eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
12.9هزار ویدیو
73 فایل
رفیق شهیدم🌾📿 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mostafaakbri1 https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
. | شبیه داریوش زندگی کنیم اسمت داریوش باشد و نخبه دانشگاه خواجه نصیر و در دهه ۹۰ درست زیر آسمان امن تهران توسط عوامل رژیم صهیونیستی به شهادت برسی... باز هم میشود گفت شهادت اتفاقی است؟!🥺🥲 شاید داریوش از ما خیلی عقب تر بود... اگر به ادعا و ادای بچه حزب‌اللهی درآوردن باشد! اما انگار به اینها نبود... انگار انقلابی بودن فقط به همین شعارها و راهپیمایی رفتن ها و از زیر لحاف برای آرمان های انقلاب دل‌سوختن نبود... کار لازم داشت که نه! جهاد لازم بود...🌱 جهادی که انگار برای «من» های دروغین عادت کرده به تنبلی و بی عملی ما، اصلا آشنا نبود❤️‍🩹 و مگر نه اینکه خدا جای حق نشسته است و دنیا حساب و کتاب دارد! و مگر اینچنین نیست که باید بین ما و داریوش هایی که در راه انجام وظیفه از «من» خود گذشته بودند تفاوت باشد؟!😢 به حساب دنیا هم که نگاه کنیم داریوشِ شاگرد اول دانشگاه و نخبه برتر علمی با ما خیلی فرق دارد! اما سخن جای دیگری است... بله! داریوش نخبه علمی بود اما فقط یک نخبه علمی نبود. داریوشی که ما می‌شناسیم و سرنوشتش را آرزو میکنیم آن جوان نسل سومی انقلاب است که درخشان ترین عرصه نخبگی‌اش را نه در علم که در معنویت نشان میدهد...⭐️💫 معنویتی که واسطه برکت خدا میشود و با شهادت داریوش به دست دشمنان احمق ما، او تکثیر میشود و ناگهان هزاران داریوش دیگر در این کشور متولد میشوند... نه اینکه بخواهیم با این حرف ها شعار بدهیم و بازار گرمی کنیم که اصلا نیازی به این چیزها نیست❗️ چرا که جوانان به واقع انقلابی این شجره طیبه، سالهاست که بار خود را بسته‌اند و نسل به نسل هر کجا که باشند الگوی جاودانه «جهاد حتی الشهادة» را در عمل نشان میدهند...🕊 گفتن های ما هم از آنها، بیشتر از هر چیز دیگر تکرار افق‌ها و آرزوهایی است که شاید با بلند بلند گفتنشان در جانمان حک بشوند و پایانی متفاوت برایمان رقم بزنند. اگر حقیقتا بخواهیم...✨
﷽ | به همین امام رئوفی که زائرش هستیم! +آرمان گفت: «حاجی من یه آرزو دارم اما برآورده شدنش رو توی خواب هم نمیبینم🌿» _گفتم: «آرمان جان ، اگه واقعا بخوای و با همه وجود براش تلاش کنی بهش می‌رسی.💎» ماجرایی را که برای خودم اتفاق افتاده بود برایش تعریف کردم: «من توی هفده هجده سالگی گاهی نمازای صبحم قضا میشد؛ از این قضیه خیلی ناراحت بودم...😕 از طرف دیگه دوست داشتم نماز شب بخونم. توی خونه فضا برا این کار مناسب نبود و روم نمیشد برا نماز شب بیدار شم💚✨ یه روز پای منبر حاج آقا جاودان بودم. ایشون فرمود اگه بنده آرزویی داشته باشه و از عمق وجود اون چیز رو بخواد محاله خدا شرایط رسیدن به اون آرزو رو براش فراهم نکنه🌱 من همون جا با همه‌ی وجود از خدا خواستم کمکم کنه دیگه نماز صبحم قضا نشه و بتونم نماز شب هم بخونم. به یه سال نکشید که وارد حوزه شدم🥲 توی حوزه با خواهش بیدارم میکردن. اگه تو هم واقعا چیزی رو از خدا طلب کنی، مطمئن باش بهش می‌رسی❗️» +همان هنگام آرمان دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: «ای خدای رحمان که صدای من رو می‌شنوی و آرزوهای من رو برآورده میکنی✨ به همین امام رئوفی که داریم به پابوسی ایشون میریم، قسم میخورم که آرزو دارم در راه تو شهید بشم🕊🥺» 📚|•کتاب آرمان عزیز
﷽ |شهادت؛ به جرم ایستادگی پای مردم منافقین سید حسین بهشتی نژاد را در وسط شهر ترور کردند و درست است که مردم، نماینده مجلس و امام جمعه‌شان و یک مسئول خوب را از دست دادند...❤️‍🩹 اما به جایش «شهید بهشتی نژاد» را به دست آوردند تا دوباره معنای این جملات تاریخی شهید بهشتی را بفهمند که: "ما روزی به دست می‌آییم که شهید شویم؛ ما شهیدان را از دست نداده‌ایم بلکه آنها را به دست آورده‌ایم!"✨🌱 «کامل بخوانید»
. | شهادت؛ به جرم ایستادگی پای مردم نظام احسن است دیگر؛ مدیریت خدا آنقدر بی عیب و نقص هست که همه چیز در بهترین زمان و مکان ممکن اتفاق بیفتد...🌿 آن روزها مردم تازه انقلاب کرده بودند و قدرت اراده پولادین انسان تربیت شده در مکتب اسلام را با تمام وجود لمس میکردند❗️ همان اراده‌ای که قدم به قدم با تعالیم و احکام اسلامی ساخته شده بود؛ طبیعی است که چنین مردمی دیگر رمضان ها را جور دیگری سپری کنند و نگاهشان به روزه‌ی اراده ساز متفاوت از گذشته باشد 🌙✨ و رمضان سال ۶۰، روزه انگار برای مردم واجب تر شده بود؛ مردم شهر نگاهشان به جبهه ها بود و رزمنده هایی که جهاد اصغر و اکبر را در رمضان با هم آمیخته بودند🥲 اما ناگهان یک اتفاق نگاه ها را به سمت دیگری جلب کرد...خبرها از شهادت در جبهه دیگری روایت میکردند! سنگر خدمت و جهاد سیاسی. درست در همان روزهایی که وسط شهر و نه در جبهه جنگ امیر المؤمنین علیه‌السلام را مظلومانه به شهادت رساندند🩸 جرم علی به زعم آنان نماز و روزه اش نبود،_چون شاید معنای حقیقی نماز و روزه را هم نمی‌فهمیدند!_ مشکل حکومت داری و مشی سیاسی او بود💡 همان شیوه ای که سید حسین به واسطه طلبه بودنش خوب می‌دانست و چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن به دنبال همان نقش آفرینی سیاسی علوی بود که میدان سیاست را برای شیاطین خالی نمیکند. و آن روز ۲۱ رمضان سال ۶۰ انگار قرار بود اقتدای سیدحسین به مولایش کامل بشود...🕊 منافقین سید حسین بهشتی نژاد را در وسط شهر ترور کردند و درست است که مردم، نماینده مجلس و امام جمعه‌شان و یک مسئول خوب را از دست دادند...❤️‍🩹 اما به جایش «شهید بهشتی نژاد» را به دست آوردند تا دوباره معنای این جملات تاریخی شهید بهشتی را بفهمند که: "ما روزی به دست می‌آییم که شهید شویم؛ ما شهیدان را از دست نداده‌ایم بلکه آنها را به دست آورده‌ایم!"✨🌱
﷽ | سنگر نباید خالی بماند! به بیان شهید همدانی، پنجاه درصد موفقیت عملیات مرصاد را مرهون سردار ٣٠ ساله‌ای هستیم به نام «بهرام مبارکی»🍃 شهید در سال ۵٩ به عضویت سپاه پاسداران درآمد، به آبادان رفت و مشغول رزم شد. پس از مدتی با خانواده‌اش راهی همدان شد و به لشکر ٣٢ انصارالحسین علیه السلام پیوست. مرداد ۶٧ بود و شهید مبارکی در حال ساماندهی نیروهایش برای حرکت به سمت جنوب بود که خبر حمله منافقان از سمت کرمانشاه به او رسید❗️ نیروهایش را جمع کرد و شدند اولین گردان مقابله‌کننده با منافقین در جریان عملیات مرصاد. شهید مبارکی، گویا رسالتش را در مقابله با منافقین دیده بود. این را نحوه شهادتش بیشتر روشن می‌کند. آن زمان که در تنگه مرصاد، تیر خورد❤️‍🩹 با وجود دستور شهید همدانی به بازگرداندن ایشان به عقب، شهید مبارکی درخواست کرد که بگذارد او به صورت نشسته در سنگر بماند و به خاطر برگرداندن او، تعداد نفرات کم نشود🥲🥺 نیروهایش می‌گویند: «بارها در اثر حمله منافقین عقب نشینی میکردیم اما تا چشممان به شهید می‌افتاد بازمی‌گشتیم». نقش فرماندهی شهید مبارکی در جلوگیری از ورود منافقین به کرمانشاه بی‌نظیر بود... انجام وظیفه‌ای که برای همیشه در تاریخ ثبت شد🌱
﷽ | بابانظر... اولین بار که مسافر کردستان شد، رفت تا آتشی که به دست بیگانگان روشن شده بود را خاموش کند...🧨 ۱۷ سال بعد که دوباره به کردستان برگشت دیگر آن آدم گذشته نبود! تنها ۱۰۷ ترکشی که در بدنش جا خوش کرده بود کافی بودند برای اینکه شرح ماجرا کنند🥺 درست است که درد داشتند اما ترکش ها یادگار سالهای مجاهدتش بود... سالهایی که خیلی زود گذشته بودند و رفقایش را هم با خودشان برده بودند و او مانده بود و درد هایش❤️‍🩹 «کامل بخوانید»
. | بابانظر اولین بار که مسافر کردستان شد، رفت تا آتشی که به دست بیگانگان روشن شده بود را خاموش کند...🧨 ۱۷ سال بعد که دوباره به کردستان برگشت دیگر آن آدم گذشته نبود! تنها ۱۰۷ ترکشی که در بدنش جا خوش کرده بود کافی بودند برای اینکه شرح ماجرا کنند🥺 درست است که درد داشتند اما ترکش ها یادگار سالهای مجاهدتش بود... سالهایی که خیلی زود گذشته بودند و رفقایش را هم با خودشان برده بودند و او مانده بود و درد هایش❤️‍🩹 درد هایی که از او نه یک انسان گوشه گیرِ خسته که یک مرد قوی برای روزهای سخت پس از جنگ ساخته بود... بله! او باید هم قوی می‌ماند؛ اصلا شاید به خاطر همین ها او را «بابانظر» صدا میزدند🌱 سایه پدرانه‌اش تمام این سالهای جنگ و پس از آن بالای سر رزمنده هایی که تمام زندگی‌شان را در انقلاب و آرمانهایش می‌دیدند پهن شده بود⭐️ داستان زندگی بابانظر پر است از آدم های جور وا جور...اما در میان تمام این شخصیت ها، دو نام درخششی ویژه دارند. شریفی و ابراهیمی. شهیدان شریفی و ابراهیمی❗️ عملیات کربلای پنج بود که شهید شدند و آنها را در بهشت رضای مشهد به خاک سپردند. نزدیک به هم و البته با یک فاصله. یک قبر خالی که تمام این سالها خالی مانده بود...معمایی که سفر آخر بابانظر به کردستان آن را حل کرد🦋 جانباز و رزمنده بزرگ خراسان امام رضا علیه‌السلام، شهید محمد حسن نظر نژاد، سال ۷۵ پس از بارها شهادتی که حاصل درد و رنج های دوران جانبازی بود در کردستان به شهادت رسید🕊🍃 حالا وقتش رسیده بود تا کنار رفقایش آرام بگیرد؛ دقیقا بین شریفی و ابراهیمی... حالا دیگر جمعشان جمع بود. آنها رفتند و ما ماندیم و وظیفه سنگین گفتن از بابانظر ها... از آن گفتن هایی که از جنس رفتن باشد نه ماندن! ان شاء الله🌙✨
﷽ | خیلی دور، خیلی نزدیک قلب هایی که با نور محبت اهل بیت علیهم السلام روشن شده اند هر کجای عالم که باشند به وقت ادای پیمانشان خود را میرسانند...🪞 نه بُعد مکان و نه سن و سال و نه اختلاف ۱۴۰۰ ساله، باعث نمیشود که آنها از کربلا جا بمانند❗️ آنها فدائیان حسینند و تمام کائنات مأمورند تا آنها را به این آرزو برسانند. برای همین است که لشکر ۷۲ نفره ارباب ارواحنافداه جمع اضداد است و از پیر و جوان و سپاه مقابل هم یار جمع کرده است🌱✨ «کامل بخوانید»
. | خیلی دور، خیلی نزدیک قلب هایی که با نور محبت اهل بیت علیهم السلام روشن شده اند هر کجای عالم که باشند به وقت ادای پیمانشان خود را میرسانند...🪞 نه بُعد مکان، نه سن و سال و نه اختلاف ۱۴۰۰ ساله، باعث نمیشود که آنها از کربلا جا بمانند❗️ آنها فدائیان حسینند و تمام کائنات مأمورند تا آنها را به این آرزو برسانند. برای همین است که لشکر ۷۲ نفره ارباب ارواحنافداه جمع اضداد است و از پیر و جوان و سپاه مقابل هم یار جمع کرده است. فرید بچه روستا بود؛🍃 روستای لِرد حوالی شهر خلخال. تا قبل از نهم مرداد سال ۹۵، میهمان های لِرد قبل از ورود به روستا این جمله را روی تابلوی خوش‌آمد گویی می‌دیدند: «به زادگاه ۸ شهید دوران دفاع مقدس خوش آمدید!» اما حالا فرید نهمین شهید روستا شده است... «به زادگاه ۸ شهید دفاع مقدس و ۱ شهید مدافع حرم خوش آمدید!»❤️‍🩹 شاید این جمله برای این است که میهمانان و اهالی روستا حواسشان باشد که اینجا کجاست! بدانند اینجا دقیقا همان خیابان هایی است که یک شهید در آن راه میرفته است؛ همان‌جایی که یک شهید در مدرسه اش درس خوانده و در مسجدش نماز اقامه کرده است...🌙 میدانید اینجا کجاست؟ اینجا همان‌جایی است که فرید کرم پور شب های محرم _اگر مأموریت های طولانی اش اجازه میداد و خانه بود_ ذره ذره محبت اربابش را در دلش رشد داده است...🌱✨ روضه که می‌خواندند اشک میریخته و شاید به یک جای روضه که میرسیدند به هم می‌ریخته و بلند بلند گریه کرده است...روضه باب الحوائج سه ساله حضرت رقیه سلام الله علیها🥺 این را از نامی میگویم که روی تک دخترش گذاشته است! همان دختری که به خاطر دختر امام حسین علیه السلام از او گذشت و اگرچه سخت اما راهی سوریه شد...🌹 نمیدانم از روستای لِرد تا سوریه چند قدم میشود اما میدانم که از فرید کاویانی تا شهید فرید کاویانی مسافت طولانی تری است... خیلی دور و البته خیلی نزدیک! مسیری که عشق به ارباب و خانواده آسمانی شان سختی و دوری تک تک قدم هایش را آسان و نزدیک می‌کند؛ کافی است دل به راه بدهیم و آماده سفر بشویم🕊✨
|شهیدِ باب‌الحوائج نامش مجتبی بود و دلداده امام حسن مجتبی علیه‌السلام💖 میگویند گفته بود میخواهد مزارش سنگی نداشته باشد و خاکی باشد...🥺 مجتبی دهه هفتادی بود؛ متولد اول فروردین... اما آن سال هدیه آخرین تولدش را پیش از آمدنش گرفت! بزرگترین هدیه زندگی‌اش🕊✨ در روزهای آخر سال ۱۳۹۹ همان روزهایی که خیلی هایمان در گیر و دار مقدمات عید بودیم، خبر آمد که دو شهید دیگر، در مسیر مقدس دفاع از حرم عمه سادات علیها سلام آسمانی شدند. شهید مهدی بختیاری و البته مجتبی🩸 خودش دلش میخواست کنار شهدای گمنام باشد...⭐️🌱 همان جا هم شد مزارش. حالا دیگر اسمش را گذاشته بودند «شهید باب الحوائج»! می‌آمدند سر مزارش و با واسطه گری او پیش خدا، به مراد دلشان می‌رسیدند...💎 چه بشارت امیدوار کننده ای! مگر میشود که شهید، جواب آنهایی که از راه دور صدایش میکنند ندهد؟ 🔺
🥀شهید «عباس امیدی» فرزند حاج عیسی امیدی اهل روستای چشمه رشید بخش کارزان شهرستان سیروان در سال ۱۳۴۶ در منطقه «الثوره» بغداد به دنیا آمد. 💢خانواده وی اصالتا از عشایر مرزنشین بخش کارزان و از ایل «خزل» بوده و سال ها قبل از تولد عباس جهت پیدا کردن شغل و درآمد بهتر به کشور عراق مهاجرت کرده بودند. 💢پس از اخراج ایرانی های مقیم عراق در سال ۱۳۵۰ خانواده وی نیز از طریق مرز خسروی به قصر شیرین منتقل شدند و تا سال ۱۳۵۵ در این شهر ساکن و مشغول ادامه تحصیل گردید تا بالاخره پدرش توانست آنها را به شهرک «کلیشاد» شهر اصفهان ببرد و قبل از پیروزی انقلاب برای همیشه به ایلام مهاجرت کردند و در مدارس ایلام مشغول به تحصیل گردید. 💢 ۱۸ آذر سال ۶۰ عباس چهارده ساله در بمباران هوایی جنگنده های ارتش عراق در شهر ایلام به درجه رفیع شهادت نایل آمد. 💢 پیکر پاک و بی گناهش در میان شعله های خودخواهی صدام و حامیانش به گونه ای سوخت که تنها از روی دندان هایش شناسایی شد. 🕌مزار این شهید گرانقدر در جوار امامزاده علی صالح(ع) قرار دارد. 🌹گفتنی است برادر بزرگترش شهید «صادق امیدی» هفتم مهرماه ۱۳۵۹ در جبهه مهران براثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر به درجه رفیع شهادت نایل آمده است. 🌹شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ(ص)