فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
#قرار_عاشقی
نغمه نقاره یک سو
یه طرف هوهوی باد
من دلم را دادهام در این هیاهوها به تو
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_سی_چهار
.
ریحان:
حتی وقتی سهرابی بهم گفت آخر کلاس . داخل کلاس باشم چون کارم داره . بعد از کلاس متین مثل چغندر رفت بیرون. آنقدر از این رفتار متین شکار بودم که میخواستم یه خطایی از سهرابی سربزنه تا عصبانیتم را سرش خالی کنم.
سهرابی:
خب خانوم احمدی فکر کنم این چند ترم منو شناختید و من.....
ریحان:
چی از جونم میخواین؟ ها؟ میدونید اگه بابام بفهمه یکی داخل دانشگاه نگاه چپ بهم انداخته کل این دانشگاه و با همه استاداش آتیش میزنه.
سهرابی:
تو حتی اجازه ندادی من ازت خاستگاری کنم بعد جبهه گرفتی زود...
ریحانه:
آقای سهرابی لطفا احترام خودتون و سنتون را نگه دارید و به لقمه هاتون دقت کنید لقمه بزرگتر از دهانتون برداشتید. بعدم من خانوم احمدی هستم نه چیز دیگه ای....
ریحان:
با عصبانیت از دانشگاه زدم بیرون و به سمت خانه روندم.
وارد شدم . چهرم از عصبانیت فرمز شده بود . از دست این متین و سهرابی به کجا فرار کنم خدایا؟؟؟
مامان خواست شروع کنه غر زدن ولی تا صورت قرمز منو دید گفت:
بهتر بری استراحت کنی.
درضمن مهلقا(مامان آرشام) اومده اینجا.
ریحان:
چشم استراحت میکنم ولی قبلش این خانوم و راهی کن تا دوباره این خونه را روی سرشون نزاشتن.
مامان:
تو برو . بقیه اش بامن
.....
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
....
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_سی_پنج
.
_مائده دختر خالمه.
ریحان:
چی میگی؟
_خالم به خاطر ازدواج با یه آدم معمولی و ساده از خانواده طرد میشه.حتی پدر بزرگم از ارث محرومش میکنه. و مامانم حالا با دیدن بابای مائده اونم از راه دور میفهمه که این همون شوهر خواهرش کتی هست.
ریحان:
خب حالا نظرشون چیه؟؟
کوروش:
وقتی فهمید خواهرش فوت شده آنقدر گریه کرد که از حال رفت.
ریحان:
حالا تکلیف تو. و مائده چی؟؟؟
کوروش:
الان مامان به تنها چیزی که فکر نمیکنه ماجرای ازدواجه . امروز میخواد همه چیز را به مائده بگه.
ریحان:
یعنی چی؟
کوروش:
میخواد بره خونشون. کلا همه چیزا را بگه.
ریحان:
یعنی مشکلی نیست؟
کوروش:
نمیدونم.
افکار ریحان:
وای خدا حالا که فکر میکنم میبینم ته چهره ی مائده مثل کتی ( مادر کوروش) خانومه .
ریحان:
گوشیم زنگ خورد. کتی خانوم بود
کوروش مامانت زنگ زده به من.
کوروش:
خب ببین چی میگه!!
-سلام کتی خانوم.
کتی:
سلام ریحانه جان.
امروز باید ببینمت . یه مسئله ای را برات بگم بعد بریم پیش مائده.
برای ناهار بیا . الانم من به کوروش زنگ میزنم تا اونم برای ناهار بیاد.
_چشم . فقط کوروش الان پیشمه باهم میام.
راه افتادیم سمت خانه کوروش اینا چون تا ناهار فرصتی نبود.
ریحان:
ناهار و خوردیم و حالا سه نفری نشستیم تا حرف بزنیم.
.......
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده:الف ستاری
....
@shahidhojajjy
مثلَنچۍمیشہ
بهتونخبربِدَن
آقامشهدِتونردیفہ!
مهمونِامامرضایین:))
آخچہشیرینہحتےفڪرڪردنبهش…
#دچارشبشین🙂
#یعنی_میشه...
#اللهم_الرزقنا📿
@shahidhojajjy