eitaa logo
کانال شهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری
1.4هزار دنبال‌کننده
20.4هزار عکس
16.7هزار ویدیو
90 فایل
💠کانال‌شهیدجاویدالاثرغلامحسین اکبری 🇮🇷 🤍ولادت:۱۳۳۸/۵/۵ 🕊️شهادت:۱۳۶۱/۱/۲ 📍مزارشهید: خراسان جنوبی(بیرجند) جهت‌ارتباط‌با‌خادم‌کانال @yadmanshohada_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شهدای کرمان
✍ارتفاع شتر میل با همراهی شاهرخ و اکبر قیصر به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی قسمت اول... 🔹قرار بود با محمدحسین یوسف الهی و چند نفر دیگر از بچّه های اطّلاعات به شناسایی منطقه کوهستانی غرب برویم ما تا آن زمان بیشتر در جنوب کار کرده بودیم و با مناطق کوهستانی زیاد آشنایی نداشتیم. 🔸در جنوب منطقه طوری بود که نیاز به بلدچی نبود و ما معمولاً باید سینه خیز به سمت دشمن می رفتیم و خیلی هم آهسته صحبت می کردیم امّا در کوهستان شرایط فرق می کرد در این مأموریت دو نفر از افراد بومی محل به نام های شاهرخ و اکبر قیصر به عنوان بلدچی ما را همراهی می کردند. 🔹آنها بزرگ شده آنجا و به تمام راه ها وارد و آشنا بودند خصلت های عجیبی هم داشتند برخوردشان بد بود و همه بچّه ها ناراحت بودند توی راه که می رفتیم خیلی بلند بلند صحبت می کردند و اصلاً اصول ایمنی را رعایت نمی کردند. 🔸و ما با توّجه به تجربه ای که داشتیم معتقد بودیم باید احتیاط کنیم. 🔹آهسته به محمد حسین گفتم نکند امشب این ها ما را لو بدهند و گیر دشمن ییفتیم محمد حسین گفت نه خیالت راحت باشد. 🔸گفتم از کجا این قدر مطمئنی گفت اخلاقشان را می دانم این ها اصلاً فرهنگشان این طوری نیست این کار را نمی کنند با این حال برای احتیاط چند نفر را به عنوان تأمین اطراف گروه می فرستم. 💢ادامه دارد... @shahidan_kerman
هدایت شده از شهدای کرمان
✍انصاف دهید منتظرم هستند... 🔹وقتی هور العظیم بودیم خواب دیده بودم محمدحسین شهید می شود از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. 🔸خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه با مهدی پرنده غیبی با هم بودیم که محمد حسین با موتور از راه رسید باز اشکم جاری شد. 🔹محمد حسین دل از دنیا کنده بود خطاب به مهدی گفت شما کاری ندارید من هم دارم می روم شهادتش را می گفت. 🔸مهدی شروع کرد به گریه کردن و گفت محمد حسین تو اهل این حرف ها نبودی تو که رفیق با معرفتی بودی. 🔹محمد حسین گفت به خدا قسم دو سال است که به خاطر رفاقت با شما مانده ام. 🔸بعد از شهادت شهید اکبر شجره این دو سال را فقط به هوای شما صبر کردم دیگر بیش از این ظلم است انصاف بدهید آن طرف هم کسانی هستند که منتظرم هستند همان طور که می خندید سوار موتورش شد و رفت و ما فقط گریه کردیم و نگاه کردیم. 💢راوی حمید شفیعی کتاب حسین پسر غلامحسین زندگینامه و خاطرات شهید محمد حسین یوسف الهی صفحه ۲۳۱_۲۳۰... @shahidan_kerman
هدایت شده از شهدای کرمان
✍شهید محمدحسین یوسف الهی چگونه از اهواز لب اروند و خواب ماندن شهید بادپا را دید طبق روایت آقای حمید شفیعی... 🔸در مراحل آماده سازی والفجر هشت شهید حسین بادپا مسئول آمار جزر و مد اروندرود بود جدولی داشت که هر شب میزان آب و بالا و پایین رفتنش را روی آن علامت می زد بادپا باید لحظه به لحظه ارتفاع آب را چک می کرد یک شب شنیدم صدای لندکروز آمد تعجب کردم و سریع آمدم بیرون. 🔹دیدم شهید محمدرضا کاظمی زاده است ایشان معلم ادبیات بود و او هم حال و هوای خودش را داشت. 🔸کاظمی زاده گاهی به داخل نفربرهای سوخته عراقی که داخل آب بودند می رفت و دو یا سه شبانه روز کامل در آنها می ماند و دیده بانی می کرد. 🔹آن شب کاظمی زاده گفت در اهواز پیش حسین یوسف الهی بودم گفت حسین بادپا ۲۰ دقیقه کنار اروند خوابش برده و آمار جزر و مد از دستش در رفته است ما تعجب کردیم اروند کجا و اهواز کجا چطور حسین آقا از آنجا متوجه خوابیدن بادپا شده بود پیش حسین بادپا رفتیم و گفتیم خوابت برده بود اول انکار کرد بعد که ماجرا را تعریف کردیم گفت ۲۰ دقیقه ای خوابش برده و از روی اطلاعات شب گذشته جدول امشب را پرکرده است. 🔸آقای علی نجیب زاده از همرزمانمان می گفت دو سه روز بعد از ماجرا پیش حسین رفتم دیدم دارد قرآن می خواند صبح زود بود از او پرسیدم چطور متوجه شدی که بادپا خوابیده است در جوابم گفت علی آقا اگر آدم بشویم خواب و بیداری و زمان و مکان دیگر برایمان معنای خودشان را از دست می دهند. @shahidan_kerman
هدایت شده از دفاع مقدس
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
☀️ نوری در چهره ▫️ما قبل از عملیّات والفجر سه در شهرک پیروز اهواز مستقر بودیم این ساختمان متعلّق به کارخانه ذوب آهن بود که با شروع جنگ کار در آنجا تعطیل شده بود و این مکان محلّ اسکان رزمندگان بود. 🌷شهید جعفرزاده از واحد تخریب آمده بود و نیرو می خواست او خصوصیات کار در واحد تخریب و حساسیت موضوع را بیان کرد من آقامولایی شمس الدینی و یکی دو تا از بچّه ها تصمیم گرفتیم همراهش به واحد تخریب برویم اما بعد از او شهید شجره صحبت کرد و خصوصیات واحد اطّلاعات عملیّات را گفت پشیمان شدیم و به واحد اطّلاعات عملیّات رفتیم. ⚪️ به مدت دو هفته در اهواز آموزشهای شناسایی و کار با قطب نما را فرا گرفتیم شب هجدهم یا نوزدهم ماه رمضان بود که محمد حسين يوسف الهى آمد و تعداد هفت هشت نفر از ما را انتخاب کرد تا به شناسایی ببرد من از همان ابتدا که او را دیدم و صحبتهایش را شنیدم بسیار به او علاقه مند شدم او به گونه ای با ما رفتار کرد که انگار از پیش ما را می شناخته و آنچنان مهرش به دل من نشست که انگار مدتهاست با او دوست هستم او واقعا رفتاری تأثیر گذار داشت و امکان نداشت کسی با دیدنش مجذوبش نشود. 💢 من اصولا شخصیّتی بودم که از شوخی خوشم نمیآمد امّا وقتی محمد حسین با من شوخی می کرد نه تنها ناراحت نمی شدم بلکه لذّت هم می بردم چون شوخی های او از روی دوست داشتن و علاقه بود نه از باب تمسخر واقعا شهيد يوسف الهی نوری در چهره اش داشت که این نور فقط مختص خودش بود. (منبع: کتاب حسین پسر غلامحسین صفحات ۱۶۵_۱۶۴ راوی: محمد شرف علی پور) دوران دفاع مقدس
10.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهیدی که بابت حضور در جبهه هرگز حقوق دریافت ننمود و وصیت نموده بود روی سنگ مزارش کلمه بسیجی حک شود سردار شهید محمد حسین یوسف الهی... 🔸بعد از این که برادرم محمد حسین به شهادت رسید وسایلش را از جبهه آوردند تمام اموال او از این قرار بود دو دست لباس یک عینک یک کفش که برای پای مجروحش درست کرده بود و یک کیف پول که تنها یک صدوبیست تومان درون آن بود. 🔹چند وقت بعد نیز از طرف سپاه یک حواله پول برای ما فرستادند حقوقی بود که بابت حضور در جبهه به محمد حسین تعلّق می گرفت. 🔸معلوم شد که محمد حسین در طول جنگ هرگز حقوق خود را دریافت نکرده است همان روزها به امر پدرم این پول را به حساب جبهه ها واریز کردیم. 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحه ۲۸۰ روزنامه اطلاعات ۱۵ تیر ۱۳۷۸ شمسی صفحه ۱۴ راوی آقای محمد علی یوسف الهی برادر شهید... https://eitaa.com/shahidgholamhosseinakbari
هدایت شده از شهدای کرمان
✍عکس ماندگار سردار شهید محمدحسین یوسف الهی و دکتر مهدی شفازند... 🔹شب عجیبی هوا مهتابی بود و نور ماه منطقه را روشن کرده بود گهگاه صدای انفجاری سکوت شب را می‌شکست. 🔸حسین زیر لب چیز‌هایی زمزمه می‌کرد و بی‌خیال و آرام قدم برمی داشت رفتار او نیز به من آرامش خاصی می داد. 🔹دکل همینطور بالا رفته بود و اتاقک آن در دل آسمان گم شده بود ستونی فلزی با ارتفاعی به اندازه یک ساختمان بیست طبقه بدون هیچ حفاظی و امشب می‌بایست من از آن بالا بروم. 🔸نور ماه زیر پایم را روشن می‌کرد هر چه بالاتر می رفتم همه چیز روی زمین کوچک تر می شد خیلی با احتیاط و آرام پیش می‌رفتیم نگاهی به بالا انداختم هنوز خیلی مانده بود که به اتاقک برسیم اما زیر پا همه چیز کوچک شده بود لحظه‌ای مکث کردم دیدم دیگر نمی‌توانم بالاتر بروم تا همین جا هم خیلی از زمین دور شده بودیم این افکار باعث شده بود احساس خستگی زیادی بکنم پاهایم شروع به لرزیدن کردند. 🔹حسین پرسید چیه چرا نمی روی بالا گفتم پاهایم دارند می لرزند نمی‌توانم بروم گفت خیلی خب صبر کن و بعد سعی کرد تا چند پله بالاتر بیلید خودش را بالا کشید دستهایش را دو طرف من گذاشت و گفت حالا بنشین روی شانه های من گفتم برای چی گفت خب بنشین خستگی در کن... 🔸آرام روی شانه‌های حسین نشستم این کار هم برایم سخت بود اینکه او بایستد و من روی شانه‌هایش بنشینم در واقع حسین با این کارش هم باعث شد خستگی ام رفع شود و هم روحیه ام تغییر کند هیچ وقت نمی‌توانم لحظه ای را که روی شانه‌هایش نشسته بودم فراموش کنم. 💢منبع کتاب نخل سوخته راوی دکتر مهدی شفازند... @shahidan_kerman
✍سیره زندگی سردار شهید محمد حسین یوسف الهی ؛ یاد خدا... 🔹زندگی شهید محمد حسین یوسف الهی سراسر معنوی بود به عبادت اهمّیت فراوانی می داد و هیچ چیز مانع ارتباطش با خدا نمی شد. 🔸به تمام نیروهایش عشق می ورزید و مانند یک پدر برایشان دلسوزی می کرد هر وقت بچّه ها برای شناسایی می رفتند آنها را تا ابتدای محور همراهی می کرد و همانجا منتظرشان می نشست تا برگردند. 🔹یک شب در منطقه مهران من محمد حسین و یکی دیگر از بچّه ها به نام سید محمود برای شناسایی رفته بودیم سید محمود جلو رفت و من و محمد حسین بالای رودخانه گاوی منتظرش ماندیم سید حدود دو ساعت دیر کرد. 🔸در این فاصله محمد حسین به گوشه ای رفت و سرگرم نماز و عبادت شد این حالت او خیلی برایم عجیب بود که هیچ وقت حتی در منطقه خطر نیز از عبادت و راز و نیاز با خدا غافل نمی شد رفتار و کردار او به گونه ای بود که لحظه به لحظه زندگی اش و جزء به جزء حرکاتش انسان را به یاد خدا می انداخت. 🔹بی تو در کلبه گدایی خویش... 🔸رنج هایی کشیده ام که مپرس... 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین صفحه ۱۳۲ راوی محمد علی کار آموزیان...
هدایت شده از دفاع مقدس
967.5K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍بنا نیست ما تکلیفمان را فقط یک جا انجام دهیم تکلیف برای من نه زمان می‌شناسد و نه مکان...
✍دست نوشته شهید محمد حسین یوسف الهی درباره شهید محمد امیری... 🔹ای امیر بر نفس خود امیری من تو را نشناختم ولی شناختم می فهمی این را در زمان حیاتت هم به بچه ها می گفتم که خدا را من در بعضی جاها از روی زندگی ات درک کردم گیلان غرب آنجا یادت هست وقتی با هم جلو می رفتیم من تو را درک کردم که چقدر بزرگی ولی من حقیر با این وضع می بایستی به تو و امثال تو بگویم فلان کن و فلان نکن چقدر من بدبختم همه امتحانات خدایی را مردود شدم در جنگل یادت هست باز هم چه بگویم. 🔸خدایا خودت بهتر می دانی از آنجا که تو خدایی بودی من در تشییع جنازه ات یک صحبت کردم که بعد از تو فهمیدم درست است و این باطن پاکت را می رساند گفتم شهید امیری در زمان حیاتش شهید می ساخت و در زمان شهادتش به ما درسها آموخت و بعد از شهادتش شهید سازتر خواهد بود الان که به چهره حمزه ای نگاه می کنم تو را می بینم که بسیاری از اعمال تو در حمزه ای متجلی است و همچنین اسلاملو... 🔹تو چقدر گریه کردی تا برگه عبور خود را از این دار فانی گرفتی تو را به پاکی ات قسم ای فاتح میادین مین ای که فتح الفتوح کرده بودی ای بزرگ ای افتخار انسانیت ای پرنده پرواز و تیز پرواز و ای شهید امیری دست مرا هم بگیر و بدان که هرچه بخواهم در موردت بنویسم کم است ولی از مظلومیتت معلوم می شود که خیلی والایی. 🔸آن شب که تو را آوردند فکر کردم که خوابی باورم نمی آمد چون بدنت کمی گرم بود ولی بعداً سرد شد چون الان بر اعمال ما شاهدی به خدا بگو که با این بنده حقیرت وافْعَلْ بى مَا أَنْتَ أَهْلُهُ ولا تفعل بی ما انا اهله...
✍شهید محمد حسین یوسف الهی... 🔸اجر جهاد شهادت است ومن خیال ندارم از راهی که انتخاب کرده و می روم برای خود مظاهر مادی دنیای فانی را تدارک ببینم.
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍ذکر خاطره‌ای بسیار زیبا از نقش توسل و توکل در دوران دفاع مقدس... 🔸بلاشک حاج قاسم این زیبایی‌ها را دیده بود که آرزو می‌کرد او را در کنار حسین یوسف الهی جوان دفن کنند.
✍تو خانه جدیدت را انتخاب کردی انتخاب خانه جدید و همسر جدید بر تو مبارک باد... 💢دست نوشته سردار شهید محمد حسین یوسف الهی در وصف شهید محمد علی کازرونی قسمت دوم... 🔹تو می‌توانستی زنده باشی ولی روح بزرگوارت دنیا را نخواست و دنیا نیز تحمل تو را نداشت زیرا بزرگ شده بودی مانند بچه‌ای که وقتی بزرگ می‌شود رحم مادر دیگر تحمل آن را ندارد دنیا هم تحمل تو را نداشت. 🔸تو خدا را آنقدر بزرگ شمرده بودی و آنقدر رحمان و رحیم که خواسته بزرگی را از او درخواست کردی که حاکی از روح بزرگت می‌باشد و نخواستی مانند بعضی ها... 🔹وای چه بگویم محمد علی جان و این همان معنی الله اکبر در نمازت بود که دشمن تاب تحمل تو را در حال نماز نداشت و قامت ایستای راستای تو را در وقت نماز به سجود تبدیل کرد تصمیمات تو نیز از همان ایستادگی در نمازت سرچشمه می‌گرفت به هر صورت هر چه بنویسم کم است تو خانه جدیدت را انتخاب کردی انتخاب خانه جدید و همسر جدید بر تو مبارک باد. 🔸ای شهید بزرگوار بلند همت عوض کننده دنیا با آخرت و ای راضی به رضای خدا شفیعم باش... 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین...