eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
حمید آقا بیشتر با دستش بعد از نماز تسبیحات میگفت و انگشتاش رو فشار میداد📿 وقتی این ازشون میپرسیدم که چرا ؟؟؟🤔 میگفتن بندهای انگشتام رو فشار میدم تا یادشون بمونه و اون دنیا برام گواهی بدن که با این دست ذکر خدا رو گفتم.😊 🌷شهید حمید سیاهکالی مرادی🌷 راوی: همسر بزرگوار شهید @shahidhojajjy
سلام رفقا🤗 رمان در حال تایپ هست و ان شالله ساعت 9 در اختیار شما قرار میگیره😇 فقط چند تا نکته‼️ 〽️اول اینکه لطفا توجه کنید ک به هیچ وجه رمان رو کپی نکنید چون ما خیلی زحمت کشیدیم...پس کپی رمان فقط درصورتی مانعی ندارد ک لینک کانال زیرش باشه 〽️دوم اینکه این رمان کاملا واقعی و از زبان همسر و فرزند هست🌱 〽️سوم اینکه نویسنده رمان هم شدن ک ان شالله قراره بعد از اتمام رمان زندگی نامه ایشون هم در اختیارتون قرار بدیم🥀 پس لطفا تا پارت ها اماده میشه پنج هدیه به پنج تن به نیابت از شهیــد نویسنده و ک خاطرشون نوشته شده بفرستیــد☺️♥️ ممنون ک مارو دنبال مکنید🌷
روایتی از زندگی شهید از زبان همسر و فرزند.. به قلم شهید مدافع حرم رمان ... لطفا ما را دنبال کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
♥️ هميشه از پدرم متنفر بودم! مادر و خواهرهام رو خيلي دوست داشتم؛ اما پدرم رو نه... آدم عصبي و بي حوصله اي بود. بد اخلاقيش به کنار، مي گفت: دختر درس ميخواد بخونه چکار؟ نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا چهارده سالگي بيشتر درس بخونه... دو سال بعد هم عروسش کرد اما من فرق داشتم... من عاشق درس خوندن بودم📚 بوي کتاب و دفتر مستم مي کرد. مي تونم ساعتها پاي کتاب بشينم و تکان نخورم... مهمتر از همه، ميخواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگي و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم. چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت... يه نتيجه ديگه هم به زندگيم اضافه شد... به هر قيمتي شده نبايد ازدواج کني! شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوري بود، يه ا*ر*ت*ش*ي بداخلاق و بي قيد و بند... دائم توي مهمونيهاي باشگاه افسران، با اون همه ف*س*ا*د شرکت مي کرد؛ اما خواهرم اجازه نداشت، تنهايي پاش رو از توي خونه بيرون بذاره! م*س*ت هم که ميکرد، به شدت خواهرم رو کتک مي زد. اين بزرگترين نتيجه زندگي من بود... مردها همه شون عوضي هستن... هرگز ازدواج نکن! هر چند بالاخره، اون روز براي منم رسيد... روزي که پدرم گفت، هر چي درس خوندي، کافيه. بالاخره اون روز از راه رسيد... موقع خوردن صبحانه، همون طور که سرش پایين بود... با همون اخم و لحن تند هميشگي گفت: هانيه؛ ديگه لازم نکرده از امروز بري مدرسه! تا اين جمله رو گفت، لقمه پريد توي گلوم وحشتناکترين حرفي بود که مي تونستم اون موقع روز بشنوم! بعد از کلي سرفه، در حالي که هنوز نفسم جا نيومده بود به زحمت خودم رو کنترل کردم و گفتم: ولي من هنوز دبيرستان... خوابوند توي گوشم! برق از سرم پريد... هنوز توي شوک بودم که اينم بهش اضافه شد. – همين که من ميگم... دهنت رو مي بندي ميگي چشم! درسم درسم، تا همين جاشم زيادي درس خوندي. از جاش بلند شد... با داد و بيداد اينها رو ميگفت و ميرفت. اشک توي چشمهام حلقه زده بود؛ اما اشتباه ميکرد، من آدم ضعيفي نبودم که به اين راحتي عقب نشيني کنم. از خونه که رفت بيرون... منم وسايلم رو جمع کردم و راه افتادم برم مدرسه. مادرم دنبالم دويد توي خيابون... – هانيه جان، مادر... تو رو قرآن نرو... پدرت بفهمه بدجور عصباني ميشه! براي هردومون شر ميشه مادر... بيا بريم خونه. اما من گوشم بدهکار نبود... من اهل تسليم شدن و زور شنيدن نبودم... به هيچ قيمتي! چند روز به همين منوال مي رفتم مدرسه... پدرم هر روز زنگ مي زد خونه تا مطمئن بشه من خونه ام. مي رفتم و سريع برمي گشتم... مادرم هم هردفعه براي پاي تلفن نيومدن من، يه بهانه مياورد... تا اينکه اون روز، پدرم زودتر برگشت... با چشمهاي سرخش که از شدت عصبانيت داشت از حدقه بيرون ميزد بهم زل زده بود! همون وسط خيابون حمله کرد سمتم... موهام رو چنگ زد و با خودش من رو کشيد تو... اون روز چنان کتکي خوردم که تا چند روز نمي تونستم درست راه برم... 🥀حالم ک بهتر شد.... ... ⛔️کپــی‌بدون‌لینک‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
دعای کمیل و مناجات شعبانیه امشب یک طعم دیگه دارد... طعم شیرین عسل که با اشک فرو بدهی... از دست ندهیم... 🌱 💔🌙 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
هر روز ، غذای نذری🍽 جمعه ها ناهار☀️:امام حسن عسکری (درود خدا بر او باد ) شام🌙: حضرت ولیعصر (درود خدا بر او باد) ♥️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 سفارش ویژه برای شب اول ماه رمضان(امشب) 👈🏻 برای درک شب قدر این فرصت را از دست ندهیم ... @shahodhojajjy
⚠️ بیت المال⚠️ خادم بودیم هر دویمان دوکوهه خادم بودیم.زائران را که می آوردند برای بازدید ،ماشینی تهیه دیده شده بود تا فاصله یادمان گردان تخریب را که 2 کیلومتر با ساختمانهای دوکوهه فاصله داشت ببرد و برگرداند.من قرار بود همراه زائران بروم و برگردم وقتی رسیدم به جلوی ساختمان مقداد ،متوجه شدم موبایلم را در حسینیه یادمان تخریب جا گذاشته ام.بعدازظهر بود هوا نسبتا گرم بود.راه افتادم به سمت یادمان ...کسانی که این راه را رفته اند به خوبی میدادند که هیچ ساختمان و چادری وجود ندارد.بیابان است و بیابان.... اواسط راه بودم که دیدم تویوتا جلوی پایم ایستاد .حمید بود .گفت خانم این وقت روز تنها کجا داری میری وسط این بیابون؟ جریان را برایش تعریف کردم. گفت الان باید برود یادمان تخریب و کار فوری دارد و کار من هم حز کار شخصی محسوب میشه و شما رو نمیتونم با ماشین ببرم.سوار ماشین شد و گاز داد به سمت یادمان.... من 2 کیلومتر که راه رفتم بلاخره رسیدم به یادمان...تازه کارش تمام شده بود آمد و لبخند زد و گفت مسیر برگشت را باهم برمیگردیم ☺️.تویوتا را داد به سرباز و گفت ماشین را ببر جلوی ساختمان مرکزی.برای اینکه از بیت المال استفاده شخصی نکنیم.2 کیلومتر راه رفته را باهم برگشتیم.💞پاهایم توان نداشت.ولی اقا حمیدبرای اینکه ذهنم را مشغول کند از گلهای کوچک زرد رنگ کنار جاده میچید و به من میداد تا بقول خودش مسافت را متوجه نشوم و پا به پایش بیایم......🌼 جانش میرفت اعتقاداتش حرف اول را میزد❤️ خاطره از: همسر قسمتی از کتاب 🦋 @shahidhojajjy
🌿 رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمودند:   رمضان ماهی استـ كہ ابتدایش رحمتـ✨ استـ و میانہ اش مغفرت 🌱 و پایانش آزادے از آتش جهنم 🔥   @shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا