تازه دامادی که 105 روز بعد شهید و مفقود الاثر شد.
_ چگونگی شهادت عبد را روایت کنید.
همسر شهید:
میدانستم شهید میشود اما به او بله گفتم!
نزدیک ظهر بود عبد با چند تن از دوستانش به خانه آمد ناهاری درست کرده بودم و به همراه دوستانش غذا خوردند، یادم میآید یکی از دوستانش به شوخی گفت عبد همسرت اطلاعات ما را به عراقی لو ندهد اما او قاطع جواب داد، نه خیالتان راحت. بعد از صرف ناهار آنها رفتند و شب بچههای سپاه خبر شهادت او را آوردند.
من باور نمیکردم به همین دلیل با پدرعبد و عموی او به نزدیکی آن محل رفتیم اما عراقیها همه جا بودند به همین دلیل بازگشتیم.
برخی میگفتند عبد اسیر شده و ما صدایش را در رادیو شنیدیم نمیدانم برای چه این کار را میکردند شاید قصد داشتند به ما دلداری بدهند اما الان 38 سال میگذرد و عبد هنوز بازنگشته است.
_ شما بعد از شهادت عبد 15 سال صبر کردید و بعد ازدواج کردید علت این امر چه بود؟
من میگفتم تا جسدش را نبینم ازدواج نمیکنم، بچههای سپاه و بنیاد شهید گفتند عبد همان روز اول شهید شده است اما من اوایل باور نمی کردم چون عبد بسیار فعال بود و کارهای چریکی میکرد با خودم گفتم حتما اسیر شده است چرا که ان زمان به پاسداران میگفتند «حارث الخمینی» و آنها را بسیار اذیت میکردند یادم میآید به آنها میگفتند لباس سربازی بپوشند و محاسن خود را بزنند تا برای عراقیها قابل شناسایی نباشند به همین دلیل میگفتم حتما به خاطر سرباز بودنش او را اسیر گرفتهاند.
#سالروز_شهادت #شهید_عبد_عبیات
💫#شهدا_الهام_بخش_زندگی☘️
https://eitaa.com/shahidgholamhosseinakbari