eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🔰يك جوان مومن و با ولايتي بود. از نوجواني دغدغه اش حضور در بود و بخاطر شرايط زندگي وموقعيت پدرش👤 اين موضوع را به خوبي و راه مقاومت اسلامي رو با جون ودل💖 درك كرده بود 🔰بعد از حضورش در حزب الله وفعاليت هاي مقاومتي به شكل جدي ورسمي👌 اغاز شد. چهره بسيار گرمي داشت😍 وهركس چه اورا ميشناخت و چه به دليل محبت و گرمايي كه در چهره اش داشت به او شديدي پيدا ميكرد 🔰جهاد دوستان زيادي👥 داشت وحتي دوستان صميمي پدرش هم او به حساب مي امدند و در بسياري از كارها از اون و كمك ميگرفتند او حتي فعاليت هاي مقاومتي اش💪 را به جبهه و نبرد مختص نكرده بود❌ و در هم سعي ميكرد از راه ديگه اي شيوه زندگي اسلامي و فرهنگ مقاومت را به جوانان نشان دهد. 🔰او گروهي👥👥 در دانشگاه تشكيل داد كه در ان از همه نوع قشر و حضور داشتند و فعاليت ميكردن به علاقه💖 خاصي داشت و هميشه در محرم ها🏴 در حسينيه ها و مساجد حضور داشت و عزاداري و گريه ميكرد😭 🔰به اهميت زيادي ميداد و تمام تلاش خود را ميكرد كه نمازش را بخواند. نماز شبش ترك نميشد❌ و هرگاه ميخواست بخواند نميزاشت كسي متوجه بشود و در اتاقش را ميبست🚪 و انگار همه ميدانستن الان كسي اجازه ورود به اتاقش راندارد🚷 🔰براي احترام خاصي قائل بود و هميشه پيگير وجوياي احوالات ان ها بود و تمام تلاش خود راداشت كه اگر به چيزي داشتن و يا كاري بود در حد توانش برايشان انجام دهد✅ و با فرزندان شهدا🌷 ارتباط صميمي داشت و سعي ميكرد اگرميخواست به برود به تنهايي ان هارا هم همسفر🚌 خود ميكرد 🔰جهاد با اينكه يك بود اما فوق العاده مومن و نجيب بود☺️ و حدو حريم خود را با هركس بخصوص حفظ ميكرد به طوري كه در هر فضايي حضور پيدا نميكرد🚫 يا اگر مسائلي در اينباره اتفاق ميفتاد حتما ميشد 🔰با اينكه فرزند يكي از بزرگترين هاي مقاومت اسلامي بود اما از پدرش فقط و مسلمان حقيقي بودن را به ارث برده بود نه✘ شهره و و مقام پدرش را!!!... راوی: یکی از رزمندگان حزب الله لبنان… 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @shahidhojajjy
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم 💫 دومین روز #عقدمون 💍 در منزل پدرم موقع نماز مغرب مشغول عشق 💓 بازی با معبودش بود... که مح😊و تماشای او شده بودم. صوت زیبای #نمازش آرامش 😇 حقیقی را بر من نازل کرد. همان شب نماز عشا را پشت سرش ایستادم و به او #اقتدا کردم...📿 و از آن به بعد #نماز دو نفره مان به امامت مردی برگزار میشد که همواره در قنوتش 《🌷 اللهم ارزقنا شهادت فی سبیلک🌷》 می‌خواند.. و فروتنی در مقابل معبود در #سجده‌هایش نمایان بود 😊 حالا که نمی‌شود جماعت های دونفره مان را به مردانگی اش اقتدا کنم‌.😔 نذر کردم که در اذانم موذن آیه های #جهاد او باشم...💔😌 #همسرشهید #مدافع_حرم_علیرضا_نوری 🌷 #نماز_اول_وقت @shahidhojajjy
شهید #تاسوعا #سید_میلاد_مصطفوی او بسیار اهل #ورزش بود، کمربند مشکی جودو داشت، و در ورزش‌های رزمی مقام دومی کشور را به دست آورده بود.اهل #مسجدبود و به #نمازش خیلی اهمیت می‌داد. همیشه #خمس مالش را دقیق حساب و پرداخت می‌کرد هیچ وقت در هیچ #شرایطی برنامه #هیئت را ترک نمی‌کرد. سید میلاد شخصیت #دستگیری داشت مشکلات همه رو حل میکرد، و اگر کسی از ایشان کمک می‌خواست چیزی کم نمی‌گذاشت. و تا #مشکلش را بر طرف نمیکرد دست بردار نبود. #امام_صادق_علیه_السلام: فضیلت پاداش بر طرف كردن #نیـــــاز_مؤمن, از هزار حجّی که تمام اعمال آن قبول شده باشد و آزاد کردن یک بنده در راه خدا و صرف بار هزار اسب در راه خدا با زین و لجامش, #بـــــیشتر است.  #شهیدی_که_دست_پا_و_سرش #را_جداکردند... #شهادت_تاسوعای_۹۴ #شهید_سیدمیلاد_مصطفوی @shahidhojajjy
❣ لحظات ملکوتی اذان❣ 📿 👨‍❤️‍👨 ❣😍 قهر بودیم در حال خواندن بود ...📿 که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم ...😐 کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ...😌 ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️ کتاب رو گذاشت کنار ... بهم نگاه کرد و گفت:  غزل تمام... نماز تمام... دینا مات... سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد ❗️ بازهم بهش نگاه نکردم ...❗️ اینبار پرسید : ❓ سکوت کردم ...😶 گفت: گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز...😅 بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می‌کند򗰠 دوباره با لبخند پرسید: مگه نه ⁉️ گفتم: نه ❕❗️ گفت: لبت نه می گوید وپیداست می‌گوید ...🙃🤗 که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ....😜 زدم زیر خنده ... روبروش نشستم 😑 دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقدر ....😉😊😘 بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : ....🙏 💞روای : @shahidhojajjy
❣ لحظات ملکوتی اذان❣ 📿 👨‍❤️‍👨 ❣😍 قهر بودیم در حال خواندن بود ...📿 که تموم شد هنوز پشت به اون نشسته بودم ...😐 کتاب شعرش رو برداشت و با یه لحن دلنشین شروع کرد به خوندن ...😌 ولی من باز باهاش قهر بودم ❗️ کتاب رو گذاشت کنار ... بهم نگاه کرد و گفت:  غزل تمام... نماز تمام... دینا مات... سکوت بین من و واژه ها سکونت کرد ❗️ بازهم بهش نگاه نکردم ...❗️ اینبار پرسید : ❓ سکوت کردم ...😶 گفت: گر نیستی لطفی بکن نفرت بورز...😅 بی تفاوت بودنت هر لحظه آبم می‌کند򗰠 دوباره با لبخند پرسید: مگه نه ⁉️ گفتم: نه ❕❗️ گفت: لبت نه می گوید وپیداست می‌گوید ...🙃🤗 که این سان دشمنی یعنی که خیلی دوستم داری ....😜 زدم زیر خنده ... روبروش نشستم 😑 دیگه نتونستم بهش نگم که وجودش چقدر ....😉😊😘 بهش نگاه کردم و از ته دل گفتم : ....🙏 💞روای : @shahidhojajjy