eitaa logo
[شهیدجاویدالاثر غلامحسین اکبری]
1.5هزار دنبال‌کننده
16هزار عکس
12.9هزار ویدیو
73 فایل
رفیق شهیدم🌾📿 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @mostafaakbri1 https://eitaa.com/joinchat/1443824321C0bc24470f1
مشاهده در ایتا
دانلود
گاهي گرفتاری یڪباره برسر آدمي آوار ميشود… گاهی گره مےافتد بر روزگارمان گاهي فرصت رسیدڹ بہ مشڪلات هم نیست الهي… این گاهے ها دستماڹ را بگیر… ڪہ بیشتر از همیشہ محتاجیم… شبتون خوش
~🕊 🌴✨ گفتند: برادرسلیمانے اینجا چند نفر اصلاح داریم🙂 خندید و گفت: ڪارڪردن براے بسیجی‌ها خیلے لذت دارد. یعنی می‌شود فرداے قیامت یکے از شما بیایددست من را بگیرد و بگوید این احمد در آن دنیا سر من را اصلاح کرد😃 ❤️🕊
😇♥️ پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند؛ چیزی‌ نگفت و یک گوشه ساکت نشست. صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازه‌ی کافی نماز خوانده‌ای، بگذار کمی هم بی‌نماز‌ها نماز بخوانند! او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم..
🖤🌙 🪴 روز پنجشنبه بود، پشت بی سیم منو خواسته بودند وقتی رفتم گفتند : "حاجی میخواد براش روضه بخونی، از پشت بی سیم" خیلی گرفته و ناراحت بود، شروع کردم به خوندن: " در بین آن دیوار و در زهرا صدا میزد پدر زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من" وسط خوندن گفت : " طیب الله ، بس است ..." حاجی با همین دو تا بیت بی تاب شده بود بی تاب حضرت زهرا (سلام الله علیها) 💛 راوی: 💞
همسر‌شهید‌برونسی‌: روزی‌شهید‌خاطره‌ ای‌را‌از‌جبهه‌برایم‌تعریف‌میکرد.میگفت:کناریکی‌از زاغه‌های‌مهمات‌ها‌سخت‌مشغول‌بودیم‌توجعبه‌های مخصوص‌مهمات‌می‌گذاشتیم‌ودرشان‌رامی‌بستیم گرم‌کار‌یکدفعه‌چشمم‌افتاد‌به‌یک‌خانم‌محجبه‌با‌چادری‌ مشکی‌داشت‌پا‌به‌پای‌مامهمات‌می‌گذاشت‌توی‌جعبه‌ها با‌خود‌گفتم:حتما‌ازاین‌خانمهایی‌‌است‌که‌میان‌جبهه اصلا‌حواسم‌به‌این‌نبود‌که هیچ‌زنی‌رانمی‌گذارند وارد‌آن‌منطقه‌بشود.‌به‌بچه‌ها‌نگاه‌کردم‌مشغول‌کارشان بودند‌و‌بی‌تفاوت‌می‌رفتندومی‌آمدندانگارآن‌خانم را‌نمی‌دیدند.قضیه‌عجیب‌برام‌سوال‌شده‌بود موضوع‌عادی‌به‌نظرم‌نمی‌رسید‌کنجکاو‌شدم‌بفهمم جریان‌چیست.‌رفتم‌نزدیکتر‌تارعایت‌ادب‌شده‌باشد سینه‌ای‌صاف‌کرده‌و‌خیلی‌با‌احتیاط‌گفتم: خانم‌جایی‌که‌ما‌مردها‌هستیم‌شما‌نباید‌زحمت‌بکشین رویش‌به‌طرف‌من‌نبود.‌به‌تمام‌قد‌ایستادوفرمود: مگر‌شما‌در‌راه‌برادر‌من‌زحمت‌نمی‌کشید؟ یک‌آن‌یادامام‌حسین‌|ع|افتادم‌واشک توی‌چشمهام‌حلقه‌زد.خدابه‌من‌لطف‌کردکه‌سریع‌ موضوع‌را‌گرفتم‌و‌فهمیدم‌جریان‌چیست‌.‌بی‌اختیار شده‌بودم‌ونمی‌دانستم‌چه‌بگویم خانم همانطور‌که‌رویشان‌آن‌طرف‌بودفرمودند: هرکس‌یاور‌ما‌باشدالبته‌ماهم‌یاری‌اش‌می‌کنیم.
🖤🌙 🪴 روز پنجشنبه بود، پشت بی سیم منو خواسته بودند وقتی رفتم گفتند : "حاجی میخواد براش روضه بخونی، از پشت بی سیم" خیلی گرفته و ناراحت بود، شروع کردم به خوندن: " در بین آن دیوار و در زهرا صدا میزد پدر زهرای من زهرای من زهرای من زهرای من" وسط خوندن گفت : " طیب الله ، بس است ..." حاجی با همین دو تا بیت بی تاب شده بود بی تاب حضرت زهرا (سلام الله علیها) 💛 راوی: 💞
همسر‌شهید‌برونسی‌: روزی‌شهید‌خاطره‌ ای‌را‌از‌جبهه‌برایم‌تعریف‌میکرد.میگفت:کناریکی‌از زاغه‌های‌مهمات‌ها‌سخت‌مشغول‌بودیم‌توجعبه‌های مخصوص‌مهمات‌می‌گذاشتیم‌ودرشان‌رامی‌بستیم گرم‌کار‌یکدفعه‌چشمم‌افتاد‌به‌یک‌خانم‌محجبه‌با‌چادری‌ مشکی‌داشت‌پا‌به‌پای‌مامهمات‌می‌گذاشت‌توی‌جعبه‌ها با‌خود‌گفتم:حتما‌ازاین‌خانمهایی‌‌است‌که‌میان‌جبهه اصلا‌حواسم‌به‌این‌نبود‌که هیچ‌زنی‌رانمی‌گذارند وارد‌آن‌منطقه‌بشود.‌به‌بچه‌ها‌نگاه‌کردم‌مشغول‌کارشان بودند‌و‌بی‌تفاوت‌می‌رفتندومی‌آمدندانگارآن‌خانم را‌نمی‌دیدند.قضیه‌عجیب‌برام‌سوال‌شده‌بود موضوع‌عادی‌به‌نظرم‌نمی‌رسید‌کنجکاو‌شدم‌بفهمم جریان‌چیست.‌رفتم‌نزدیکتر‌تارعایت‌ادب‌شده‌باشد سینه‌ای‌صاف‌کرده‌و‌خیلی‌با‌احتیاط‌گفتم: خانم‌جایی‌که‌ما‌مردها‌هستیم‌شما‌نباید‌زحمت‌بکشین رویش‌به‌طرف‌من‌نبود.‌به‌تمام‌قد‌ایستادوفرمود: مگر‌شما‌در‌راه‌برادر‌من‌زحمت‌نمی‌کشید؟ یک‌آن‌یادامام‌حسین‌|ع|افتادم‌واشک توی‌چشمهام‌حلقه‌زد.خدابه‌من‌لطف‌کردکه‌سریع‌ موضوع‌را‌گرفتم‌و‌فهمیدم‌جریان‌چیست‌.‌بی‌اختیار شده‌بودم‌ونمی‌دانستم‌چه‌بگویم خانم همانطور‌که‌رویشان‌آن‌طرف‌بودفرمودند: هرکس‌یاور‌ما‌باشدالبته‌ماهم‌یاری‌اش‌می‌کنیم.
🖤🌙 ✨ تا وارد اتاق شدم از خواب پرید رو پیشونیش عرق نشسته بود گفتم : چی شده داداش؟ گفت: یه ساعت بود با حضرت زهرا (سلام الله علیها) حرف میزدم. ادامه داد: فقط از خدا میخوام که روز شهادت شهید شم. روز شهادت حضرت زهرا (س) بود قنوت نماز صبح بود که ترکش خورد به پهلوش...🥺 ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا