eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: حتی وقتی سهرابی بهم گفت آخر کلاس . داخل کلاس باشم چون کارم داره . بعد از کلاس متین مثل چغندر رفت بیرون. آنقدر از این رفتار متین شکار بودم که میخواستم یه خطایی از سهرابی سربزنه تا عصبانیتم را سرش خالی کنم. سهرابی: خب خانوم احمدی فکر کنم این چند ترم منو شناختید و من..... ریحان: چی از جونم میخواین؟ ها؟ میدونید اگه بابام بفهمه یکی داخل دانشگاه نگاه چپ بهم انداخته کل این دانشگاه و با همه استاداش آتیش میزنه. سهرابی: تو حتی اجازه ندادی من ازت خاستگاری کنم بعد جبهه گرفتی زود... ریحانه: آقای سهرابی لطفا احترام خودتون و سنتون را نگه دارید و به لقمه هاتون دقت کنید لقمه بزرگتر از دهانتون برداشتید. بعدم من خانوم احمدی هستم نه چیز دیگه ای.... ریحان: با عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و به سمت خانه روندم. وارد شدم . چهرم از عصبانیت فرمز شده بود . از دست این متین و سهرابی به کجا فرار کنم خدایا؟؟؟ مامان خواست شروع کنه غر زدن ولی تا صورت قرمز منو دید گفت: بهتر بری استراحت کنی. درضمن مهلقا(مامان آرشام) اومده اینجا. ریحان: چشم استراحت میکنم ولی قبلش این خانوم و راهی کن تا دوباره این خونه را روی سرشون نزاشتن. مامان: تو برو . بقیه اش بامن ..... ✍ادامه دارد.....✍ نویسنده: الف ستاری .... @shahidhojajjy