مادر بزرگ شهید #جهاد_مغنیه می گفت:↓↓
مدت طولانی بعد شهادتش اومد به خوابم
بهش گفتم:چرا دیر ڪردی؟
منتظرت بودم!
گفت:دیر کردیم...
طول ڪشید تا از بازرسی ها رد شدیم...
گفتم :چه بازرسی؟!
گفت:بیشتر از همه سر بازرسی #نماز وایستادیم...
بیشتر از همه درباره
نمازصبح میپرسیدن...😥
منبع:هزارویک شب💎
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#خاطره_شهـید📃
مشغول انجام ڪارهاے روزانہ بودن کہ یکے ازرفقا
تماس گرفت📱وگفت یکےکه خیلے
دوستش داریچنددقیقہ دیگه پایین ساختمون منتظرتہ!
آماده شدم واومدم پاییڹ.🚶
یہ ماشین باشیشہ های دودی درانتظارم بود!
داخل ماشین دیده نمے شـد!
درماشین روکہ بازکـردم،
ازدیدن راننده هم ذوق زده شدم وهم تعجب کردم. •.•
جهـادپشت فرمون نشستہ بود ^^
راه افتادیم ...
درکوچہ پس کوچہ هاے ضایحہ رسیدیم بہ دفترکاریکی ازدوستان.
نمازروخوندیم ونشستیم بہ صحبت .
حرفاموڹ حسابے گل انداختہ بودو
ازهردرےسخنے بہ میان مے اومـد...
بحث رسیدبہ حاج "قاسم"
ایامے بودکه عکسهـای حاجے درجبه های ضدداعش،
دست به دست مے شـد.
جهادنگراڹ جون حاج قاسم بود.
بهش گفتم انگارحاج قاسم خیلے دلش براے بابات تنگ شـده!
خندیدوگفت همینـطوره!گفت داریم براے مراسم سالگردحاج رضواڹ برنامہ ریزے مے کنیم.
میشہ حاج میثم مطیعی رودعوت کنے بہ عنواڹ مداح مراسم بیادبیروت؟
گفتم چشم ان شااللہ بہ حاج میثم میگم.
مے گفت میخوام امسال مراسم رومتفاوت برگزارکنیم...
بلہ،مراسم خیلے متفاوت برگزارشـد...
چون پیش ازرسیدن سالگردحاج عمادجهـادهم بہ پدرش پیوست.
شهید #جهاد_مغنیه
@shahidhojajjy
#شهید #جهاد_مغنیه 🌹....
💙
بی قراری های آخر…
يك هفته قبل از شهادتش به خانه آمد، نصف شب ديدم صدای ناله و گريه جهاد می آيد؛ رفتم در اتاقش از همان لای در ديدم جهاد، سر سجاده مشغول دعا و گريه است و با امام زمان صحبت می كند.
صبح موقعی كه جهاد می خواست برود، موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بيارم؛ از او پرسيدم پسرم ديشب چی می گفتی؟ چرا اين قدر بی قراری مي كردی؟ جهاد خواست طفره برود و بحث را عوض كرد، اين بار با جديت بيشتر پرسيدم گفت چيزی نيست مادر، من نماز می خواندم ديگر!
مرا بوسيد و بغل كرد و رفت… يكشنبه ظهر فهميدم به خداوند و امام زمان چه گفته و بينشان چه گذشته و آن لحن پر التماس برای چه بوده است!
💙
@shahidhojajjy