#برگی_از_خاطرات
◽️چند بار به آقامحمد گفتم برای خودمون کفن🌱 بخریم و ببریم حرم امام حسین 🕌برای طواف، ولی ایشون هی طفره میرفت. بعد چند بار که اصرار کردم ناراحت شد😞 و گفت: "دوتا کفن میخوای ببری پیش بی کفن؟!"😔😔
⚘🍃 شهیدمحمدبلباسی⚘🍃
🕊شهداءرایادکنیدباذکریکصلوات🕊
@shahidhojajjy
🕊🍂 🕊🍂
🖋 #برگی_از_خاطرات
با اینکه جانشین فرماندهی تیپ شده بود و کل نیرو ها زیر نظرش بود، همیشه گوشه نمازخانه می خوابید.
یک شب برای آب خوردن به سمت نمازخانه رفتم دیدم دارد نماز شب میخواند...
آنقدر محو مناجات با خدا بود که متوجه حضورم نشد.
نماز شبش که تمام شد کنارش نشستم و گفتم: خب آقاجان، ما بعد از ظهر کلی کار کردیم. توی کوه و جنگل بالا و پایین کردیم و خسته شدیم.
کمی هم استراحت کن شما فرمانده مایی، باید آماده باشی!
لبخندی زد و گفت: خدا به ما به جون بخشیده، باید جونمون رو فداش کنیم... جز این باشه رسم آزادگی نیست
#شهید #مصطفی_صدرزاده
@shahidhojajjy
#برگی_از_خاطرات
کنارش ایستاده بودم
شنیدم کہ مےگفت :
صلےاللّٰہ علیک یا صاحبالزمان♥
بهش گفتم :
چرا الان بہ امامزمان سلام دادے..؟
گفت : شاید این وزشِ باد و نسیم
سلام منو بہ #امامزمانم برساند :)🌱
#شهید_ابومهدے_المهندس🌷
@shahidhojajjy