قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_7 چشمهام رو ريز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم... جدي جدي داشت م
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_8
وقتي علي خونه نبود، بچه به دنيا اومد...👶
مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادي خبر تولد نوه اش رو بده، اما پدرم وقتي فهميد بچه دختره
با عصبانيت گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات مژدگاني هم مي خواي؟😠
و تلفن رو قطع کرد. مادرم پاي تلفن خشکش زده بود و زيرچشمي با چشمهاي پراشک بهم نگاه مي کرد.
مادرم بعد کلي دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت...
بيشتر نگران علي و خانواده اش بود و مي خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها
و برخوردهاي اونها باشم.😥
هنوز توي شوک بودم که ديدم علي توي در ايستاده...
خبردار شده بود، سريع خودش رو رسونده بود خونه، چشمم که بهش افتاد گريه ام
گرفت.
نميتونستم جلوي خودم رو بگيرم. خنده روي لبش خشک شد با تعجب به
من و مادرم نگاه مي کرد! 😳
چقدر گذشت؟
نميدونم، مادرم با شرمندگي سرش رو انداخت پايين
– شرمنده ام علي آقا... دختره...😓
نگاهش خيلي جدي شد. هرگز اونطوري نديده بودمش، با همون حالت رو کرد به
مادرم... حاج خانم، عذرمي خوام؛ ولي امکان داره چند لحظه ما رو تنها بذاريد؟
مادرم با ترس در حالي که زيرچشمي به من و علي نگاه مي کرد رفت بيرون...
اومد سمتم و سرم رو گرفت توي بغلش، ديگه اشک نبود. با صداي بلند زدم زير گريه ، بدجور دلم سوخته بود..😢
– خانم گلم... آخه چرا ناشکري مي کني؟ دختر رحمت خداست... برکت زندگيه... خدا
به هر کي نظر کنه بهش دختر ميده، عزيز دل پيامبر و غيرت آسمان و زمين هم دختر بود 😇
و من بلند و بلندتر گريه مي کردم با هر جمله اش، شدت گريه ام بيشتر مي شد واصلا حواسم نبود،
مادرم بيرون اتاق با شنيدن صداي من داره از ترس سکته مي کنه.
بغلش کرد. در حالي که بسم الله مي گفت و صلوات مي فرستاد، پارچه قنداق رو از توي صورت بچه کنار داد...
چند لحظه بهش خيره شد؛ حتي پلک نمي زد. در حالیکه
لبخند شادي صورتش رو پر کرده بود، دانه هاي اشک از چشمش سرازير شد..
– بچه اوله و اين همه زحمت کشيدي... حق خودته که اسمش رو بذاري؛ اما من ميخوام پيش دستي کنم...
مکث کوتاهي کرد... زينب يعني زينت پدر... پيشونيش رو
بوسيد. 🤗
خوش آمدي زينب خانم و هنوز گريه مي کردم؛ اما نه از غصه،
ترس ونگراني...😰
بعد از تولد زينب و بي حرمتي اي که از طرف خانواده خودم بهم شده بود... علي همه رو بيرون کرد؛ حتي اجازه نداد مادرم ازم مراقبت کنه؛ حتي اصرارهاي مادر علي هم
فايده اي نداشت. خودش توي خونه ايستاد. تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي داد...
مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد...
اونقدر که از خودم
خجالت مي کشيدم...😓
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
🍃💛🍃
هر کــسی
با هر ✨شــهـیدی✨ خـو گرفت
روز محشـــــر آبــــرو از او گرفت ...
♥️ شهید جهاد مغنیه ♥️
#تـولدٺمبـارک🌸✨🎉
➣ツ°•| @shahidhojajjy
4_5947116622064911813.mp3
8.27M
این روزا
خیلی دلم تنگه واسه کبوترات💔
امام رضایِجان، دلمون خیلی براتون تنگ شده . . .
#دوستداریمخیلـی(:
•🌙•
رفـیق...😌
هروقتخواستیگناهبڪنی؛
#بینالحرمینِحسینُ♥️ یادتبیار...!
اگهمنصرفنشدے؛ بامـــن..🙃!
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
•••‼️
میـگمڪہ
همـَشدنبـالایـننبـاش
ڪہچـےثـوابدارھ📿~•
〖اَولدنبـالایـنباش؛چـےگنـاهداره〗
تـابـوےگنـاهرونشنـاسـے~•
وگـرنہاینجـورے
ڪیسہےثـوابهـات #سـوراخمـےمـونہهـا...🙃~•
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
ذِکرِإِمروز:
#أَللّٰهُمَّصَلِّعَلیٰمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِلفَرَجَهُم✨
{ خُدایادُرودفِرِستبَرمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد}
۱۰۰مَرتبہ
142675_364.mp3
4.54M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءهفتقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳٥دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
روبرویپنجــرهنشستهام...
ساعـترانگاهمیکنــم🕟...
العجـلرازمزمهمیکنــم📿
....
هنـوزچندساعتےبهغـروبمانـده...🥀
....
نمیایے؟؟😞💔
...
#الهمعجــݪالولیڪالفـــرج
#دلنوشٺہ
#دلشکستہـ🖤
همیشه فکر می کردم معلم کسی ست که سر کلاس درس می دهد، امتحان می گیرید، کم و زیاد نمره می دهد و تمام!! اما با گذر زمان فهمیدم معلم ها قدرت عجیبی دارند. آن ها می توانند دید آدم ها را به زندگی تغییر دهند.
فهمیدم معلم ها همیشه در مدرسه نیستند.معلم می تواند همان کودکی باشد که تمام ناراحتی و دلخوری اش به چند دقیقه نرسیده تمام می شود. کودکی که کینه به دل نمی گیرد و درس بخشش می دهد. معلم می تواند همان جوانی باشد که برای آرزوهایش می جنگد و درس تلاش می دهد. معلم می تواند همان سالمندی باشد که به فرزندان و نوه هایش بی انتها عشق می ورزد و هیچکس مهربانی و عشق را به خوبی او یاد نمی دهد.
دنیا پر از معلم است...معلم هایی که جدا از سن و سال؛ جدا از تحصیلات؛درس زندگی می دهند.
هر کدام از ما می توانیم حتی برای یک نفر معلم باشیم، به شرط آنکه در زندگی چیزی برای یاد دادن داشته باشیم.
روز معلم برتمامی معلمین این سرزمین وتمامی معلمینی که دستشان از دنیای خاکی خالی است مبارک باد..
برای شادی روحشان صلوات برمحمد وآل محمد🌺🌹
#روز_معلم_مبارک ☘
@Shahidhojajjy
#پندانه🍃
🔻بعضیا میگن:
ما چون گرفتار فلان گناه شدیم،
دیگر نماز هم نمیخوانیم چون سودی ندارد!
اینطور نیست، در قرآن آمده اگر گناه ڪردی
حتما نماز بخوان نماز پاڪ ڪن گناهِ است.
Fadaeian_Haftegi_980406_1.mp3
28.12M
#رزقشبانه 🌿💫
🍃🌹 مناجات با
خدا و امام زمان 🌹🍃
🎤سید رضا نریمانی
#پیشهاد_دانلود 😍✨
➣ツ°•| @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_8 وقتي علي خونه نبود، بچه به دنيا اومد...👶 مادرم به پدرم زنگ زد تا با
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_9
تک تک کارها رو به تنهايي انجام مي
داد... مثل پرستار و گاهي کارگر دم دستم بود... تا تکان مي خوردم از خواب مي پريد...
اونقدر که از خودم خجالت مي کشيدم. اونقدر روش فشار بود که نشسته... پشت ميز کوچيک و ساده طلبگيش، خوابش مي برد🙇♂
بعد از اينکه حالم خوب شد با اون حجم
درس و کار بازم دست بردار نبود. اون روز، همون جا توي در ايستادم، فقط نگاهش مي کردم. با اون دست هاي زخم و پوست کن شده داشت کهنه هاي زينب رو مي شست...
ديگه دلم طاقت نياورد...😔
همين طور که سر تشت نشسته بود. با چشمهاي پر اشک رفتم نشستم کنارش...
چشمش که بهم افتاد، لبخندش کور شد.
– چي شده؟ چرا گريه مي کني؟
تا اينو گفت خم شدم و دست هاي خيسش رو بوسيدم... خودش رو کشيد کنار...
– چي کار مي کني هانيه؟ دست هام نجسه...
نمي تونستم جلوي اشک هام رو بگيرم... مثل سيل از چشمم پايين مي اومد.
– تو عين طهارتي علي... عين طهارت... هر چي بهت بخوره پاک ميشه... آب هم اگه
نجس بشه توي دست تو پاک ميشه..💙.
من گريه مي کردم... علي متحير، سعي در آروم کردن من داشت؛ اما هيچ چيز حريف
اشکهاي من نمي شد. زينب، شش هفت ماهه بود. علي رفته بود بيرون، داشتم تند تند همه چيز رو تميز مي کردم که تا نيومدنش همه جا برق بزنه. نشستم روي زمين،پشت ميز کوچيک چوبيش. چشمم که به کتابهاش افتاد، ياد گذشته افتادم...📚
عشق کتاب و دفتر و گچ خوردن هاي پاي تخته، توي افکار خودم غرق شده بودم که يهو ديدم خم شده بالاي سرم. حسابي از ديدنش جا خوردم و ترسيدم، چنان از جا پريدم که محکم سرم خورد توي صورتش..😓
حالش که بهتر شد با خنده گفت... عجب غرقي شده بودي. نيم ساعت بيشتر بالاي سرت ايستاده بودم... منم که دل شکسته... همه داستان رو براش تعريف کردم. چهرهاش رفت توي هم، همين طور که زينب توي بغلش بود و داشت باهاش بازي مي کرد... يه نيم نگاهي بهم انداخت.
– چرا زودتر نگفتي؟ من فکر مي کردم خودت درس رو ول کردي...
يهو حالتش جدي شد. سکوت عميقي کرد. مي خواي بازم درس بخوني؟
از خوشحالي گريه ام گرفته بود باورم! نمي شد يه لحظه به خودم اومدم.
– اما من بچه دارم، زينب رو چي کارش کنم؟
– نگران زينب نباش... بخواي کمکت مي کنم.😇
ايستاده توي در آشپزخونه، ماتم برد. چيزهايي رو که مي شنيدم باور نميکردم. گريه ام گرفته بود. برگشتم توي آشپزخونه که علي اشکم رو نبينه. علي همون طور با زينب بازي
مي کرد و صداي خندههاي زينب، کل خونه رو برداشته بود. خودش پيگیر کارهاي من
شد. بعد از سه سال، پروندهها رو هم که پدرم سوزونده بود. کلي دوندگي کرد تا
سوابقم رو از ته بايگاني آموزش و پرورش منطقه در آورد و مدرسه بزرگسالان ثبت نامم کرد؛ اما باد، خبرها رو به گوش پدرم رسوند. هانيه داره برميگرده مدرسه... ساعت نه و
ده شب وسط ساعت حکومت نظامي، يهو سروکله پدرم پيدا شد... صورت سرخ با چشمهاي پف کرده! از نگاهش خون ميباريد... اومد تو... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهي بهم کرد که گفتم همين امشب، سرم رو مي بره و ميذاره کف دست علي...
بدون اينکه جواب سلام علي رو بده، رو کرد بهش...
– تو چه حقي داشتي بهش اجازه دادي بره مدرسه؟ به چه حقي اسم هانيه رو مدرسه نوشتي؟
از نعره هاي پدرم، زينب به شدت ترسيد! زد زير گريه و محکم لباسم رو چنگ زد...
بلندترين صدايي که تا اون موقع شنيده بود، صداي افتادن ظرف، توي آشپزخونه از
دست من بود. علي هميشه بهم سفارش ميکرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم...
نازدونه علي بدجور ترسيده بود. علي عين هميشه آروم بود... با همون آرامش، به من
و زينب نگاه کرد. هانيه خانم، لطف مي کني با زينب بري توي اتاق؟
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونذکـرلینڪحراماست⛔️
🌿ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
#شَھیدانِہ🕊
❁مَنتشنہی🌊شرو؏غمےآسمانےام🦋
لطفابࢪسࢪَفیق🌱بہدادِ جوانےام🍂❁
•°اللّهـم الࢪزقنا شهادٺ🥀°•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
『 @shahidhojajjy 』
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
•••
لازمه زندگی کمی رنج است...
تا آینه صیقل نخورد نمیتوانی خود را در آن ببینی
پس از شکستها در هر زمینه نترس و بدان زندگی موفق ترین انسانها پر از شکست است🌱
•••
@shahidhojajjy
•🌈🖇
«اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي فِيهِ رَحْمَةَ الْأَيْتَامِ وَ إِطْعَامَ الطَّعَامِ وَ إِفْشَاءَ السَّلامِ وَ صُحْبَةَ الْكِرَامِ بِطَوْلِكَ يَا مَلْجَأَ الْآمِلِين»
#دعآۍروزهشتممآهمبآرڪرمضآن^^♥️✨
🕌🌙
جزء ٨.mp3
4.15M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزء،هشتقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
🌀 زندگی انسان چیزی نیست جز درگیری بین علاقههای کم و زیاد
🌀 چرا بدون کمک «ولیّخدا» نمیشود به زندگی خوب رسید؟
💠 بیتو بهسر نمیشود(ج۳)
🔹 برای اینکه رابطه و نسبت انسان را با ولایت بیان کنیم از نیاز انسان به امام و سرپرست، شروع میکنیم و برای درک این نیاز، به تعریف انسان در متن زندگی میپردازیم:
🔹 انسان موجودی است که در زندگی، با موانع فراوانی درگیر است برای اینکه به علاقههای خودش برسد و لذت ببرد. این موانع هم درونی و هم بیرونی هستند اما ریشۀ درگیری انسان با موانع بیرونی هم درگیریِ درونی انسان بین علاقههای متنوع خودش است.
🔹 زندگی انسان چیزی نیست جز درگیری بین علاقههای کم و زیاد. هیچکسی از این درگیری خارج نیست؛ چه دیندار و چه بیدین. چون اساساً دو نوع علاقه در وجود انسان هست؛ علاقههای کمارزشتر که فعالتر هستند، و علاقههای ارزشمندتر که فعال نیستند.
🔹 علاقه کمارزشتر یعنی علاقهای که لذتش کمتر است و آدم را اذیت میکند و آسیب دارد. علاقۀ عمیق و پایدار هم علاقهای است که لذتش بالاتر است اما برای اینکه بیدار بشود، آدم باید یک فعالیتهایی انجام بدهد.
🔹 تعبیری که خداوند برای زندگی خوب انسان در متن این درگیری، دارد «تزکیه» است: «قَد اَفلَحَ مَن زَکَّیَها» چه کسی نفس خودش را تزکیه کرده؟ کسی که از علاقههای کمارزش، جلوگیری کند (و به تعبیری، مخالفت با «هوای نفس» کند) و علاقههای پنهان اما بسیار عمیق و لذتبخش خودش را بیدار کند و به آنها پاسخ بدهد.
🔹 حالا نسبت و رابطۀ پیامبر و امام (به عنوان سرپرست و ولیّ) با این درگیری انسان و این تزکیه چیست؟ طبق آیه قرآن مأموریت پیامبر و سرپرست (ولیّ خدا) این است که ما را برای این تزکیه کردن، کمک کند. (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِمْ)
🔹 چرا بدون کمک رسولخدا و بدون کمک امام، ولیّ و سرپرست، نمیشود تزکیه کرد؟ چرا بدون داشتن سرپرست، نمیشود زندگی خوب داشت؟! بحث ما دربارۀ همین است: «بیهمگان بهسر شود بیتو بهسر نمیشود!» بیامام نمیشود زندگی کرد، بیامام نمیشود زندگی خوب داشت؛ حتی در زندگی فردی. بیامام نمیشود تزکیه کرد، بیامام نمیشود وارد درگیریها شد و پیروز شد.
👤علیرضا پناهیان
🚩مسجد دانشگاه رضوی - ۹۹.۰۲.۰۸
👈🏻 صوت و متن کامل:
📎Panahian.ir/post/6209
@shahidhojajjy
•••
میفرمود که :
مراقب اون گوشه گوشههای دلتون که خالیه باشید..
نکنه با نامحرم پر بشه...🚫
#خوبمیگفت
•••
@shahidhojajjy