eitaa logo
نحوه‌آشنایے‌وعنایاٺ‌شھیدهـادۍ
74 دنبال‌کننده
2 عکس
6 ویدیو
0 فایل
﷽ هر‌شـب‌بہ‌ستـاره‌ها‌نشونٺ‌میدم‌تا‌بفھمن‌ ڪہ‌دنیـافقط‌یہ‌مـاه‌‌داره‌اونـم‌تویے♥️ . اینجـا‌عـاشقانہ‌هایمـان‌با‌شھیدهادۍ را‌بہ‌اشتراڪ‌میگذاریـم✌️🏻°° . •.❀حضورٺ‌با‌دعوٺ‌شھداسٺ 👩🏻‍💻|°حرفے‌،سخنے: @rahmati_f 🗃|°ادمین‌تبـادل: @M_azimi1382
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از جمعیت انقلابی ایتا
😷پویش 😷 ✅رهبر انقلاب: من وقتی می‌بینم بعضی‌ها همین چیز ساده، همین را نمیزنند، من از آن پرستار خجالت میکشم که آن جور دارند فداکاری میکنند. من خواهش میکنم همه در این زمینه فعّالیّت کنند بتوانیم در ظرف مدّت کوتاهی این زنجیره سرایت را قطع کنیم و کشور را به ساحل نجات برسانیم. ۹۹/۴/۲۲ 🚩به عشق رهبر و اطاعت از امر ولی به پویش میپوندم و علاوه بر زدن ماسک این عکس را پروفایل ایتا میگذارم 😷 ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
480.5K
. نحوه آشنایی و عنایات شهید هادی توسط یکی از اعضا☺️🌿 . پ.ن: ممنون از اینکه مارو انتخاب کردید و به ما اعتماد کردین🙂🍃 رفقای شهید هادی ، کسایی ک دوست دارید با شهید رفیق بشید و هنوز موقعیتش جور نشده بسم الله.....‌ این نحوه های آشنایی خیلی قشنگه هااااا😍 . ان شاءالله که شهید به همه مون نظر کنند و کمک حالمون باشند🤲🏻💚 . ••@shahid_hadi99••
همگانے!✋🏻 پ.ن⇩ در پے هتڪ حرمٺ مجدد مجلھ فرانسوے بہ ساحٺ اڪرم ﴿صلے اللہ علیھ و آلہ و سلم﴾ بدید...حتے با لینڪ ڪانآلِ خودتون!✌️🏻 فقط نشون بدید ما... نزارید این انتشاراتیہ ڪارش ادامھ پیدا ڪنھ(: °•@shahid_hadi99•°
مدتیه‌کانال‌خالى‌مونده‍‌مارو‌با ارسالیهاتون‌همراهى‌کنید‌ان‌شاالله‍🌿
خب... من کتابشو از بچگی داشتم سلام بر ابراهیم یک زیاد با کتاب شهدایی حال نمیکردم....تا اینکه بزرگ و بزرگتر شدم وقتی ۱۲ سالم شد یه اتفاقی برام افتاد که واقعا نیاز به کمک داشتم روم نمیشد از خدا بخوام ولی نمیتونستم همش دعا میکردم و از خدا میخواستم تا اینکه خواهرم گفت خوندیش گفتم نه گفت بخونش خوندم و جذبش شدم شیفته رفتار و کردار داداش شدم وقتی تموم شد و کسایی که از داداش کمک گرفتنو خوندم تصمیم گرفتم منم ایشونو واسطه قرار بدم کلی گریه کردم سر نماز و حرف زدم باهاش قسمش دادم به حضرت زهرا و بعد مدتی مشکلم حل شد....این اولین کاری بود که داداش در حق من کرد و از اون موقع من ایشونو برادر خودم دونستم کتابشونو میخوندم باز و به عکسشون نگاه میکردم تو خلوتم گاهی باهاشون حرف میزدم بعد یه سال من به دلیل یک بیماری به دگتر رفتم تا شرایطمو بگه واقعا استرس داشتم و دلم میخواس داروم قطع بشه یه لحظه تو دلم اول خدا رو صدا کردم بعدم داداش ابراهیمو قسم دادم کهوهمون لحظه گفتن حالم خوبه و داروم کمتر شد با این اتفاق واقعا اشک شوق میریختم و خداروشکر میکردم همیشه مدیون خدا و داداش و امداد های غیبیش بودم توی زندگیم خیلی عزیزن و جایگاه بالایی دارن و واقعا خوشحالم که باهاشون اشنا شدم الان که چند ساله میگذره هنوزم کمک ها و حضورشون رو حس میکنم ☺️♥️ @shahidhadi_61
به احترام حضرت مادر سیاه پوش مے ڪنیم پروفایل ڪانال رو 🖤🕊
مدتیه‌کانال‌خالى‌مونده‍‌مارو‌با ارسالیهاتون‌همراهى‌کنید‌ان‌شاالله‍🌿
رفقا‌یه‌بنده‌خدایی‌چند‌وقت‌پیش‌اومد‌پی‌وی‌بنده نحوه‌آشنایی‌با‌شهید‌رو‌فرستاد‌ بنده‌فراموش‌کردم‌بزنم‌کانال‌،‌ پی‌ویشون‌هم‌پیدا‌نمیکنم اگر‌میشه‌دوباره‌به‌بنده‌پیام‌بده
عزیزان‌تون‌رو‌دعوت‌کنید‌به‌کانال‌مون‌ قراره‌اتفاق‌های‌قشنگی‌بیفته‌در
هدایت شده از سلام برابراهـــیم
رفقا؛😍 میشه‌یه‌دعای‌فرج‌به‌نیت‌داداش‌ابراهیم‌بخونیم🌱 وپنج‌صلوات‌ویک‌حمد‌ به‌نیت‌حضرت‌زینب(س) هدیه‌به‌روح‌پاک‌شهیدمحمدرضادهقان✨
بسمه الله الرحمان الرحیم دختر عمه هام خیلی بهم توصیه میکردن که کتاب سلام به ابراهیم رو بخونم ولی من خیلی وقت و حوصله نداشتم وقتش رو میتونستم جور کنم ولی متاسفانه حوصلش نبود... خیلی شرمندم که زودتر با این شهید آشنا نشدم💔 یه بار به زور دختر عمم کتابش رو بهم داد و گفت بخون منم تا نصفه ها بی حوصله و بی دقت خوندم و دیگ حوصلم نکشید بقیش رو بخونم و گذاشتمش کنار و دیگ برش نداشتم دو سال حدود گذشت تا شد عروسی دختر عمم آخر مجلس هرکسی که میخواست بره از سمت عروس و دوماد یه شناسنامه از یه شهید به عنوان یادگاری هدیه میگرفت... شناسنامه های شهید ابراهیم هادی،شهید محمدهادی ذوالفقاری،شهید حمیدسیاهکالی و شهید محسن حججی بود منم آخر مجلس رفتم که بگیرم به من شناسنامه شهید ابراهیم هادی افتاد جالبش این بود که اولین جلد از بین اون همه جلد ب من افتاد💔... برای بچه هارو ک دیدم کلی قصه خوردم ک برای بقیه شهید حججی و شهید سیاهکالیه برای من شهید ابراهیم هادی😔💔 هنوزم از گفتنش عرق شرم روی پیشونیم میاد... وقتی که رسیدیم خونه اهمیتی ندادم و شناسنامه رو گذاشتم توی کشو میزم بعد از چن وقت ک ی روز حوصلم سر رفته بود کشو باز کردم ببینم چی هست که باهاش سرگرم بشم شناسنامه رو دیدم گفتم حالا بردارم بخونم ببینم چیه... وقتی که خوندم هی دوست داشتم ادامش بدم تا اینکه ناباورانه شناسنامه صفحاتش تموم شد خیلی بی تاب بودم که بیشتر راجب به این شهید بدونم... کتاب سلام بر ابراهیم رو از یکی از رفقا گرفتم و شروع کردم به خوندن من اون کتاب رو فقط نخوندم من با اون کتاب زندگی کردم💔... همش احساس میکردم که یکی پیشم هست و داره نگاهم میکنه هنگام خوندن کتاب وقتی که کتاب تموم شد انگار تمام غم دنیا ریخت توی دلم انگار بههههههتررررین کسم رو از دست دادم ولی وقتی که بیشتر دقت کردم دیدم اون کسی ک وقتی فقط موقع کتاب خوندن پیش منه در حالت های عادی هم پیشمه... هروقت دلم میگرفت باهاش صحبت میکردم و آروم میشدم عجیب اینجاش بود که بعد از گذشت چند روز مشکلم حل میشد کامل... ازش خواستم برم سر مزارش جور شد با بسیج رفتیم و اون رفتن اولین و آخرین بار بود💔 خیلی دلم براش تنگ شده💔... بعد با شهید محمد هادی ذوالفقاری آشنا شدم که رفیق شهیدش داش ابراهیم بود نسبت داداش هادی هم ارادت خاصی داشتم یه روز که داشتم اتاق مادر و پدرم رو جم و جور میکردم اتفاقی چشمم خورد به شناسنامه یه شهید احتمال دادم که برای مادرم باشه... برش داشتم و بعد از خوندن اسم شهید خشکم زد.... انگار که من رو برق گرفته باشه برا مادرم شناسنامه ای بهش افتاده بود برای شهید ذوالفقاری بود💔... عجیب بغض کردم باورم نمیشد... اینجوری شد که این دوتا شهید شدن برادر های شهید ما و همیشه هوام رو دارن و من این رو حس میکنم با تمام وجودم