12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زینب یک روز که به دیدنم آمده بود برایم تعریف میکرد : خاله جان خواب دیدم که مرده ام اما خودم در آمبولانس همه چیز را می بینم، جمعیت زیادی برای تشییع جنازه ام آمده بودند، خیلی باشکوه بود.
زینب ۲۵ ساله ما دل بسیار رئوفی داشت و بعد از فوت مریم سادات دختر خودم، همیشه میگفت خاله جان فکر نکن دیگر بچه نداری، غصه نخوری، من به جای دخترت.
_به نقل از خاله شهیده
#شهیده_زینب_شفیعی
#روایت_تحول
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl
💫شهیده💫
زینب یک روز که به دیدنم آمده بود برایم تعریف میکرد : خاله جان خواب دیدم که مرده ام اما خودم در آمبو
زینب هر هفته همه خانواده را دور هم جمع میکرد و میگفت دورهمی ها را ساده برگزار کنیم اما همیشه حتی یک شب هم که شده دورهم باشیم… میدانم اکنون زینب ما با شهدای کرمان دور هم جمع شده اند...
_به نقل از خانواده شهیده
#شهیده_زینب_شفیعی
#شهید_حادثه_تروریستی_کرمان
#روایت_تحول
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
❤️ #شهیده 🕊
❤️ #روایت_جاماندگی_دلدادگی 🦋
❤️ #معطر_به_عطر_شهادت 🌹
🌷 👈 عضو شوید :
🔴 https://eitaa.com/shahidgrl