eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 و شهادتنام گرفت🌱 وقتی ڪسی را از شدت🌹 عشـــ❤ــق ڪشتند🌿 •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• @shahidhojajjy
بھ راستۍ كِ شما خدایِ‌جآن هستید …♡
و سوگند بھ زمانۍ كِ هیچ‌ڪس جز خدا برایمان نمۍمانَد :)!
کنترل نگاه خیلی مهمه بچه‌ها ... چرا‌ ؟ چون راه داره به دل ! به قول اقای قرائتی : چشم میبینه، دل میخواد !
••• ! پیامبراکرم(ص) : برای کنترل شهوت روزه بدار و موی بدن را کوتاه نکن [🚫🌿] + المعجم کبیر ۱۱۶/۱۱ ••• @shahidhojajjy
یہ‌ بزرگۍ میگفتند : + زشتہ شب و روز یہ شیعہ بگذرھ و یاد اِمامِش نیوفتہ . . !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• • خوش‌بہ‌حالِ‌اونایۍ‌کہ‌درس‌میخونَـن ؛ امام‌زمان‌رویاری‌کنَـن^^ !♡ • :) • 🌿 @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_27 گاهي چنان پدرم رو نميشناختم که حس ميکردم مريخيها عوضش کردن. زينب،
♥️ رفتم براش شربت بيارم... يهو پريد توي آشپزخونه و از پشت بغلم کرد...😊 مامان گلم... چرا اينقدر گرفته است؟😬 ناخودآگاه دوباره ياد علي افتادم💔ياد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرين کردم💉... همه چيزش عين علي بود.😇 - از کي تا حاال توي دانشگاه، واحد ذهن خواني هم پاس مي کنن؟😏 خنديد..😅 - تا نگي چي شده ولت نمي کنم... بغض گلوم رو گرفت...😓 - زينب! سومين پيشنهاد بورسيه از طرف کدوم کشوره؟ دست هاش شل و من رو ول کرد. چرخيدم سمتش... صورتش به هم ريخته بود...😟 - چرا اينطوري شدي؟😥 سريع به خودش اومد. خنديد و با همون شيطنت، پارچ و ليوان رو از دستم گرفت... - اي بابا از کي تا حاال بزرگتر واسه کوچيکتر شربت مياره! شما بشين بانوي من، که من برات شربت بيارم خستگيت در بره، از صبح تا حالا زحمت کشيدي...☺️ رفت سمت گاز.. - راستي اگه کاري مونده بگو انجام بدم. برنامه نهار چيه؟ بقيه اش با من...😉 ديگه صد در صد مطمئن شدم يه خبري هست... هنوز نميتونست مثل پدرش با زيرکي، موضوع حرف رو عوض کنه، شايدم من خيلي پير و دنيا ديده شده بودم... - خيلي جاي بديه؟ - کجا؟ - سومين کشوري که بهت پيشنهاد بورسيه داده. - نه... شايدم... نميدونم... دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم... - توي چشمهاي من نگاه کن و درست جوابم رو بده، اين جوابهاي بريده بريده جواب من نيست... چشمهاش دو دو زد. انگار منتظر يه تکان کوچيک بود که اشکش سرازير بشه؛ اصالا نميفهميدم چه خبره... - زينب؟ چرا اينطوري شدي؟ من که... پريد وسط حرفم... دونه هاي درشت اشک از چشمش سرازير شد...😭 به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا برنگردي من هيچ جا نميرم. نه سوميش، نه چهارميش، نه اوليش، تا برنگردي من هيچ جا نميرم. اينو گفت و دستش رو از توي دستم کشيد بيرون! اون رفت توي اتاق، من کيش و مات وسط آشپزخونه... تازه مي فهميدم چرا علي گفت من تنها کسي هستم که مي تونه زينب رو به رفتن راضي کنه. اشک توي چشمهام حلقه زد! پارچ رو برداشتم و گذاشتم توي يخچال... ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم...😣 - بي انصاف، خودت از پس دخترت برنيومدي! من رو انداختي جلو؟ چطور راضيش کنم وقتي خودم دلم نمي خواد بره؟ براي اذان از اتاق اومد بيرون که وضو بگيره. دنبالش راه افتادم سمت دستشويي، پشت در ايستادم تا اومد بيرون... زل زدم توي چشمهاش، با حالت ملتمسانه اي بهم نگاه کرد. التماس مي کرد حرفت رو نگو...😥 چشمهام رو بستم و يه نفس عميق کشيدم...🍃 ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
روایتی از زندگی شهید#سید_علی_حسینی از زبان همسر و فرزند.. به قلم شهید مدافع حرم #سید_طاها_ایمانی
سلام همسنگرا😍 امیدوارم ک حال دلتون خوب باشه🌿 دوستان تا به الان حدود ۶۰ درصد دراختیارتون قرار گرفته😇 امیدوارم ک تاالان از رمان نهایت لذت رو برده باشید🌹 دوست دارم نظرات و پیشنهادات خودتون رو راجع به رمان به ایدی @ya_mahdi_adrkni ارسال کنید و حرفاتونو بزنید☺️ یادتون نره ک نظرات شما مایه قوت قلب ماست😄 ممنون‌از همکاریتون🦋 شب و روزتون مهدوی💚 یاعلی... ✍🏻 ❤️