رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_نه
.
ریحان:
لعنت بهت متین که باز فکر و ذهنم و درگیر کردی. آنقدر بی حوصله بودم که غذا نخوردم. از اون طرفم مامان درباره مسافرت تفریحی که قرار با مهلقا و ارشام بریم حرف میزد . دیگه صبرم تمام شد . نمی خوام با مامان دهن به دهن بشم پس تی وی روشن کردم و خودم و سرگرم کردم.
.
پس از خودرگیری و دوسه روز فکر کردن بالاخره تصمیم گرفتم که با سهرابی صحبت کنم و تاجایی که میتونم عذر خواهی کنم. واقعا برای خودم هم رسیدن به این نتیجه تعجب داشت. انقدر خودم و میشناسم که سر هر موضوعی به راحتی کوتاه نمیام ولی مطمعن بودم آثار حرف های #بچه_مثبته
****
ریحان:
جلوی در ایستادم یک نفس دو نفس سه نفس ( بچم میخواد کوه بکنه) بعد دو تا تقه به در زدم.
سهرابی:
بفرمایید
افکار ریحان:
اه اه چه صدایی داره این حالم بد شد . آرام وارد شدم
ریحان:
سهرابی سرش و از توی برگه ها بلند کرد و با تعجب به من نگاه کرد. هعی اونم باورش نمیشد اونجا باشم برای.... برای... ای خدا😩
من اینجا چیکار میکنم؟ بازم لعنت بهت متین!
....
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری.
تایپ:گمنام
.
@shahidhojajjy