سه سال پیش" ۱۳۹۶ "با خواندن ڪتاب سلام بر ابراهیم با شهید ابراهیم هادے آشنا شدم و ایشان را به عنوان رفیق شهیدم انتخاب ڪردم.
به فاصله خیلی ڪمی از خواندن ڪتاب خواب دیدم در بیابانی ڪه اثری از آبادانی نبود می رفتم. به یڪ باغ رسیدم بسیار سرسبز و زیبا ڪه یڪ رودخانه زلال و پرآب از وسط آن می گذشت.
قبری در باغ بود ڪه هیچ نوشته ای نداشت. من ڪنارش نشستم و گفتم شاید صاحب باغ باشه به هر حال هر ڪی هست برایش فاتحه ای می خوانم.
فاتحه ای خواندم همین ڪه بلند شدم بروم یڪ دفعه صدای فوق العاده زیبایی در آن فضا پیچید: سلام بر ابراهیم. تصویر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی روی قبر نقش بست.
بی اختیار اشڪ هایم سرازیر شد. دست روی عڪسش کشیدم و گفتم: اینجایی رفیق!!!! بعد ڪلی گریه و درد دل ڪردم.
از آن تاریخ به بعد هر وقت گره ای در ڪارم می افتد یا حاجتی دارم به محض متوسل شدن به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی جواب می گیرم.
تا حالا نشده متوسل بشم و جواب نگیرم.
پارسال ۱۰ دی ۱۳۹۸ ڪلی با آقا ابراهیم درد و دل ڪردم و برای حاجتم واسطه اش ڪردم ڪه ۱۱دی خادم ڪانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی به من پیام دادند ڪه ختم صلوات های ڪانال به نیت حوائج من و چند نفر دیگه از اعضای ڪانال هست.
این ها سندی هست واسه ڪوردلانی ڪه زنده بودن شهدا رو رد می کنند.
اللهم ارزقنا توفیق شهاده فی سبیلڪ.
#ارسالے_همسنگرے 😊🌹
@shahidhadi_61
هدایت شده از ✖️مجاهدین خودجوش✖️
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آنتی_شایعه✌🏻
چند روزیِ خبرهایی در رابطه با #دختر_حاج_قاسم_سلیمانی تو ایتا دست به دست میشه🙄
از این قبیل که ایشون عضو یه گروه هستن و میخوان کار فرهنگی انجام بدن
و حتی بعد از درخواست های افراد گروه ما،مبنی بر اینکه ببینیم حرفشون چقدر درست و مطمئنِ،کلیپی هم منتشر کردن ...
به ظاهر ایشون خانوم سلیمانی هستن
خب یه سوال پیش میاد!
آیا خانوم سلیمانی اونقدر بیکارن که عضو گروهی بشن که ۲۰۰ نفر ادم هم عضوش نیست🤔
اونم اینکه دنبال این هستن که اخاذی کنن از مردم به شیوهی دریافت نذورات!!
آخر کار هم کانال و گروه رو حذف و اکانت خودشون رو تغییر اساسی بدن؟!
مسخره نیست؟?
مورد بعدی اینکه همه ما پای صحبتهای زینب خانوم سلیمانی بودیم و دیدیم که چقدر با صلابت و اقتدار و محکم سخن میگن درست مثل#حاج_قاسم_سلیمانی😍
و اما استدلال هایی برای اثبات اینکه دروغِ محضه!👇
صدای این خانوم تو فیلم اصلا منطبق با صدا و طرز صحبت زینب سلیمانی نیست.
و صدا در برخی جاها،قطع و دوباره شروع میشه:)
ادمین های گروه"خواهران زینب" مثلا قصد قانع کردن مارو داشتن
حالا چطوری؟😕
باناسزا و دعوا😏
و بعدشم یه #کلیپ بسازن که خانوم زینب سلیمانی درحال صحبت کردن هستن
وجالب اینکه صدا و تصویر یکی نیست?
حتی صدای #زینب خانم هم این صدا نیست
#فوتوشاپ_محض😂😎
تصمیم آخر با شما...
ما #سربازانآسیدعلے به #هوشیم و این جمله ایشون رو هرگز فراموش نمیکنیم✌🏻
درجنگ روانى وآنچه که امروزبه اوجنگ نرم گفته میشوددردنیا،دشمن به سراغ سنگرهاى معنوى مىآیدکه آنهارامنهدم کند📱
#روشنگری🔆 #خوارج_مجازی‼️
#انقلابی_نما⚠️ #عمار_مجازے🌹
#هشـیار_باشیم💯#جبهه_جنگ_نرم 💢
#عنایت_شهید
چند روز بود ڪه گوشی بابام خراب شده بود، طوری ڪه واقعا از درست شدنش ناامید بودیم.
امروز عصر از خواب ڪه بیدار شدم، انگاری بهم الهام شد ڪه صلوات نذر ڪنم.
۱۰۰ صلوات نذر شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی و شهید سلیمانی ڪردم.
باورتون نمیشه هنوز صلوات هام تمام نشده بود ڪه گوشی بابام تو دستم روشن شد!
الانم ڪار میڪنه ڪامل.
شهدا خیلی بزرگوارند
#ارسالے_همسنگرۍ
@shahidhadi_61
#عنایت_شهید
من با اینکه در خانواده ی مذهبی بزرگ نشدم اما از اوایل نوجوانی عاشق مسائل دینی بودم.
به خاطر عقیده هایم خیلی بین خانواده و فامیل اذیت می شدم و برای حفظ کردن آن سختی های زیادی کشیدم.
سطح فرهنگ و اعتقادات دینی پدر و مادرم خیلی ضعیف بود و تلاشی هم برای اعتلای سطح معنویت فرزندانشان نداشتند.
همچنین آنها از لحاظ روحی تعادل نداشتند. خیلی با من و برادرهایم بد رفتار می کردند و باعث به زندان افتادن دو تا برادرم در سنین پایین شدند.
پدرم در جوانی به مدت خیلی سال در زندان افتاده بود و بنابرین نمی شد از ایشان انتظار داشت بتواند الگوی خوبی برای بچه هایش باشد و از پس تربیت شان برآید.
همیشه در خانه مان دعوا و درگیری بود و هیچ کدام مان آرامش نداشتیم.
در این شرایط من سعی می کردم با خواندن زندگینامه ی علما و شهدا، ارتباط با مسجد و قرآن روی اعتقاداتم کار کنم و به آرامش برسم.
در آن شرایط خیلی سختی که من زندگی می کردم یاد نگرفتم چطور باید در آینده که ازدواج می کنم با فرزندم رفتار و تربیت کنم.
بگذریم که چه سختی هایی به خاطر مشکلاتی که مادرم با رفتارهایش در مقابل خانواده ی همسرم انجام می داد داشتم.
سعی کردم بچه هایم را از همان کودکی در یک فضای معنوی و مذهبی بزرگ کنم و کمبودهایی که خودم در این زمینه از بچگی داشتم برای آنها به وجود نیاید.
اما چون از والدین خودم یاد نگرفته بودم چطور باید با فرزند رفتار کرد با وجود سعی و تلاش زیاد برای خوب تربیت کردن بچه هایم، پسرم با اینکه پسر مذهبی بود در سن ۱۵ سالگی به یکباره تغییر رویه داد.
دیگر با من و پدرش حرف نمی زد، تو خودش بود و اصلا از اهل بیت(ع)، شهدا و کلا هرچیزی که مربوط به معنویات بود حرفی نمی زد.
مداوم آهنگ گوش می داد. تمام هم و غمش این بود که به خارج از کشور برود و خواننده ی رپ بشود.
کارهای مذهبی را دیگر انجام نمی داد. نماز نمی خواند. الکی همیشه می گفت خواندم در حالی که می دانستم دروغ می گوید.
خیلی خیلی ناراحت بودم. می دانستم سخت گیری هایی که در بچگی فرزندانم انجام داده بودم پسرم رو زده کرده بود.
مدت ها به همین منوال می گذشت تا اینکه دو سه هفته قبل ماه مبارک رمضان با کانال شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی آشنا شدم.
وقتی متوجه ختم صلوات در کانال گذاشته می شود شدم خودم اسم پسرم را به خادم کانال دادم که در کانال تا همه ی اعضا به نیت مون صلوات بفرستند و تا ۴۰ روز خواستم ادامه داشته باشد.
هنوز بیست روز نگذشته بود که با کمال حیرت دیدم کم کم به برکت ماه مبارک رمضان و فضای معنوی این ماه، همچنین صلوات هایی که فرستاده می شد پسرم تغییر رویه دارد می دهد.
می آمد با ما می نشست و سخنرانی هایی که از تلویزیون پخش می شد رو گوش می کرد.
یواش یواش دیدم اسم شهدا را می آرد و وقتی ازشون صحبت می شد به علامت تایید سر تکان می داد و حتی در بحث ما هم شرکت می کرد.
امروز(۱۶خرداد) هم فیلم سینمایی به وقت شام را با ما نگاه کرد و نظر می داد.
می گفت: علی که در فیلم هست می توانست خودش را به خطر نندازد و راحت زندگیش را بکند اما رفت.
معلوم بود خیلی تحت تاثیر قرار گرفته است.
خیییلی از خداوند مهربان ممنونم.
همچنین از شهید ابراهیم هادی که در این مدت هم از ایشان کمک می خواستم، از اعضاء محترم كانال كه بابركت صلوات هایشان پسرم تغییر رویه داد و همچنین از خادم گرامی کانال ممنونم و امیدوارم همگی ما رهرو خون پاک شهدا باشیم.
خواهش می کنم برای من، همسرم و پسرم دعا کنید که در مسیر شهدا قدم برداریم و همه ی کارها، افکار و اعمال مان مورد رضای خدای تعالی باشد و در دین مان ثابت قدم باشیم.
#ارسالے_همسنگرے
@shahidhadi_61
سال هشتاد و یک تو خانواده ای که از لحاظ معنویات خیلی متوسط بودن به دنیا اومدم.
وضع مالی خوبی نداشتیم و تو خونمون همیشه دعوا بود.
خواهرام نماز میخوندن ولی من میفهمیدم که این نماز از ته دل نیست
یعنی نماز میخوندن ولی نه حجاب درست داشتن و نه رفتار اسلامی.
تا اینکه به سن تکلیف رسیدم با خواهرم که دو سال از سن تکلیفش گذشته بود نماز خوندن رو شروع کردیم.
ولی راستش نمازهام از سر وحشت آخرت بود و هیچ تاثیری تو زندگیم نداشت.
خواهرام کمکم نماز خوندن رو ترک کردن به جز دوتاشون.
خواهری که دوسال ازم بزرگ تر بود و باهم نماز رو شروع کردیم هرروز معنوی تر میشد.تا اینکه کاملا باحجاب و با حیا شد و مثل ما رفتار نمیکرد.
تو همین زمان دچار گناه های خیلی بزرگی شدم که عامل سقوطم بود.
نماز رو ترک کردم...
هر روز بیشتر از خدا فاصله میگرفتم
لباس های بد میپوشیدم و تو عروسیها جلو نام
حرم ها...بگذریم.
وقتی یه نا محرم میدیدم حتما باید بهش دست میدادم و روبوسی میکردم...
مانتو نمیپوشیدم تادوم راهنمایی حتی روسری هم خیلی کم میزدم
راستش برام این چیزا بی معنی بود
از محرم متنفر بودم...واسه اینکه دو ماه اجازه نداشتم برقصم.
تموم تلاشم این بود که زیبا به نظر بیام...
تو مدرسه هم به آدم ضد دین معروف بودم...
تا اینکه...
تا اینکه سال نود و شیش که تقریبا میشد پونزده سالم با اصرار خواهرم تصمیم گرفتم روزه بگیرم...
بعد ماه رمضون نمازام ترک نشد
اما راستش اصلا حوصله نماز و دعا نداشتم...وضع حجابم افتضاح بود و جلو نا محرم های فامیل که اصلا نبود...
کلاس نهم به همین منوال و با دوستای ناباب گذشت...
تا اینکه کلاس دهم به اجبار باید میرفتیم راهیان نور...
من فقط از خوشی با دوستام ذوق داشتم اما راجب شهدا هیچی نمیدونستم..
تو اتوبوس خادم ها اصرار میکردن که کتاب سلام بر ابراهیم رو بخونیم...
ولی من اصلا علاقه نشون ندادم و نخوندمش
تقریبا هیشکی نخوند...
هنوزم وقتی به اون روز و کتاب غریب سلام بر ابراهیم فکر میکنم دلم میخواد دق کنم...
ولی ابراهیم منو تو همون اتوبوس پیدا کرد...
وقتی داشتیم از مناطق جنگی بازدید میکردیم من هیچی حالیم نمیشد
و زیاد برام جذاب نبود...
تا اینکه مارو بردن تو یه اتاق اونجا تابوت شیش تا شهید گذاشته بود با دیدنشون اصلا نمیدونم چم شد؟
یهو افتادم رو تابوتا و زار میزدم
خودم هم باورم نشد چه برسه به دوستام...
بهترین لحظات عمرم اونجا رقم خورد
و من هرچی دارم از اون شهداست
بعدش عاشق شهدا شدم خیلی زیاد.
با شهادت سردار بیشتر بیدار شدم
به حجابم توجه کردم و تقریبا چادری شدم...
تا اینکه اواخر فروردین امسال همین که تو شبکه های اجتماعی میگشتم چشمم خورد به یه عکس
عکس ابراهیم رو یه پلاک که روی قرآن گذاشته بود و آیه سلام علی ابراهیم...
نمیدونم چی تو اون عکس بود اما میدونم فراتر از جادو بود
مجذوب شدم...
دوستی من با ابراهیم شروع شد و از اون موقع نمازام درست شد
قول دادم بهش که دیگه دروغ نگم
به نامحرم دست ندم
حجابم خیلی خوب شد و به چادر رسید.
و کلی اخلاق خوب دیگه که ازش یاد گرفتم و بعدشم سلام بر ابراهیم رو خوندم...
که تاثیرش رو من بینهایت بود و باهاش گریه ها کردم...
اما هنوز اون کسی که ابراهیم میخواد نیستم.
فکر کنم جزء معدود کسایی باشم
که قبل خوندن کتاب سلام بر ابراهیم باهاش رفیق شدم...
التماس دعا
یاحسین
#ارسالی_همسنگری
@shahidhadi_61
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
😷پویش #من_ماسک_میزنم😷
✅رهبر انقلاب: من وقتی میبینم بعضیها همین چیز ساده، همین #ماسک را نمیزنند، من از آن پرستار خجالت میکشم که آن جور دارند فداکاری میکنند. من خواهش میکنم همه در این زمینه فعّالیّت کنند بتوانیم در ظرف مدّت کوتاهی این زنجیره سرایت را قطع کنیم و کشور را به ساحل نجات برسانیم. ۹۹/۴/۲۲
🚩به عشق رهبر و اطاعت از امر ولی به پویش #من_ماسک_میزنم میپوندم و علاوه بر زدن ماسک این عکس را پروفایل ایتا میگذارم
#جمعیت_انقلابی_ایتا
#من_ماسک_میزنم 😷
#به_عشق_رهبرم ❤️
480.5K
#ارسالےهمسنگرۍ
.
نحوه آشنایی و عنایات شهید هادی توسط یکی از اعضا☺️🌿
.
پ.ن:
ممنون از اینکه مارو انتخاب کردید و به ما اعتماد کردین🙂🍃
رفقای شهید هادی ، کسایی ک دوست دارید با شهید رفیق بشید و هنوز موقعیتش جور نشده بسم الله.....
این نحوه های آشنایی خیلی قشنگه هااااا😍
.
ان شاءالله که شهید به همه مون نظر کنند و کمک حالمون باشند🤲🏻💚
.
••@shahid_hadi99••
#پویش همگانے!✋🏻
#من_محمد_را_دوست_دارم
پ.ن⇩
در پے هتڪ حرمٺ مجدد مجلھ فرانسوے
بہ ساحٺ #پیامبر اڪرم ﴿صلے اللہ علیھ و آلہ و سلم﴾
#انتشار بدید...حتے با لینڪ ڪانآلِ خودتون!✌️🏻
فقط نشون بدید ما...
#ما_محمد_را_دوست_داریم
نزارید این انتشاراتیہ ڪارش ادامھ پیدا ڪنھ(:
°•@shahid_hadi99•°
مدتیهکانالخالىموندهماروبا
ارسالیهاتونهمراهىکنیدانشاالله🌿
خب...
من کتابشو از بچگی داشتم
سلام بر ابراهیم یک
زیاد با کتاب شهدایی حال نمیکردم....تا اینکه بزرگ و بزرگتر شدم وقتی ۱۲ سالم شد یه اتفاقی برام افتاد که واقعا نیاز به کمک داشتم روم نمیشد از خدا بخوام ولی نمیتونستم همش دعا میکردم و از خدا میخواستم
تا اینکه خواهرم گفت خوندیش گفتم نه گفت بخونش
خوندم و جذبش شدم شیفته رفتار و کردار داداش شدم وقتی تموم شد و کسایی که از داداش کمک گرفتنو خوندم تصمیم گرفتم منم ایشونو واسطه قرار بدم
کلی گریه کردم سر نماز و حرف زدم باهاش
قسمش دادم به حضرت زهرا و بعد مدتی مشکلم حل شد....این اولین کاری بود که داداش در حق من کرد و از اون موقع من ایشونو برادر خودم دونستم
کتابشونو میخوندم باز و به عکسشون نگاه میکردم تو خلوتم گاهی باهاشون حرف میزدم
بعد یه سال من به دلیل یک بیماری به دگتر رفتم تا شرایطمو بگه واقعا استرس داشتم و دلم میخواس داروم قطع بشه یه لحظه تو دلم اول خدا رو صدا کردم بعدم داداش ابراهیمو قسم دادم کهوهمون لحظه گفتن حالم خوبه و داروم کمتر شد
با این اتفاق واقعا اشک شوق میریختم و خداروشکر میکردم
همیشه مدیون خدا و داداش و امداد های غیبیش بودم
توی زندگیم خیلی عزیزن و جایگاه بالایی دارن و واقعا خوشحالم که باهاشون اشنا شدم الان که چند ساله میگذره هنوزم کمک ها و حضورشون رو حس میکنم
☺️♥️
@shahidhadi_61