142971_690.mp3
4.15M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءیازدهقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_10 زندگي عادي و طلبگي ما ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک شد
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_11
سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد. اين بار هم
علي نبود؛
اما برعکس دفعه قبل، اصلا علي نيومد...
این بار هم گريه ميکردم؛ اما نه به
خاطر بچه اي که دختر بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشت خبري نداشت. 😔
تايه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک.😭.. مادر علي ازمون مراقبت مي کرد.
من مي زدم زير گريه، اونم پا به پاي من گريه مي کرد.😢
زينب بابا هم با
دلتنگي ها و بهانه گيري هاي کودکانه اش روي زخم دلم نمک مي پاشيد.
از طرفي، پدرم
هيچ سراغي از ما نمي گرفت.
زباني هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توي اون شرايط، جواب کنکور هم اومد...
تهران، پرستاري قبول شده بودم.
يه سال تمام از علي
هيچ خبري نبود.
هر چند وقت يه بار، ساواکيها مثل وحشيها و قوم مغول،
ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن... 😰
خيلي از وسايل مون توي اون
مدت شکست زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه مي کرد. 😓
چندبار، من رو هم
با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن...
روزهاي سياه و سخت ما ميگذشت.
پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون باشه؛ ولي دست اونها هم
تنگ بود. درس مي خوندم و خياطي مي کردم تا خرج زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي سخت تري انتظار ما رو مي کشيد...
ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که يهو ساواکي ها ريختن تو... دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن.
اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق داشت.
چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم ديدم توي اتاق
بازجويي ساواکم، روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، ساده ترين
بلايي بود که سرم مي اومد! چند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه
من ندارن.
به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت
اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تااون لحظه... توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق
بازجويي بردن... چشم که باز کردم علي جلوي من بود. بعد از دو سال که نميدونستم
زنده است يا اونو کشتن. زخمي و داغون... جلوي من نشسته بود.😳
يا زهرا! اول اصلا نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پريد...
لب هاش مي
لرزيد.
چشمهاش پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از
خوشحالي گريه مي کردم.😢
از خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه مي کردم؛ اما اين خوشحالي چندان طول
نکشيد...
اون لحظات و ثانيه هاي شيرين جاش رو به شومترين لحظه هاي زندگيم داد..
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
میگفت:
دلت|♥|کهگرفت، قرآنُبردار؛
بسماللهبگو
یـهصفحهاشروبازکن
بگو:
خدایهکمباهامحرف بزن،آرومشَم..!
فقطتومیتونے|🌱|آروممکنے
142972_623.mp3
4.32M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءداوزدهمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
خودِ دعا نوعی استجابت است☺️💫
و تا خدا نخواهد کسی توفیق دعا کردن نمییابد🙃🌱
و سلب توفیق دعا...😞🥀
نگرانکنندهتر از سلب توفیق اجابت است.😔💔
#آقا
#پامنبری🍃
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#بیو🍃
اَعوذُبااللّٰہمِنشَرِّنَفسےکِہفٰاصِلہای.شُدمیٰانِمَنوخدا...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
دعای روز دوازدهم ماه مبارڪ☺️🌿
#التماسدعایفـــرج
@shahidhojajjy
#حاجحسینیڪتآ
خواهر من!💁♀ برادر من!💁♂
اگه امام زمان علیهالسلام
یه گوشه چشم نگاهت کنه،👀
کارِت کاره، بارِت باره!
بعدش تو فقط🤔
بشین کنار جوی، گذر ایام ببین...
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy