شهید حسن مختارزاده
#روایت_مادرانه_سوم ❇️ دلدادگی 📝 کلاس چهارم زندگینامه شهدا را خوانده و در انشائی نوشته بود که آرزو
#روایت_مادرانه_چهارم
✅ سرمایه عمر
نمی خوابید مگر از شدت خستگی
الان میگم که مادر مثل اینکه تو عجله داشتی؛ خودت می دونستی که وقت نداری که این همه کار رو با هم انجام می دادی؟
استراحت نداشت؛ همیشه چشماش قرمز بود؛ اگر می خوابید واقعا خسته بود و از شدت خستگی سرش را که روی بالشت می گذاشت خوابش می برد.
✅ غیرت حیدری
یک روز که دنبال من آمد باران شدیدی می آمد هر دو کاملا خیس شدیم؛ گفت: مامان من موتورسیکلت دارم اما به خاطر اینکه شما و خواهرها زیر باران نمانید یک وسیله می خرم.
چند جا از جمله در دو شیرینی فروشی کار می کرد؛ خیلی تلاش کرد تا یک خودروی قیمت مناسب خریداری کرد.
✅ مادر پسری
من را برای کار خیر با خود همراه کرده بود
یک روز همکارم گفت: یک نفر را می شناسم که وضعیت اقتصادی مناسبی ندارد کمک می کنی؟ دیدم مبلغ کمی دارم با حسن تماس گرفتم؛ گفت شماره حساب بفرست اصلا نپرسید کی هست؟ یا چه وضعیتی دارند؟ اول برج که خواستم پول رو بهش برگردانم نپذیرفت.
✅ دست گیری
از آن روز دیگه جیب هامون با هم یکی شد زمانی هم او برای کسی می خواست من به حسابش واریز می کردم؛ من رو با خودش همراه کرده بود که دست مردم را بگیریم؛ دست خیلی ها را گرفته بود ما بعدها از دیگران شنیدیم.
✅ برکت
چند تا بچه از کمیته امداد داریم همیشه دو تا پسرهام اصرار داشتند پول رو به حساب بچه ها واریز کنند؛ می گفتند باعث برکت است؛ گاهی حساب من و پدرش خالی می شد پسرهام پیش قدم برای این کارها می شدند؛ با بودن دوتاشون فکر نمی کردم کارهام روی زمین بماند.
✅ خوش قولی
ما هر سال در ایام فاطمیه و ماه صفر روضه خوانی داریم سال گذشته حسن گفت مامان امسال غذا هم بدهیم خورشت با من، برنج با شما گفتم باشه سال بعد می دهیم؛ امسال خودش نیست دوستانش می آیند روضه می خوانند و مجلس رو می گردانند.
✅ شما هم دعوتید
می خواستم برای هر دو پسرم عروس بگیرم؛ همیشه به همکارانم می گفتم عروسی بچه هام همه تون رو دعوت می کنم حالا خودش همه رو دعوت کرد.
✅ برای مادر
حسن با محمد پسر بزرگم چهار سال فاصله داشت؛ محمد حوزه علمیه را انتخاب کرد حسن هم گفت من می خواهم حوزه بروم.
برای دل من کنکور شرکت کرد
به حسن گفتم همزمان رشته پزشکی هم شرکت کن؛ برای اینکه حرف من را زمین نزند دیپلم را کنار دروس حوزوی غیرحضوری گرفت در کنکور هم رتبه آورد اما حوزه رو ادامه داد.
✅ همیار مادر
در کارهای خانه به من کمک می کرد، غذا درست می کرد و کارهایی می کرد که شاید هیچ پسری انجام نمی دهد؛ اصلا حسادت در وجوش نبود؛ شاد و خندان و خیلی مهربون بود.
✅ زیارت خانوادگی
اربعین هر سال با برادر و دوستانش پیاده روی می رفتند؛ امسال من کارهامو انجام دادم با آن ها بروم اما آقامون به دلایلی اجازه نداد خیلی دلم شکست مثل مجنون بال بال می زدم پسرهام با من بودند و حسن گفت نگران نباش من می برمت؛ نمی دونم چی به پدرش گفته بود که راضی شد و همه رفتیم.
ادامه دارد...
#شهید_حسن_مختارزاده
#عند_ربهم_یرزقون
🔴 به کانال #شهید_حسن_مختارزاده بپیوندید: 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a
#روایت_مادرانه
📢 روایت مادرانه در حقیقت سخن نگاشتی است از زندگینامه #شهید_حسن_مختار_زاده که در بیان مادر شهید و پس از شهادت آمده است.
🔶 خلاصه ای از زندگی شهیدی #دهه_هشتادی که می تواند سراسر زندگی اش نکته و درس باشد برای ما ... 🌷
🔷 برای خواندن روایت های مادرانه از ابتدا می توانید هشتگ های زیر را لمس کنید:
#روایت_مادرانه_صفرم
#روایت_مادرانه_یکم
#روایت_مادرانه_دوم
#روایت_مادرانه_سوم
#روایت_مادرانه_چهارم
#روایت_مادرانه_پنجم
#روایت_مادرانه_ششم
#روایت_مادرانه_هفتم
#روایت_مادرانه_پایانی
🔸 این روایت هر شب ساعت ۲۱ بر روی کانال قرار خواهد گرفت.
https://eitaa.com/joinchat/475726088C2e997a476a