهآهن به رنگ #لباس_بسيجي دراومده بود. #ماشاءا… از كثرت رزمندهها جاي سوزن انداختن نبود. سر و صورتشو با اين احساس كه آخرين باره كه ميبينمش، بوسيدم. او هم خم شد، دستمو بوسید.
قاسم رفت. ۵ سال بود که اثری اَزَش نبود. وقتی هم پیداش کردن، یه #پلاك و #چَن_استخون بود. استخونشو خاك گرفت. پلاك رو هم ديوار با عكسش بغل گِرِف. هرچَن زمان زیادی گذشته ولی هنوز هم كه هنوزه، آخرين حرفاش تو گوشمه.
*
#اصرار زيادي ميكرد. دوست داشت همراه بچههاي تخريب براي #خنثي كردن #مينها برود. با اين وجود هنوز #فرمانده گفت نبايد بروي! گفت:« #چشم! و ديگر هيچ نگفت.»🌷
💢 #خار_چشم_منافقین
#شهید_رامسری_عملیات_رمضان
.
▪️حسن احمد معظم.بچه ی رامسر بود.
یک روز تو رامسر دوید جلوی تظاهر کنندگان منافق که در بین این ها زنان هم بودند این زن ها روسری های شان را از سرشان برداشتند شهید با مشت گره زده فریاد می زد مرگ بر بی حجاب که ایشان را زیر مشت و لگد گرفتند.
.
▪️کتالم مدرسه شهید کوزه گر بود. یک مدیر داشت که کمونیست بود و داخل مدرسه می گفت: شما که می گوئید خدا پیداست خدا پیدا نیست، نمی شود او را ببینیم. گفت: کسی می تواند جواب من را بدهد؟ هیچ کس صحبت نکرد. حسن گفت : اگر اجازه بدهید من جواب می دهم. گفت: شما عقل دارید. مدیر گفت: اگر نداشته باشم دیوانه ام. گفت شما عقل خود را می توانید ببینید؟ گفت نه! گفت:« همان خدا است که به تو عقل داده.» مدیر دیگر حرف نزد.
.
▪️🇮🇷 ۱۵ سالگی رفت جبهه.تیکه کلامش این بود و همیشه میگفت : (( #جبهه #جای #ترسوها #نیست)).عملیات رمضان ترکش به سرش خورد و بشهادت رسید و هنوز مفقوده.امروز هم سالروز شهادتش بود.شادی روحش صلوات.
.
#سالروز_شهادت
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید