eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
عادتهائى كه معجزه میکند: با ملايمت = سخن بگوئيد، عــمــيـــق = نفس بكشيد، شــــــيــك = لباس بپوشيد، صـبـورانه = كار كنيد. نـجـيـبـانه = رفتار كنيد، هــمـــواره = پس انداز كنيد، عــاقــلانـه = بخوريد، كــــافـــى = بخوابيد، بى باكانه = عمل كنيد، خـلاقـانـه = بينديشيد، صـادقانه = عشق بورزید، هوشمندانه = خرج كنيد، خوشبختی یک سفراست,نه یک مقصد. هیچ زمانی بهترازهمین لحظه برای شادبودن وجودندارد. زندگی کنیدوازحال لذت ببرید. ‍‌ @shahidhojajjy
#پروفایل #پروفایل_اعضا @shahidhojajjy
#رمان #رمان_بچه_مثبت @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . ریحان: حتی وقتی سهرابی بهم گفت آخر کلاس . داخل کلاس باشم چون کارم داره . بعد از کلاس متین مثل چغندر رفت بیرون. آنقدر از این رفتار متین شکار بودم که میخواستم یه خطایی از سهرابی سربزنه تا عصبانیتم را سرش خالی کنم. سهرابی: خب خانوم احمدی فکر کنم این چند ترم منو شناختید و من..... ریحان: چی از جونم میخواین؟ ها؟ میدونید اگه بابام بفهمه یکی داخل دانشگاه نگاه چپ بهم انداخته کل این دانشگاه و با همه استاداش آتیش میزنه. سهرابی: تو حتی اجازه ندادی من ازت خاستگاری کنم بعد جبهه گرفتی زود... ریحانه: آقای سهرابی لطفا احترام خودتون و سنتون را نگه دارید و به لقمه هاتون دقت کنید لقمه بزرگتر از دهانتون برداشتید. بعدم من خانوم احمدی هستم نه چیز دیگه ای.... ریحان: با عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و به سمت خانه روندم. وارد شدم . چهرم از عصبانیت فرمز شده بود . از دست این متین و سهرابی به کجا فرار کنم خدایا؟؟؟ مامان خواست شروع کنه غر زدن ولی تا صورت قرمز منو دید گفت: بهتر بری استراحت کنی. درضمن مهلقا(مامان آرشام) اومده اینجا. ریحان: چشم استراحت میکنم ولی قبلش این خانوم و راهی کن تا دوباره این خونه را روی سرشون نزاشتن. مامان: تو برو . بقیه اش بامن ..... ✍ادامه دارد.....✍ نویسنده: الف ستاری .... @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت . _مائده دختر خالمه. ریحان: چی میگی؟ _خالم به خاطر ازدواج با یه آدم معمولی و ساده از خانواده طرد میشه.حتی پدر بزرگم از ارث محرومش میکنه. و مامانم حالا با دیدن بابای مائده اونم از راه دور میفهمه که این همون شوهر خواهرش کتی هست. ریحان: خب حالا نظرشون چیه؟؟ کوروش: وقتی فهمید خواهرش فوت شده آنقدر گریه کرد که از حال رفت. ریحان: حالا تکلیف تو. و مائده چی؟؟؟ کوروش: الان مامان به تنها چیزی که فکر نمیکنه ماجرای ازدواجه . امروز میخواد همه چیز را به مائده بگه. ریحان: یعنی چی؟ کوروش: میخواد بره خونشون. کلا همه چیزا را بگه. ریحان: یعنی مشکلی نیست؟ کوروش: نمیدونم. افکار ریحان: وای خدا حالا که فکر میکنم میبینم ته چهره ی مائده مثل کتی ( مادر کوروش) خانومه . ریحان: گوشیم زنگ خورد‌. کتی خانوم بود‌ کوروش مامانت زنگ زده به من. کوروش: خب ببین چی میگه!! -سلام کتی خانوم. کتی: سلام ریحانه جان. امروز باید ببینمت . یه مسئله ای را برات بگم بعد بریم پیش مائده. برای ناهار بیا . الانم من به کوروش زنگ میزنم تا اونم برای ناهار بیاد. _چشم . فقط کوروش الان پیشمه باهم میام. راه افتادیم سمت خانه کوروش اینا چون تا ناهار فرصتی نبود. ریحان: ناهار و خوردیم و حالا سه نفری نشستیم تا حرف بزنیم. ....... ✍ادامه دارد.....✍ نویسنده:الف ستاری .... @shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀آغازفعالیت?🥀