رمان بچه مثبت
#پارت۲۲
.
ریحان:
لبخند از روی لب شقایق پاک شد .
شقایق:
اه ریحانه ساکت بزار حرفمو بزنم .
جمعه می برنمون توچال پیست اسکی .
ریحان:
این الان انقدر هیجان داشت , اخه
شقایق:
نه دیگه . حدس بزن کی نماینده شده که ببرمون؟
یلدا:
خب معلومه بچه های انجمن علمی.
شقایق:
همینه ولی کدومشون؟؟
ریحان:
حتمی ریاحی یا....
_نه بابا بچه مثبتمون اقا
ریحان با هیجان گفت:
متین ..
_اره دیگه
ریحان:
پس چرا نشستید ، چرا هنوز زنده اید . پاشید دیگه بریم ثبت نام
...
همگی به سمت انجمن رفتیم .
متین سرش پایین بود و داشت اسم چندتا از دخترا می نوشت .
ریحان:
نمی دونم چرا تمام حواس مو داده بودم به متین که ببینم الناز که داشت با عشوه حرف میزد نگاه میکنه یانه ؟
اما دریغ از کوچک ترین نگاهی ، وقتی هم حرف می زد انقدر با ادب و احترام حرف میزد ادم دلش میخواست مثل اون حرف بزنه .
الناز رفت ولی هموز پسرا به جای خالیش نگاه میکردن . البته اینا برای من عادی بود این رفتار متین بوکه جدید به نظر می اومد.
.
شاید توی اردو بتونم به متین نزدیک بشم البته فقط شاید ......
روز اردو :..........
🌹🌹🌹🌹🌹
ادامه دارد ✍
نویسنده🌹 الف ستاری
🌱🌱🌱🌸🌱🌸
@shahidhijajjy
چالش عشاق حسین
عشقت رو به امام حسین ابراز کن
دلنوشته ای بنویس به امام حسین
و برای ادمین ما بفرس
اگر خواستی ادمین پیامتو تو کانال میزاره
السلام علیک یا حسین
🖤
@yazinab1
همراهان محترم ایــنم عــکس اصلی برای چــاپ رنگی.
هزینش زیاد نیس.
در حــد توان انجــام بدیم...
نشــر بدید بین گروهها و کانالها...
🔸با صَرف هزینه ای ناچیز، هر کداممان ده برگه از برگههای #نذر_ظهور که به ۴ زبان مختلف آماده شده را چاپ کرده و برای نصب روی کوله پشتی ها بین زوّار اربعین پخش کنیم. با این کار ساده، سفرمان را امامزمانی کنیم و یاد امام غریبمان را زنده نگه داریم. بهامیدِ ظهور مولایمان که صد البته نزدیک است.
#حب_الحسین_یجمعنا
رمان بچه مثبت
#پارت_۲۲
.
روز اردو :
ریحان:
به تیپ بژ رنگم توی اینه نگاه کردم . معمولا توی اردو ها دوست داشتم ارایش کنم اما این دفعه فقط کرم زدم چون میدونستم متین از این کارا خوشش نمیاد .
رسیدم و رفتم داخل دانشگاه.
دوربینم و روی شونه ام جابه جا کردم و رفتم سمت گروهمون.
متین درحال گفتن نکات ایمنی بود و نگاهش رو بی منظور برای چند ثانیه روی همه چرخوند و خیلی جدی بود فکر کنم منم دید ..
متین حرفاش تمام شد و گفت:
خب کسی سولی نداره؟
.
فرناز با عشوه گفت:
میشه شماره مبایلتون و بدین اخه ممکنه لازم بشه.
ریحان:
متین پوفی کشید و ناراضی شمارشو که از قضا رند بود و گفت
و منم فقط نگاهش کردم .
با گفتن :
بفرمایید سوار شین . همه راه افتادیم و متین جلوتر از همه می رفت . از پشت نگاه متین کردم . در عینی که ساده لباس میپوشید ولی از بقیه بهتر بود .
من و یلدا کنار هم نشستیم
شقایق و کورش هم کنار هم .
بهروز و نازنین هم باهم .
....
🌹پارت۲۳🌹
.
با ورود متین همه ساکت شدیم . لیستی که دستش بود را بلا اورد شروع به خوندن اسامی کرد و هرکسی یا با عشوه یا با متلک جواب دادن.
رسید به اسم من سرش و بالا نیاورد و منتظر جوابم شد .
افکار ریحان:
اینطور که معلومه هنوز براش اهمیتی ندارم که نگام نکرد .
یه بار دیگه اسمم و خواند اما جوابی دریافت نکرد با مداد روی اسمم و خط زد .
افکارم:
چه خیال خامی باید انقدر تلاش کنم اول از همه نگام کنه بعد عاشق خودم بکنمش . ای خدا
شقایق:
ای بمیری چرا جواب نمیدی.
ریحان:
به متین با اخم نگاه کردم و.....
.
ادامه دارد✍
نویسنده🌹 الف ستاری
.🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱
@shahidhojajjy
#دلتڹگے
-حسادت می کنی؟
+اوهوم..
-به کی؟!
+به کسانی که خاکِ کربلا را لمس می کنند،
درحالیکه من دلتنگم...
🌷°•| @shahidhojajjy
⇜گفتم:
دعا ڪن عاقبتم بخیر شود!
⇜گفت:
دعا مےڪنم عاقبت، فداے {حســ♥️ــینع} شوے...!
🌷°•| @shahidhojajjy
✨•✨•✨•✨
| #شهیدانہ...💚|
قلبم گرفت در تن این شهر پر گناه
حال و هوای جمع شهیدانم آرزوست
#شهیدانه
چهعاشقـانه|♥️|دویدندبهسوےشهـادت
حواستبهصداےبےسیمهایشانهست؟!!
پیامشانواضحاست
اماخشخشدنیاگوشماروپُرکرده...