eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃 . سـال‌ها منتــظرسیصدواندی‌مـرداست آنـقـدر مرد نبـودیـم‌کہ‌یـارش باشیــم. . .💔😔
•|🍃°|شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| 😍❤️ ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
میگفت: وقتے چشمت به نامحرم افتاد نیگا کن ببین بندِ کفشاتوبستی🙃
نصف شب ڪه از خواب پاشدے، دستتُ بذار رو قلبت، بگو: صلے الله علیڪ یا .... همین سلام، یجا بِدردت میخوره...
به‌ قول‌ یکۍ از‌ دوستام مثلِ رزمنده‌ۍ شب عملیات به دنیا نگـاه ڪن ! همینقدر رها از دنیا . . !🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•~🌱🎙~• ✨ امیرالمومنین‌کاردستش‌ دادن‌که‌کاردستش‌ندن✌️🏻 هرمسئولیتی‌تو‌جمهوری‌اسلامی‌ دیدین‌فکرنکنین‌خبریه😏 درمظلومیت‌امیرالمؤمنین‌همین‌ بس‌که‌‌روزگاری‌مجبورشدن‌برای مغیره‌حکم‌مشاوربزنن💔 تعجب‌نکنین‌ازهرمسئولیتی... ‍😎 ❤️ @shahidhojajjy
سفر های راهیان ِ نور از تیر ماه با رعایت پروتکل های بهداشتی از سر گرفته می‌شود :) -رئیس ستاد مرکزی راهیان نور 💔
(♡) سرش ترڪش خورده‌ بود! درحالت ڪما بود رو تخت‌ بیمارستان‌ یهو‌ پاشد نشست..✌️🏻 رفقاش‌ گفتن‌ چیشد بیهوش بودے‌ ڪہ؟🤔 گفت: حضرت‌زهرا اومد گفت‌ پسرم‌ پاشو برو به‌ ڪارات برس..🌱 رفقاے میگفتن؛ محسن‌ جلومون‌ تیر خوردو افتاد بالاسرش فاتحہ هم‌ خوندیم!📿 داعشیا ڪه‌ رسیدن محسن پاشد وایساد..💚 شاید حضرت‌زهرا اومد گُفت‌ پسرم‌ پاشو به‌ ڪارت‌ برس!🙃 ➣ツ°•| @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_‌30 خودم اينجا بودم دلم جا مونده بود، با يه عالمت سوال بزرگ... - باب
♥️ ولي اگر الان نري توي اتاق عمل ميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در برداره؟ اين موقعيتي رو که پدر شهيدت برات مهيا کرده، سر يه چيز بي ارزش از دست نده 🥀 شيطان با همه قوا بهم حمله کرده بود.😈 حس مي کردم دارم زير فشارش له ميشم!😓 سرم رو پايين انداختم و صورتم رو گرفتم توی دستم... - بابا! تو يه مسلمان شهيد دختر مسلمان محجبه ات رو... من رو کجا فرستادي؟😣 آتش جنگ عظيمي که در وجودم شکل گرفته بود وحشتناک شعله مي کشيد.🔥 چشم هام رو بستم... - خدايا! توکل به خودت! يازهرا دستم رو بگير...💚 از جا بلند شدم و رفتم بيرون. از تلفن بيرون اتاق عمل تماس گرفتم... پرستار از داخل گوشي رو برداشت... از جراح اصلي عذرخواهي کردم و گفتم شرايط براي ورود يه خانم مسلمان به اتاق عمل، مناسب نيست و... از ديد همه، اين يه حرکت مسخره احمقانه بود؛ اما من آدمي نبودم که حتي براي يه هدف درست از راه غلط جلو برم؛ حتی اگر تمام دنيا در برابرم صف بکشن. مهم نبود به چه قيمتي... چيزهاي باارزش تري در قلب من وجود داشت. ماجرا بدجور بالا گرفته بود. همه چيز به بدترين شکل ممکن دست به دست هم داد تا من رو خرد و له کنه.🥀 دانشجوها سرزنشم مي کردن که يه موقعيت عالي رو از دست داده بودم،😒 اساتيد و ارشدها نرفتن من رو يه اهانت به خودشون تلقي کردن و هر چه قدر توضيح ميدادم فايدهاي نداشت. نميدونم نمي فهميدن يا نمي خواستن متوجه بشن... دانشگاه و بيمارستان هر دو من رو تحت فشار دادن که اينجا، جاي اين مسخره بازيها و تفکرات احمقانه نيست و بايد با شرايط کنار بيام و اونها رو قبول کنم. هر چقدر هم راهکار براي حل اين مشکل ارائه مي کردم فايده اي نداشت. چند هفته توي اين شرايط گير افتادم... شرايط سخت و وحشتناکي که هر ثانيه اش حس زندگي وسط جهنم رو داشت.💔 وقتي برمي گشتم خونه تازه جنگ ديگه اي شروع مي شد. مثل مرده ها روي تخت مي افتادم؛ حتی حس اينکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم. تمام فشارها و درگيري ها با من وارد خونه مي شد و بدتر از همه شيطان کوچک ترين لحظه اي رهام نمي کرد. در دو جبهه مي جنگيدم... درد و فشار عميقي تمام وجودم رو پر مي کرد! نبرد بر سر ايمانم و حفظ اون سخت تر و وحشتناک بود. يک لحظه غفلت يا اشتباه، ثمره و زحمت تمام اين سالها رو ازم مي گرفت. دنيا هم با تمام جلوه اش جلوي چشمم بالاو پايين مي رفت. مي سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرين لحظه از ايمانم دفاع مي کردم...✌️🏼🍃 حدود ساعت 2 باهام تماس گرفتن و گفتن سريع خودم رو به جلسه برسونم... پشت در ايستادم. چند لحظه چشمهام رو بستم. بسم الله الرحمن الرحيم... خدايا به فضل و اميد تو...💚 در رو باز کردم و رفتم تو... گوش تا گوش، کل سالن کنفرانس پر از آدم بود. جلسه دانشگاه و بيمارستان براي بررسي نهايي شرايط، رئيس تيم جراحي عمومي هم حضور داشت. پشت سر هم حرف مي زدن... يکي تندتر، يکي نرم تر، يکي فشار وارد مي کرد، يکي چراغ سبز نشون مي داد. همه شون با هم بهم حمله کرده بودن و هر کدوم، لشکري از شياطين به کمکش اومده بود وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار و هر لحظه شديدتر از قبل... پليس خوب و بد شده بودن و همه با يه هدف... يا بايد از اينجا بري يا بايد شرايط رو بپذيري... من ساکت بودم؛ اما حس مي کردم به اندازه يه دونده ماراتن، تمام انرژيم رو از دست دادم... به پشتي صندلي تکيه دادم. - زينب! اين کربالای توئه چي کار مي کني؟ کربالئي ميشي يا تسليم؟ چشم هام رو بستم. بي خيال جلسه و تمام آدم هاي اونجا... - خدايا! به اين بنده کوچيکت کمک کن. نذار جاي حق و باطل توي نظرم عوض بشه، نذار حق در چشم من، باطل و باطل در نظرم حق جلوه کنه. خدايا راضيام به رضاي تو!🙃 با ديدن من توي اون حالت با اون چشمهاي بسته و غرق فکر همه شون ساکت شدن. سکوت کل سالن رو پر کرد. خدايا! به اميد تو، بسم الله الرحمن الرحيم...❣ و خيلي آروم و شمرده شروع به صحبت کردم... - اين همه امکانات بهم داديد که دلم رو ببريد و اون رو مسخره کنيد... حالا هم بهم ميگيد يا بايد شرايط شما رو بپذيرم يا بايد برم... امروز آستين و قد لباسم کوتاه ميشه و يقه هفت، تنم مي کنيد، فردا مي گيد پوشيدن لباس تنگ و يقه باز چه اشکالي داره؟ چند روز بعد هم لابد مي خوايد حجاب سرم رو هم بردارم؟!😡 چشم هام رو باز کردم... - هميشه همه چيز با رفتن روي اون پله اول شروع ميشه. سکوت عميقي کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم... ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
سلام‌دوستان‌😊 مثل‌همیشه‌امیدوارم‌ک‌سالم‌وسرحال‌باشید‌واززندگیتون‌لذت‌ببرید🌷 اول‌اینکه‌یه‌عذرخواهی‌بهتون‌بدهکارم‌بخاطر‌اینکه‌دو‌روز‌نتونستم‌رمان‌رودراختیارشماقراربدم...خودتون‌میدونید‌ک‌الان‌ماه‌امتحانات‌هست‌و‌ماهم‌گرفتار...پس‌حالمون‌کنید❣ دوم‌اینکه‌سعی‌کردم‌امروز‌پارت‌روطولانی‌تر‌کنم‌ک‌براتون‌جبران‌بشه😇 سوم‌اینکه‌مایه‌نظرسنجی‌خیلی‌ساده‌گذاشته‌بودیم‌ولی‌متاسفانه‌کسی‌شرکت‌نکرد....دلیل‌اصلی‌من‌هم‌برای‌تاخیر‌درگذاشتن‌پارتاهمین‌بود...چون‌واقعا‌نمیدونستم‌ایا‌کسی‌رمان‌رو‌میخونه،خوشش‌میاد،نمیاد‌یا...؟!🥀 سرتونو‌درد‌نیارم‌رفقااومدم‌ک‌بگم‌امیدوارم‌شرایط‌مارودرک‌کنید‌و‌ازتاخیری‌رمان‌دلگیر‌نشید....🦋 ان‌شالله‌سعی‌میشه‌بقیه‌رمان‌منظم‌دراختیارتون‌قرار‌بگیره🌸 شب‌و‌روزتون‌مهدوی💚 یاحق ✍🏻
⇦منطق‌عشق‌♥️میگه: خیلۍهاڪربلآرفتن‌وڪربلایۍنشدن... وخیلۍهاڪربلآنرفتندوڪربلایۍشدند!√
دل‌خود‌را‌به‌ڪجا‌برم‌که‌آرام‌شود خاک‌ڪوی‌تو‌فقط‌دارو‌و‌درمان‌من‌است ... ♥️
🥀 کی‌فکرشو‌می‌کرد؟ زجه‌زدن‌تو‌هیئت‌برا‌ارباب‌بدون هیچ‌دغدغه‌ای‌آرزو‌بشه‌برامون ...😭💔 چای‌خوردن‌و‌خندیدن‌با‌‌رفقا‌بعد از‌مجلس‌آرزو‌بشه‌برامون ...🚶‍♀ دم‌ گرفتن‌وعرق ریختن‌براش‌آرزو‌بشه‌برامون ...🙃✨ :)💔 کی‌فکرشو‌می‌کرد‌‌عادت‌رفتن به‌هیئت‌بشه‌آرزو‌ورویای‌هر‌شب؟!! ══════°✦ ❃ ✦°══════ ♡ #ʝѳiɳ ↴ ➣ @shahidhojajjy
⚠️ یــــہ سوال🙃 فقط آرزوی شهادتو داری؟🍃 یا...😔 شهامت شـم داری؟...❌ بین این دوتا یـــہ دنیا فاصلہ ست، می فهمی که چی میــگم؟ ➣ツ°•| @shahidhojajjy
🌿 به‌هواے‌ڪربُ‌بلا‌محتاجـــم😔💔 السلام‌علیڪ‌یا‌اباعـبدالله‌الحسیــنـ🦋ــ @shahidhojajjy
عزیزے میگفت: . هروقت احساس کردید از دور شدید و دلتون واسه آقا تنگ نیست؛ این دعاے کوچیڪ رو بخونید بخصوص توے قنوت هاتون...! . لَیِّن قَلبے لِوَلِیِّ اَمرِکـ🌱 یعنی: خداجون‌ واسه‌ امامم‌ نرم‌ کن...! ♥️🌿↓ @shahidhojajjy
ٺردید مکـــݩ ،تصــورش هم زیبآسـٺ ایوان حسـن ، عجب صفایـے دارد..❤️ @shahidhojajjy🌿☘
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_‌31 ولي اگر الان نري توي اتاق عملميدوني چي ميشه؟ چه عواقبي در بردار
♥️ سکوت عميقي کل سالن رو پر کرده بود. چند لحظه مکث کردم... يادم نمياد براي اومدن به انگلستان و پذيرشم در اينجا به پاي کسي افتاده باشم و التماس کرده باشم!😒 شما از روز اول ديديد من يه دختر مسلمان و محجبه ام و شما چنين آدمي رو دعوت کرديد🧕🏻... حالا هم اين مشکل شماست نه من، اگر نمي تونيد اين مشکل رو حل کنيد کسي که بايد تحت فشار و توبيخ قرار بگيره من نيستم.😑 و از جا بلند شدم. همه خشک شون زده بود! يه عده مبهوت، يه عده عصباني! فقط اون وسط رئيس تيم جراحي عمومي خندهاش گرفته بود.😏به ساعتم نگاه کردم... - اين جلسه خيلي طولاني شده. حدودا نيم ساعت ديگه هم اذان ظهره، هر وقت به نتيجه رسيديد لطفا بهم خبر بديد؛ با کمال ميل برمي گردم ايران... نماينده دانشگاه، خيلي محکم صدام کرد... - دکتر حسيني واقعا علي رغم تمام اين امکانات که در اختيارتون قرار داديم با برگشت به ايران مشکلي نداريد و حاضريد از همه چيز صرف نظر کنيد؟🤨 - اين چيزي بود که شما بايد همون روز اول بهش فکر مي کرديد جمله اش تا تموم شد جوابش رو دادم... مي ترسيدم با کوچک ترين مکثي دوباره شيطان با همه فشار و وسوسهاش بهم حمله کنه. اين رو گفتم و از در سالن رفتم بيرون و در رو بستم. پاهام حس نداشت، از شدت فشار تپش قلبم رو توي شقيقه هام حس مي کردم. 😣وضو گرفتم و ايستادم به نماز، با يه وجود خسته و شکسته!💔 اصلا نمي فهميدم چرا پدرم اين همه راه، من رو فرستاد اينجا... خيلي چيزها ياد گرفته بودم؛ اما اگر مجبور مي شدم توي ايران، همه چيز رو از اول شروع کنم مثل اين بود که تمام اين مدت رو ريخته باشم دور. توي حال و هواي خودم بودم که پرستار صدام کرد: - دکتر حسيني لطفا تشريف ببريد اتاق رئيس تيم جراحي عمومي... در زدم و وارد شدم. با ديدن من، لبخند معناداري زد!😏از پشت ميز بلند شد و روي مبل جلويي نشست . - شما با وجود سن تون واقعا شخصيت خاصي داريد. - مطمئنا توي جلسه در مورد شخصيت من صحبت نمي کرديد.😒 خندهاش گرفت - دانشگاه همچنان هزينه تحصيل شما رو پرداخت مي کنه؛ اما کمک هزينه هاي زندگي تون کم ميشه و خوب بالطبع، بايد اون خونه رو هم به دانشگاه تحويل بديد. ناخودآگاه خنده ام گرفت... - اول با نشون دادن در باغ سبز، من رو تا اينجا آورديد، تحويلم گرفتيد؛ اما حالا که حاضر نيستم به درخواست زور و اشتباه تون جواب مثبت بدم. هم نمي خوايد من رو از دست بديد و هم با سخت کردن شرايط، من رو تحت فشار قرار مي ديد تا راضي به انجام خواسته تون بشم... چند لحظه مکث کردم - لطف کنيد از طرف من به رياست دانشگاه بگيد برعکس اينکه توي دنيا، انگليسي ها به زيرک بودن شهرت دارن، اصال دزدهاي زرنگي نيستن.😠 اين رو گفتم و از جا بلند شدم... با صداي بلند خنديد😂 - دزد؟ از نظر شما رئيس دانشگاه دزده؟ - کسي که با فريفتن يه نفر، اون رو از ملتش جدا مي کنه، چه اسمي ميشه روش گذاشت؟ هر چند توي نگهداشتن چندان مهارت ندارن... بهشون بگيد، هيچ کدوم از اين شروط رو قبول نمي کنم. ... ⛔️کپی‌بدون‌لینڪ‌کانال‌حرام‌است⛔️ ʝoɨŋ👇 https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
بیاید تکلیفمان را حداقل با خودمان مشخص کنیم! از زندگی، در این سرایِ تمام شدنی دقیقا چه می خواهیم؟!