eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 💚 {مݩ حُسـِیــ❤ـݩے شُڋه دَسٺِ✋ امام حسنـــ💚ــم} •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
『.🌸..₰』 . . با غرور گفتمـ : اگر در ڪربلا بودم تا پاےجان برای حسین(ع) تلاش میڪردم! گفت : یڪ حسینِ زنده داریم؛ نامش مهدے اسٺ:) بسمـ الله ... (:🌱 |••• ⌈ ♥ @shahidhojajjy °.⌋
•🌈🖇 اللهمّ طَهّرنی فیهِ من الدَنَسِ والأقْذارِ وصَبّرنی فیهِ على كائِناتِ الأقْدارِ ووَفّقْنی فیهِ للتّقى وصُحْبةِ الأبْرارِ بِعَوْنِكَ یا قُرّةَ عیْنِ المَساكین. ^^♥️✨ 🕌🌙
4_5879476122718046115.mp3
4.5M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} 🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳۳دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌈] 🤲🏻 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @shahidhojajjy ┅═══✼❤️✼═══┅┄
گُفتم: کلیدِ قُفݪ شَهادت شِڪسته است یا اندَر این زَمانه دَر باغ بَسته است..؟! خَندید و گُفت: ساده نَباش ای قَفس پَرست دَر بَسته نیست باݪ و پَر ما شِڪسته است..🥀 ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
🦋🌼 مَݩ‌حُسِینےشُده‌ے‌دستِ‌امــامِ‌حَسَنمـ💛•• ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
روزه‌ایݩ‌نیسټ‌ڪہ‌یڪ‌وعده‌غذا‌کم‌بشود روزه‌آݩ‌اسـٺ‌ڪـہ‌ایـمـاݩ‌تو‌محڪـم‌بشـود
🦋|💙 انقدر این ماه رمضـونا اومده و رفته و گذشته ..! مهم اینه ڪہ چطور مهمونی باشی.. نمڪ بخوری و نمڪدون نشڪنی.. ..؛ •° ➣ツ°•| @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_12 قبل از اينکه حتي بتونيم با هم صحبت کنيم. شکنجه گرها اومدن تو... من
♥️ صداي زنگ در بلند شد... در رو که باز کردم... علي بود! علي 26 ساله من... مثل يه مرد چهل ساله شده بود. چهره شکسته، بدن پوست به استخوان چسبيده با موهايي که مي شد تارهاي سفيد رو بين شون ديد و پايي که مي لنگيد...😔زينب يک سال و نيمه بود که علي رو بردن و مريم هرگز پدرش رو نديده بود. حالازينبم داشت وارد هفت سال مي شد و سن مدرسه رفتنش شده بود و مريم به شدت با علي غريبي ميکرد. مي ترسيد به پدرش نزديک بشه و پشت زينب قايم شده بود..😓 من اصلا توي حال و هواي خودم نبودم! نمي فهميدم بايد چه کار کنم. به زحمت خودم رو کنتر ل مي کردم... دست مريم و زينب رو گرفتم و آوردم جلو... - بچه ها بيايد، يادتونه از بابا براتون تعريف مي کردم؟ ببينيد... بابا اومده... بابايي برگشته خونه...😊 علي با چشم هاي سرخ، تا يه ساعت پيش حتي نميدونست بچه دوممون دختره، خيلي آروم دستش رو آورد سمت مريم، مريم خودش رو جمع کرد و دستش رو از توي دست علي کشيد.😣 چرخيدم سمت مريم... - مريم مامان... بابايي اومده... علي با سر بهم اشاره کرد ولش کنم. چشمها و لبهاش مي لرزيد! ديگه نميتونستم اون صحنه رو ببينم...😢چشمهام آتش گرفته بود و قدرتي براي کنترل اشک هام نداشتم. 😭 صورتم رو چرخوندم و بلند شدم... - ميرم برات شربت بيارم علي جان... چند قدم دور نشده بودم که يهو بغض زينبم شکست و خودش رو پرت کرد توي بغل علي... بغض علي هم شکست! محکم زينب رو بغل کرده بود و بي امان گريه مي کرد.😭 من پاي در آشپزخونه، زينب توي بغل علي و مريم غريبي کنان شادترين لحظات اون سال هام به سخت ترين شکل مي گذشت... بدترين لحظه، زماني بود که صداي در دوباره بلند شد. پدرومادر علي، سريع خودشون رو رسونده بودن. مادرش با اشتياق و شتاب، علي گويان... روزهاي التهاب بود. ارتش از هم پاشيده بود، قرار بود امام برگرده. هنوز دولت جايگزين شاه، سر کار بود. خواهرم با اجبار و زور شوهرش از ايران رفتن، اون يه افسر شاه دوست بود و مملکت بدون شاه براي اون معنايي نداشت؛ حتی نتونستم براي آخرين بار خواهرم رو ببينم. علي با اون حالش بيشتر اوقات توي خيابون بود. تازه اون موقع بود که فهميدم کار با سلاح رو عالي بلده! توي مسجد به جوانها، کار با سلاح و گشت زني رو ياد مي داد. پيش يه چريک لبناني توي کوه هاي اطراف تهران آموزش ديده بود. اسلحه ميگرفت دستش و ساعت ها با اون وضعش توي خيابون ها گشت ميزد... ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
سلام، امروزتون غرقِ اجابت :)
اون روزه اے ڪہ باعث میشہ پرخاشگر و بےاعصاب بشیم رو بزاریم دم در گربہ ببره . . . { 🌙.• } 💗.• ◍⃟🌸 @shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 •شڪـ ندارم ڪہ •گُنهہ‌ڪارم وبد •آه ولے‌ ...↓(: •بِحُسَینُ بِحُسَینُ بِحُسَینُ 🖤🌱   💔 ➣ツ°•| @shahidhojajjy
بهش گفتم: حاجی سخت میگذره:) گفت: خودتم‌میگی نمیمونه!!! بازم‌بگو الحمدلله که خوب و بدش میگذره...:)) 🌿•| @shahidhojajjy
‌. ‌🌸ممنونم که با دقت مطالعه میکنید🌸 ‌. ‌. ‌. . چادر مشکی است اما دنیای دختران چادری صورتی است ! دنیایی پر از شادی و نشاط و خنده😁 پر از رفاقت های ناب و صمیمی😊 پر از دخترانه های قشنگی که البته برای هرکسی خرجش نمیکنند😏 چادر مشکی است اما قلب دختران چادری سبز است ! قلبی که پر از دوست داشتنی هایی است که خوب اند و خدایی😍 پر از دوست داشتن پدر های مهربان، مادر های عزیز و برادر های غیرتی شان است ، قلبی که دوست داشتنِ مرد هایِ رهگذرِ ساعتی و روزی و ماهی جایی در آن ندارد ! چادر مشکی است اما فکر دختران چادری آبی است .. آبی مثل آسمانِ آبی بهاری آرام و زیبا و بزرگ خالی از بوق های ماشین های هرزه خالی از صداهای روح خراش آهنگ های تند و تو خالی😶 خالی از حرف های بچه گانه پشت این و آن دنیای دختران چادری پر است از رنگ های شاد و زیبا😋 که آنها را مدیون وقار و سنگینی سیاهی چادرشان هستند . چادری ها شادترین دختران روی زمین اند 😉 ‌. ‌. ‌.‌ ‌. التماس_دعا ‌ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
4_5879476122718046115.mp3
4.5M
♥️🖇 بسم‌الله‌رفقا:) {ختم‌قرآن‌ڪریم📖} 🌱 باصداے‌دلنشین:استادمعتزآقایے🎙 زمان:۳۳دقیقہ🕜 [هروزیڪ‌جزء‌عشق^ـ^🌈] 🤲🏻 ┅═══✼❤️✼═══┅┄ @shahidhojajjy ┅═══✼❤️✼═══┅┄
♡دعای روز •|چهاردهم|• ماه مبارک رمضان♡ {التماس دعا}
🌀 آزادی، اولین اصل برای زندگی خوب است 🌀 انسان برای شکوفا شدن، باید آزاد باشد 🌀 امام، تنها عامل تأمین آزادی در حیات بشر است 💠 بی‌تو به‌سر نمی‌شود(۵) 🔹 علامۀ طباطبائی می‌فرماید: «اصل اولی در اندیشۀ اسلامی، عدم سلطۀ دیگران بر انسان است» و این یعنی همان آزادی. پس اینکه انسان، اول آزادی می‌خواهد یک اصل اسلامی است. 🔹 زندگی‌ای که دین از ما می‌خواهد، آن است که ما را به شکوفایی برساند و تأکید بر «تزکیه» به همین دلیل است، منتها تزکیه بدون آزادی، اصلاً امکان ندارد. انسان اگر بخواهد شکوفا بشود باید آزاد باشد؛ چون شکوفا شدن یعنی من آنچه در درون خودم دارم بروز بدهم، و این با اجبار و تحمیل ممکن نیست. 🔹 حالا این آزادی چه ارتباطی با امام دارد و چرا ما به امام نیاز داریم؟ برای اینکه امام، آزادی ما را تأمین می‌کند و مراقبت می‌کند که ما آزاد بشویم. کمااینکه انبیاء هم می‌خواستند انسان‌ها را آزاد کنند، لذا مبارزۀ با طاغوت، از نظر اجتماعی حرف اول و اقدام اول انبیاست. 🔹 انبیاء دو مأموریت عمده دارند که در واقع دو روی یک سکه است: «لَقَدْ بَعَثْنا في‏ كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَ اجْتَنِبُوا الطَّاغُوت» طاغوت هم کسی است که آزادی و منافع ما را سلب می‌کند و اجتناب از طاغوت یعنی آزادی از اسارت طاغوت. 🔹 اولاً ما برای آزادی نیاز به ولیّ خدا داریم، و ثانیاً «راه دیگری برای تأمین آزادی بشر، جز ولیّ خدا نیست!» تجربۀ بشری نشان داده است که غیر از امام، راه دیگری برای تأمین آزادی نیست. تجربۀ تفکر و تمدن غرب هم نشان داد که راه دیگری نیست و بشر را به صورت‌های مختلف به بردگی می‌کشند. 🔹 آزادی‌ای که ولیّ خدا به ما می‌دهد، فرق دارد با آزادی‌های فریبندۀ غربی که رفتار انسان‌ها را آزاد می‌کنند ولی اندیشه را به آنها تحمیل می‌کنند. حتی یک‌مقدار ادای آزادی‌دادن در اندیشه را هم در می‌آورند اما علاقه‌ها را به انسان‌ها تحمیل می‌کنند. 👤 ♥️حرم امام رضا - ۹۹.۰۲.۱۱ 👈🏻 صوت و متن کامل: 📎 Panahian.ir/post/6209 👌 @shahidhojajjy
🍀 🎀🍃🌸🍃🎀 با همین چادر ساده اتــ ... حج شڪوهمند حیا را🌱 بجا مےآوری 😍 و فرشتگان👼 متبرڪ میڪنند بال و پرشان را به تار و پود وجودتــ 😌❤️ تو گمنام ترین حاجیہ ے زمان خود هستے 🌺 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• ♔♡j๑ïท🌱↷ 『 @shahidhojajjy
| اِمشب‌سرم‌بہ‌سوۍ‌حسن‌سجده‌می‌کند مولاپرست‌شوکہ‌بدانۍ‌دلم‌ڪجاست :) |
|🌙| . ‌نیست‌نترسید‌حسن‌آمده‌است کہ‌زمین‌بَهرقدمهاش‌بہ‌وجدآمده‌است! . [تولُد‌اِمآم‌حسن‌جآن💛] . +همہ‌پروفایلا‌یہ‌دَست‌بِشن^^🌻 . @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_13 صداي زنگ در بلند شد... در رو که باز کردم... علي بود! علي 26 ساله من
هر چند وقت يه بار خبر درگيري عوامل شاه و گارد با مردم پخش مي شد. اون روزها امنيت شهر، دست مردم عادي مثل علي بود و امام آمد. ما هم مثل بقيه ريختيم توي خيابون... مسير آمدن امام و شهر رو تميز مي کرديم☘ اون روزها اصلا علي رو نديدم، رفته بود براي حفظ امنيت مسير حرکت امام همه چيزش امام بود. نفسش بود و امام بود. نفس مون بود و امام بود. با اون پاي مشکل دارش، پا به پاي همه کار مي کرد. برميگشت خونه؛ اما چه برگشتني... گاهي از شدت خستگي، نشسته خوابش مي برد. ميرفتم براش چاي بيارم، وقتي برميگشتم خواب خواب بود. نيم ساعت، يه ساعت همون طوري مي خوابيد و دوباره مي رفت بيرون... هر چند زمان اندکي توي خونه بود؛ ولي توي همون زمان کم هم دل بچه ها رو برد👶عاشقش شده بودن، مخصوصا زينب! هر چند خاطره اي ازش نداشت؛ اما حسش نسبت به علي قويتر از محبتش نسبت به من بود♥️توي التهاب حکومت نوپايي که هنوز دولتش موقت بود، آتش درگيري و جنگ شروع شد، کشوري که بنيان و اساسش نابود شده بود، ثروتش به تاراج رفته بود، ارتشش از هم پاشيده شده بود. حالا داشت طعم جنگ و بي خانمان شدن مردم رو هم ميچشيد و علي مردي نبود که فقط نگاه کنه و منم کسي نبودم که از علي جدا بشم. سريع رفتم دنبال کارهاي درسيم. تنها شانسم اين بود که درسم قبل از انقالب فرهنگي و تعطيل شدن دانشگاهها تموم شد. بلافاصله پيگير کارهاي طرحم شدم. اون روزها کمبود نيروي پزشکي و پرستاري غوغا مي کرد. اون شب علي مثل هميشه دير وقت و خسته اومد خونه. رفتم جلوي در استقبالش، بعد هم سريع رفتم براش شام بيارم🥘 دنبالم اومد توي آشپزخونه... - چرا اينقدر گرفته اي؟🙄 حسابي جا خوردم... من که با لبخند و خوشحالي رفته بودم استقبال! با تعجب، چشم هام رو ريز کردم و زل زدم بهش...😯 خنده اش گرفت😅 - اين بار ديگه چرا اينطوري نگام مي کني؟ - علي جون من رو قسم بخور تو، ذهن آدم ها رو مي خوني؟ صداي خنده اش بلندتر شد، نيشگونش گرفتم...😏 - ساکت باش بچه ها خوابن... ... ⛔️کپی‌بدون‌ذکـرلینڪ‌حرام‌است⛔️ 🌿ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7