پرسش:
سلام وقت شما بخیر
دختر شش ساله ای که همش میپرسه خدا کیه ؟ چه شکلیه ؟ چرا من نمیبینمش ؟
چی جوابش بدم ؟؟
ممنون میشم کمکم کنید
پاسخ:
سلام در برابر این گونه پرسش ها می توان پاسخ هایی داد که برای کودک قابل فهم باشند در این جهت می توان از داستان ها و مثال هایی بهره گرفت که، به بعضی اشاره می کنیم:
روزی پیامبر اکرم(ص) با اصحاب خویش بر پیرزنی گذشت که با چرخ دستی نخ ریسی می کرد. از او پرسید: خدا را به چه دلیل شناختی؟ پیرزند دستش را که به دسته چرخ بود، برداشت و چرخ ایستاد. پیرزن گفت: به این دلیل، همچنان که این چرخ را دستی می باید که آن را به گردش آورد، چرخ عظیم جهان که همواره در گردش است، دستی مقتدر می گرداند.
داستان دیگر: در زمان قدیم پادشاهی بود که به خدا ایمان نداشت اما وزیری داشت که خدا پرست بود. هر چه وزیر برای اثبات خدا دلیل می آورد، شاه قبول نمی کرد تا این که وزیر دستور داد در یک بیابان دور افتاده که هیچ ساختمان و درختی نبود، یک ساختمان خیلی خوبی ساختند و اطراف آن را درخت کاری کرده و جوی های آب در زیر درختان جاری ساختند. یک روز وزیر، پادشاه را به شکار دعوت کرد. پادشاه نگاهش به آن ساختمان افتاد و از وزیر پرسید: در زمان های گذشته که برای شکار به این جا می آمدیم، چنین ساختمانی نبود. چه کسی این ها را ساخته است؟
وزیر پاسخ داد: این ها خود به خود به وجود آمده اند. پادشاه گفت: مرا مسخره می کنی؟ این چه حرفی است که می زنی؟ آیا می شود که این ساختمان زیبا خودش ساخته شده باشد؟ وزیر گفت: وقتی بنای این ساختمان محقر و کوچک بدون بنّا غیر ممکن باشد، چگونه می شود که بنای آسمان ها و زمین و موجودات بسیاری که روی آن هستند، بدون #آفریدگار باشد؟! پادشاه متوجه شد و به وجود خدا اعتراف کرد.
برای کودک می توان زندگی مورچه ها را مثال زد که در یک صف منظم در حال حمل مواد غذایی به انبار هستند. آن ها با #نظم خاص بدون این که خط کشی یا تابلو و علامتی داشته باشند، حرکت می کنند و با هم تصادف نمی کنند. پا روی پای هم نمی گذارند و لانه را گم نمیکنند.
دانه های سالم را دو نیم می کنند، تا سبز نشود. مورچه ها در طور سال از دانه های ذخیره شده برای غذا استفاده می کنند، به این صورت که اوّل دانه ها را خرد می کنند، سپس آن را به صورت ترشی و مایع در آورده و آن گاه مصرف می کنند.
راستی چه کسی این موجودات ریز را #آفریده و به آن ها تعلیم داده تا چنین #منظم باشند؟
از آب و باد و صحرا از آسمـــان زیبا
از آن کبوتــری که نشسته بر بام ما
پـرسیـدم و شنیـــدم راز وجود آن ها
این قصه را می گفتند اما نه با زبان ها
نیــافــریده مـــا را به جـز #خـدای یکتا