#تلنگر
در مأموریت ها همه رزمندگان چفیه می انداختند گردنشان الا محمود ؛
یک شال سیاه داشت که همیشه گردنش بود ، نه فقط محرم و صفر
یکبار از او خواستم تا علت شال سیاه انداختنش را برایم بگوید گفت
مادر جان! ما عزادار امام حسین علیه السلام هستیم .
گفتم ، الان که محرم و صفر نیست!
گفت ، مادرم! ، عزادار امام حسین علیه السلام بودن محرم و صفر نمی خواهد ما همیشه عزادار حسینیم...
#شهیدمحمود_رادمهر
@shahidhojajjy
امام زين العابدين علیه السلام فرمودند:
مصیبت هایی را که بر ما وارد شد و به ما رسید ، به حساب خداوند میگذاریم، زیرا او سرافراز و انتقام گیرنده است...
خدایا به سوز دل مولا امام سجاد علیه السلام در روزهای اسارت و به اشک بی پایان چشمان رمق دیده اش بیا و با اذن فرج به اشک و ناله مولای ما خاتمه عنایت بفرما....
#سلام_امام_مهربانم
#اجرک_الله_یاصاحب_الزمان_عجل_الله_فرجه
@shahidhojajjy
#سیره_شهدا
اکبر ، باانضباط ، خوش اخلاق و دارای هوش و ذكاوت خارق العادهای بود.
در كارها جدّيت و پشتكار داشت و با صبر و حوصله بر مشكلات فائق میآمد و به دليل داشتن بصيرت خاص ، دوستان خود را بر مبنا علائق دينی و مذهبی انتخاب کرده و برای انجام دوستیها ، فداكاریهای ارزنده ای از خود نشان میداد.
از ارادتمندان سالار شهيدان بود و همه ساله ، ايّام محرّم در مراسم سوگواری ، حضور فعّالی داشت.
عشق به شهادت و عارفانه زيستن با وجودش آميخته شده و آن چنان در او ريشه دوانيده بود كه در ميادين نبرد حق عليه باطل با به شهادت رسيدنش ، ژرفای آن عشق ، بر همه آشكار شد....
#شهیداکبر_توپا
@shahidhojajjy
شهید مهدی باکری چه زیبا میگفت:
خدایا
چه قدر
دوستداشتنی
و
پرستیدنی هستی
هیهات
که نفهمیدم!
#خدایا_مرا_پاکیزه_بپذیر
@shahidhojajjy
.
✅ محرم در راه بود، قرار شده بود ڪه با عملیاتهایے اطراف حرم بیبی(سلام الله علیها) از اشغال تروریستهاے تڪفیرے، پاڪسازے شده تا مردم محرم امسال بتوانند بهراحتے و در امنیت ڪامل، در ایام شهادت سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) عزادارے ڪنند. محمودرضا نیز مانند بقیه براے شروع عملیات لحظه شمارے میڪرد، خیلے خوشحال به نظر میرسید. با شادے فوقالعادهاے از حضورش بر بالاے گلدستههاے حرم جهت شناسایے دشمن تعریف میڪرد و از عڪسهاے نابے میگفت ڪه از حرم مطهر و گنبد و بارگاه حضرت زینب(س) براے خود تهیه ڪرده بود.
🔺#شهید_محمودرضا_بیضائی
@shahidhojajjy
#کـــلامشــــهــیــد🌷🍃
◽️جهان معرکه امتحان 📝است
برادر و بهترین ما کسی است که از بهترین آنچه دارد در راه خدا بگذرد🖇💌 ...
🥀 #شهید_آسدمرتضی_آوینی🥀
@shahidhojajjy
---
﷽
خاطره ای از شهید..
#احمد_محمد_مشلب
راوی:علی مرعی(دوست شهید)
روزی برای تحویل امانتی به شهر تبنبن رفته بودیم که در راه برگشت صدای اذان امد!!!
احمد گفت کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم گفتم:بیست دقیقه دیگ به شهر میرسیم و همانجانماز میخوانیم...
از حرفم خوشش نیامد و نگاه معنی داری به من کرد و گفت:
من نمیدانم بیست دقیقه دیگه زنده ام یا نه و نمیخواهم خدا را در حالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم.!
دوست دارم نمازم با نماز امام زمان (عجه الله تعالی فرجه الشریف ) در همان وقت به سوی خدا برود
.
.
.
آمـده ام سفــری سمـتِ دیـارِ شهـــدا
کـه طــوافـی بـکنـم دورِ مــزارِ شهــــدا
بـه امیدی که دلِ خسته هوایـی بخورد
و تبــرّک شـود از گــَرد و غبــارِ شـهــدا
آخـرین خطِ وصـایـای دلِ مـن ایـن است
کـه مـرا خـاک سپـاریـد کنــارِ شهـــــدا
.
.
. #اللهم_الرزقنا_توفیق_الطاعه
@shahidhojajjy
#بابات.کـو.؟!
تا به حال غصه دار و غمگین ندیده بودمش. همیشه دندان های صدفی سفید فاصله دارش از پس لبان خندانش دیده می شد. قرص روحیه بود! نه در تنگناها و بزبیاری ها کم می آورد و نه زیر آتش شدید و دیوانه وار دشمن. یک تنه می زد به قلب دشمن. به قول معروف خطر پیشش احساس خطر می کرد! اسمش قاسم بود. پدرش گردان دیگر بود. تره به تخمش می رود، قاسم به باباش. هر دو بشاش بودند و دل زنده. خبر شهادت دادن به برادر و دوستان شهید، با قاسم بود:
- سلام ابراهیم. حالت چطوره؟ دماغت چاقه؟ راستی ببینم تو چند تا داداش داری؟
- سه تا، چه طور مگه؟
- هیچی! از امروز دو تا داری. چون داداش بزرگت دیروز شهید شد!
- یا امام حسین!
به همین راحتی! تازه کلی هم شوخی و خنده به تنگ خبر می بست و با شنونده کاری می کرد که اصل ماجرا یادش برود هر چی بهش می گفتم که: «آخر مرد مؤمن این چطور خبر دادن است؟ نمی گویی یک هو طرف سکته می کند یا حالش بد می شود؟» می گفت: «دمت گرم. از کی تا حالا خبر شهادت شده خبر بد و ناگوار؟!»
- منظورم اینه که یک مقدمه چینی، چیزی...
- یعنی توقع داری یک ساعت لفتش بدم؟ که چی؟ برادر عزیزتر از جان! یعنی به طرف بگویم شما در جبهه برادر دارید؟ تا طرف بگوید چطور؟ بگویم: هیچی دل نگران نشو. راستش یک ترکش به انگشت کوچکه پای چپش خورده و کمی اوخ شده و كلی رطب و یابس ببافم و دلش را به هزار راه ببرم و بعد از دو ساعت فک تکاندن و مخ تیلیت کردن خبر شهادت بدهم؟ نه آقاجان این طرز کار من نیست. صلاح مملکت خویش خسروان دانند! من کارم را خوب فوت آبم.»
نرود میخ آهنین در سنگ! هیچ طور نمی شد بهش حالی کرد که... بگذریم. حال خودم معطل مانده بودم که به چه زبان و حسی سراغ قاسم بروم و قضیه را بهش بگویم. اول خواستم گردن دیگران بیندازم. اما همه متفق القول نظر دادند که تو – یعنی من – فرمانده ای وظیفه من است که این خبر را به قاسم بدهم.
قاسم را کنار شیر آب منبع پیدا کردم. نشسته و در طشت کف آلود به رخت چرکهایش چنگ می زد. نشستم کنارش. سلام علیکی و حال و احوالی و کمکش کردم. قاسم به چشمانم دقیق شد و بعد گفت: «غلط نکنم لبخند گرگ بی طمع نیست! باز از آن خبرها شده؟» جا خوردم.
- بابا تو دیگه کی هستی؟ از حرف نزده خبر داری. من که فکر می کنم تو علم غیب داری و حتی می دانی اسم گربه همسایه چیه؟
رفتیم و رخت ها را روی طناب میان دو چادر پهن کردیم. بعد رفتیم طرف رودخانه که نزدیک اردوگاه بود. قاسم کنار آب گفت: «من نوکر بنده کفشتم. قضیه را بگو، من ایکی ثانیه می روم و خبرش را می رسانم. مطمئن باش نمی گذارم یک قطره اشک از چشمان نازنین طرف بچکه!»
- اگر بهت بگویم، چه جوری خبر می دهی؟
- حالا چی هست؟
- فرض کن خبر شهادت پدر یکی از بچه ها باشد.
- بارک الله. خیلی خوبه! تا حالا همچين خبری نداده ام. خب الان می گویم. اول می روم پسرش را صدا می زنم. بعد خیلی صمیمانه می گویم: ماشاءالله به این هیکل به این درشتی! درست به بابای خدابیامرزت رفتی!... نه. اینطوری نه.
آهان فهمیدم. بهش می گویم ببخشید شما تو همسایه تان کسی دارید که باباش شهید شده باشد؟ اگر گفت نه می گویم: پس خوب شد . شما رکورددار محله شدید چون بابات شهید شده!... یا نه. می گویم شما فرزند فلان شهید نیستید؟ نه این هم خوب نیست. گفتی باید آرام آرام خبر بدم. بهش می گویم، هیچی نترس ها. یک ترکش ریز ده کیلویی خورد به گردن بابات و چهار پنج کیلویی از گردن به بالاش را برد ... یا نه ....
دیگر کلافه شدم. حسابی افتاده بود تو دنده و خلاص نمی کرد.
- آهان بهش می گویم: ببخشید پدر شما تو جبهه تشریف دارن؟ همین که گفت: آره. می گویم: پس زودتر بروید پرسنلی گردان تیز و چابک مرخصی بگیرید تا به تشیيع جنازه پدرتان برسید و بتوانید زودی برگردید به عملیات هم برسید! طاقتم طاق شد. دلم لرزید. چه راحت و سرخوش بود. کاش من جاش بودم. بغض کردم و پرده اشکی جلوی چشمانم کشیده شد. قاسم خندید و گفت: «نکنه می خوای خبر شهادت پدر خودت را به خودت بگی؟! اینکه دیگه گریه نداره. اگر دلت می خواد خودم بهت خبر بدم!» قه قه خندید. دستش را تو دستانم گرفتم. دست من سرد بود و دست او گرم و زنده. کم کم خنده اش را خورد. بعد گفت: «چی شده؟» نفس تازه کردم و گفتم: «می خواستم بپرسم پدرت جبهه اس؟!» لبخند رو صورتش یخ زد. چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردیم. کم کم حالش عادی شد تکه سنگی برداشت و پرت کرد تو رودخانه. موج درست شد. گفت: «پس خیاط هم افتاد تو کوزه!» صدایش رگه دار شده بود. گفت: «اما اینجا را زدید به خاکریز. من مرخصی نمی روم. دست راستش بر سر من.» و آرام لبخند زد. چه دل بزرگی داشت این قاسم.
@shahidhojajjy
#فرصت_عالی👇 برای مومنین
محتوای#رایگان و #غیرحضوری
صدور #مدرک_پایان_دوره
با حمایت #پشتیبانان_زبده
بدون محدودیت سنی و جغرافیایی
ثبت نام خواهران:
http://www.aamerin.ir/fa/regs/
یا
ارسال کلمه معروف به:
بله
https://ble.ir/vajeb123
سروش
http://sapp.ir/vajeb123
ایتا
http://eitaa.com/vajeb123
ثبت نام برادران(از طریق سایت):
Lms.aamerin.ir
📆 طول دوره: ۲۵روز
✅ آشنایی با مرکز: bit.ly/336v6LK
💎دانلود اپلیکیشن رایگان آموزش مجازی:
👉 b2n.ir/vajeb1
قرارگاه امربهمعروف و نهیازمنکر
#سپاه_محمدرسولالله(ص)
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#فرصت_عالی👇 برای مومنین محتوای#رایگان و #غیرحضوری صدور #مدرک_پایان_دوره با حمایت #پشتیبانان_زبده
دوستان این بنر تب نیست...👀
بلکه یه فرصت هست برای همه اونایی ک میخوان یه واجب فراموش شده رو زنده کنن✌️
بسمہ الله🌿
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️ #پارت_۵۱ •شهید محمد امین جبلی وقتی پسرم قصد عزیمت به فرودگاه را داشت ل
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️
#پارت_۵۲
یکی از اساتیدس در دانشگاه تورنتو وقتی فهمید او هم جزء جانباختگان بود، ویدئویی از او دیدم که وقتی درباره پسر من صحبت می کرد، چنان گریه میکرد که نمی توانست به خوبی سخن بگوید.
یکی دیگر از اساتیدش درن
مورد او گفته بود اگر مسمانان اینطور هستند ما باید در شناخت مان از اسلام تجدید نظر کنیم؛ روحیات فداکار، مهربانی و مساعدت های اجتماعی او کاری کرده بود که آنها به این فکر فرو رفته بودند... فرزند من اینگونه بود؛ حالا اما در شبکه های اجتماعی عکس او را نشان می دهند و مصادره به مطلوب میکنند احساسات مردم را تحریک کرده و از جانباختگان این پرواز سوء استفاده می کنند؛ اگر اطلاع رسانی به موقع صورت می گرفت اجازه این اتفاق را هم نمی دادیم...
بعد از اعلام ماجرا ابتدا منقلب بودم اما مون خود زمان جنگ را درک کردم می دانم که در جبهه نیز وقتی نیروی خود اشتباهی مورد اصابت گلوله یا خمپاره قرار می گرفت، او شهید محسوب می شد... در چنین شرایطی که رئیس جمهور گفت شرایط جنگی بوده است، این حادثه هم ناشی از همان جنگ است و ما این مسئله را درک کردیم. راوی: دکتر سعید جلیلی عضو شورای عالی امنیت ملی به نقل از پدر شهید محمد امین جبلی از شهدای حادثه سقوط بوئینگ ۷۳۷
گفتنی است محمد امین جبلی، دانشجوی برتر پزشکی دانشگاه تورنتو کانادا بود و پدر وی نیز محمد جبلی، فوق تخص قلب و عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. این پدر باعث افتخار ملت ایران است..
راوی: محمر جلیلی عضو تشخیص مصلحت نظام
*سردار یک ریال یا یک دلار حق ماموریت نگرفت
تاکنون این را نگفته ام اما اکنون که ایشان شهید شده اند می گویم که سردار سلیمانی یک ریال یا یک دلار حق ماموریت نگرفت؛ گاهی به من می گفت که من در خرج زتدگی زن و بچه خود می مانم...
حجت الاسلام علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه
#ادامهدارد...
⛔️کپی بدون لینڪ کانال حرام میباشد⛔️
👇ʝoɨŋ🌿
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
•﷽•
برنامه زندگیت را طوری تنظیم کن؛
که اولویت کارهایت با نماز باشد!♥️
#آیت_الله_حقشناس(ره)🌱
@shahidhojajjy
شهید حاج قاسم سلیمانی:
خدایا ! به آن تپش قلبها قسمت میدهیم ...
خدایا ! به آن ردپاهاقسمت میدهیم...
خدایا ! به آن نمازها که در کنار این نهرها خوانده شد ...
خدایا! به آن جوانهای عاشقی که تو این سنگرها و کنار این نخلها شهید شدند ...
خدایا! به آن جنازههای توی اروند که برنگشتند ...
خدایا ! به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها قسم ات میدهیم ...
خدایا !عاقبت مارا ختم به شهادت کن.
خدایا! به این آبی که این بچهها در دلش حرکت کردند قسم ات میدهیم ...
جز شهادت برای ما مخواه
@shahidhojajjy
#اندکےتفکر🌱
حضـرت علـے"ع" فرمودند⇣
بھ اندازه اۍ ڪه طاقت عذاب دارۍ،
#گناهڪن..💔
دودقیقهرویِاینحدیثفکر کن🙂💚
🌻|• @shahidhojajjy •°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاری شدن خون از گوشه چشم شهید محمد حسین حداديان به روایت مادر 😔
اگه دلشو نداری اصلا نبین!! 😭
#اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
➣🏴°•| @shahidhojajjy
🕊زیارتنامه شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائُه، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَصفِیاءَ اللهِ و َاَوِدّآئَهُ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ دِینِ الله، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسولِ الله، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرَالمؤمِنینَ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسَآءِ العَالَمین، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدِ ابنِ الحَسَنِ ابنِ عَلیَّ الوَلیَّ الناصِح، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِالله، بِاَبی اَنتُم وَ اُمیِّ طِبتُم، وَ طابَتُ الاَرضِ اَلَّتی فِیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزََا عَظیمََا، فَیالَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفوزَ مَعَکُم🌹🌱🌹🌱
@shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #اختصاصی
🏴السلام علیک یا اباعبدالله
●کشف یک شهید درمحور فکه با پیراهن مشکی ودرآستانه ماه محرم الحرام
■۳۰ مرداد ۱۳۹۹
@shahidhojajjy
#نذرامام_زمان
●نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
●حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
✍راوی: مادرشهید
#شهید_حسین_مشتاقی🌷
@shahidhojajjy
••
یادِ #شهیدخلیلی بخیرکهمیگفت:
دوستِ من لحظهۍ #نماز کارت را تعطیل کن!
تا برکتش را در زندگیت ببینی...
یادت باشه کاری کھ موقعِ "نمازاولوقت" انجام بشه ابتر مےمونه...! :)
+نمازاولوقتسفارشیارانآسمانے
@shahidhojajjy
مجید کلانتری؛ دوست شهید به غیبت حساس بود
با دوستان مشغول صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا مطلبی را بگوید.
آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت:(( نمیخواهد بگویی))
همه تعجب کرده بودیم. لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید:((چرانگویم؟))
سیدرضا لبخندی زد و گفت:(( قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی،حدس زدم بخواهی #غیبت کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم))
همیشه به غیبت حساس بود و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد.
کتاب طاهر خانطومان
خاطرات شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
@shahidhojajjy