فرمود:
نترسیدڪه
منباشماهستم؛
مےبینمومےشنوم🌿
| طه-۴۹ |
#دخترانههاےآرام 🌸🍃
✿این چادࢪ سیاتـ🖤
❀علمـ🍃 بےبے زینبه
✿نزاࢪے حرمتشـ🌾
❀بریزهـ😔 باز دومرتبھ
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
- اسٺاد پناهیان🌱:
جهانِ اطراف ما با اینھمه عظمٺ
از روحِ ما کوچڪتر است . . !
໒✿ «
#پسرانہهاےآرام 🌸🍃
و شهادتنام گرفت🌱
وقتی ڪسی را از شدت🌹
عشـــ❤ــق ڪشتند🌿
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
کنترل نگاه خیلی مهمه بچهها ...
چرا ؟
چون راه داره به دل !
به قول اقای قرائتی :
چشم میبینه، دل میخواد !
•••
#کنترل_شهوت !
پیامبراکرم(ص) :
برای کنترل شهوت روزه بدار
و موی بدن را کوتاه نکن [🚫🌿]
+ المعجم کبیر ۱۱۶/۱۱
•••
@shahidhojajjy
یہ بزرگۍ میگفتند :
+ زشتہ شب و روز یہ شیعہ بگذرھ و یاد اِمامِش نیوفتہ . . !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
•
خوشبہحالِاونایۍکہدرسمیخونَـن ؛
امامزمانرویاریکنَـن^^ !♡
•
#STORY :)
•
🌿 @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_27 گاهي چنان پدرم رو نميشناختم که حس ميکردم مريخيها عوضش کردن. زينب،
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_28
رفتم براش شربت بيارم... يهو پريد توي آشپزخونه و از پشت بغلم کرد...😊
مامان گلم... چرا اينقدر گرفته است؟😬
ناخودآگاه دوباره ياد علي افتادم💔ياد اون شب که اونطور روش رگ گرفتن رو تمرين کردم💉... همه چيزش عين علي بود.😇
- از کي تا حاال توي دانشگاه، واحد ذهن خواني هم پاس مي کنن؟😏
خنديد..😅
- تا نگي چي شده ولت نمي کنم...
بغض گلوم رو گرفت...😓
- زينب! سومين پيشنهاد بورسيه از طرف کدوم کشوره؟
دست هاش شل و من رو ول کرد. چرخيدم سمتش... صورتش به هم ريخته بود...😟
- چرا اينطوري شدي؟😥
سريع به خودش اومد. خنديد و با همون شيطنت، پارچ و ليوان رو از دستم گرفت...
- اي بابا از کي تا حاال بزرگتر واسه کوچيکتر شربت مياره! شما بشين بانوي من، که
من برات شربت بيارم خستگيت در بره، از صبح تا حالا زحمت کشيدي...☺️
رفت سمت گاز..
- راستي اگه کاري مونده بگو انجام بدم. برنامه نهار چيه؟ بقيه اش با من...😉
ديگه صد در صد مطمئن شدم يه خبري هست... هنوز نميتونست مثل پدرش با
زيرکي، موضوع حرف رو عوض کنه، شايدم من خيلي پير و دنيا ديده شده بودم...
- خيلي جاي بديه؟
- کجا؟
- سومين کشوري که بهت پيشنهاد بورسيه داده.
- نه... شايدم... نميدونم...
دستش رو گرفتم و چرخوندمش سمت خودم...
- توي چشمهاي من نگاه کن و درست جوابم رو بده، اين جوابهاي بريده بريده
جواب من نيست...
چشمهاش دو دو زد. انگار منتظر يه تکان کوچيک بود که اشکش سرازير بشه؛ اصالا
نميفهميدم چه خبره...
- زينب؟ چرا اينطوري شدي؟ من که...
پريد وسط حرفم... دونه هاي درشت اشک از چشمش سرازير شد...😭
به اون آقاي محترمي که اومده سراغت بگو، همون حرفي که بار اول گفتم... تا
برنگردي من هيچ جا نميرم. نه سوميش، نه چهارميش، نه اوليش، تا برنگردي من
هيچ جا نميرم.
اينو گفت و دستش رو از توي دستم کشيد بيرون! اون رفت توي اتاق، من کيش و
مات وسط آشپزخونه... تازه مي فهميدم چرا علي گفت من تنها کسي هستم که مي تونه زينب رو به رفتن راضي کنه. اشک توي چشمهام حلقه زد! پارچ رو برداشتم و
گذاشتم توي يخچال... ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم...😣
- بي انصاف، خودت از پس دخترت برنيومدي! من رو انداختي جلو؟ چطور راضيش کنم وقتي خودم دلم نمي خواد بره؟
براي اذان از اتاق اومد بيرون که وضو بگيره. دنبالش راه افتادم سمت دستشويي،
پشت در ايستادم تا اومد بيرون... زل زدم توي چشمهاش، با حالت ملتمسانه اي بهم
نگاه کرد. التماس مي کرد حرفت رو نگو...😥
چشمهام رو بستم و يه نفس عميق
کشيدم...🍃
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
روایتی از زندگی شهید#سید_علی_حسینی از زبان همسر و فرزند.. به قلم شهید مدافع حرم #سید_طاها_ایمانی
سلام همسنگرا😍
امیدوارم ک حال دلتون خوب باشه🌿
دوستان تا به الان حدود ۶۰ درصد #رمان دراختیارتون قرار گرفته😇
امیدوارم ک تاالان از رمان نهایت لذت رو برده باشید🌹
دوست دارم نظرات و پیشنهادات خودتون رو راجع به رمان به ایدی
@ya_mahdi_adrkni
ارسال کنید و حرفاتونو بزنید☺️
یادتون نره ک نظرات شما مایه قوت قلب ماست😄
ممنوناز همکاریتون🦋
شب و روزتون مهدوی💚
یاعلی...
#خادمنوشت✍🏻
#رمـانشہـدایےبدونتوهرگــز❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌼|
.
لحظہ زیبايِ بازگشایيِ حرم امامرضا(ع) و اشتیاقِ زائران . . .😍♥️
.
+خب عاشقن دیگہ (: !
.
@shahidhojajjy
••✾🌻🍂🌻✾••
اگر کسی لذّت ذکر الهی و اُنس با خدا را چشید، بدانید که هیچ لذّت دیگری به دهانش مزه نمیکند..
#مقام_معظم_رهبری
#علمدار_انقلاب
➣🌷°•| @shahidhojajjy
#دًرْسًّخِوَنَدُنًُِبّهٍّسًبَکٌَشًهٌدٌاٌ🌹
👤میـگفت :
شـما سراغ خـواب نروید!!✖️
اونقـدر کار و مطالعـہ کنید تا خستـه بشید و خـواب به سـراغ شما بیاید :))📖...
.
.
🌺شهیـد رسـول هلالی
#بہ_وقت_امتحانات
.
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_28 رفتم براش شربت بيارم... يهو پريد توي آشپزخونه و از پشت بغلم کرد...😊
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_29
چشمهام رو بستم و يه نفس عميق
کشيدم...🍃
يادته 2 سالت بود تب کردي...
سرش رو انداخت پايين...😔
منتظر جوابش نشدم.
- پدرت چه شرطي گذاشت؟ هر چي من ميگم، ميگي چشم...
التماس چشمهاش بيشتر شد... گريه اش گرفته بود...😥
- خب پس نگو... هيچي نگو... حرفي نگو که عمل کردنش سخت باشه...😣
پرده اشک جلوي ديدم رو گرفته بود...😓
- برو زينب جان... حرف پدرت رو گوش کن! علي گفت بايد بري.
و صورتم رو چرخوندم... قطرات اشک از چشمم فرو ريخت. نميخواستم زينب اشکم رو ببينه...🥀
تمام مقدمات سفر رو مامور دانشگاه از طريق سفارت انجام داد... براش يه
خونه مبله گرفتن؛ حتی گفتن اگر راضي نبوديد بگيد براتون عوضش مي کنيم. هزينه
زندگي و رفت و آمدش رو هم دانشگاه تقبل کرده بود...
پاي پرواز به زحمت جلوي خودم رو گرفتم، نمي خواستم دلش بلرزه، با بلند شدن پرواز اشکهاي من بيوقفه سرازير شد.😭تمام چادر و مقنعهام خيس شده بود...🌊
بچه ها، حريف آرام کردن من نمي شدن.
نماينده دانشگاه براي استقبالم به فرودگاه اومد، وقتي چشمش بهم افتاد، تحير و
تعجب نگاهش رو پر کرد.😰 چند لحظه موند! نميدونست چطور بايد باهام برخورد
کنه... سوار ماشين که شديم اين تحير رو به زبان آورد...
- شما اولين دانشجوي جهان سومي بوديد که دانشگاه براي به دست آوردن شما اينقدر زحمت کشيد...
زيرچشمي نيم نگاهي بهم انداخت...
- و اولين دانشجويي که از طرف دانشگاه ما با چنين حجابي وارد خاک انگلستان شده...☺️
نميدونستم بايد اين حرف رو پاي افتخار و تمجيد بگذارم! يا از شنيدن کلمه اولين
دانشجوي مسلمان محجبه، شرمنده باشم که بقيه اينطوري نيومدن؛ ولي يه چيزي رو
ميدونستم، به شدت از شنيدن کلمه جهان سوم عصباني بودم🤨. هزار تا جواب مودبانه در جواب اين اهانتش توي نظرم مي چرخيد؛ اما سکوت کردم. بايد پيش از هر حرفي
همه چيز رو ميسنجيدم و من هيچي در مورد اون شخص نميدونستم...
من رو به خونهاي که گرفته بودن برد. يه خونه دوبلکس، بزرگ و دلباز با يه باغچه
کوچيک جلوي در و حياط پشتي🦋ترکيبي از سبک مدرن و معماري خانه هاي سنتي انگليسي... تمام وسايلش شيک و مرتب... فضاي دانشگاه و تمام شرايط هم عالي بود.☘
همه چيز رو طوري مرتب کرده بودن که هرگز؛ حتی فکر برگشتن به ذهنم خطور نکنه؛
اما به شدت اشتباه مي کردن! هنوز نيومده دلم براي ايران تنگ شده بود. براي مادرم، خواهر و برادرهام، من تا همون جا رو هم فقط به حرمت حرف پدرم اومده بودم. قبل
از رفتن، توي فرودگاه از مادرم قول گرفتم هر خبري از بابا شد بالافاصله بهم خبر بده.
خودم اينجا بودم دلم جا مونده بود، با يه عالمت سوال بزرگ...
- بابا... چرا من رو فرستادي اينجا؟!💔
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
یھ چیزي بگم راحت بشیم !
+ حب دنیا سر چشمہ تمومہ گناهاست ...