رمان بچه مثبت
#پارت_بیست_یکم
.
با نزدیک شدن ارشام به میزمون ساکت شدم .
ارشام:
با همه گرم صحبت شد و کورش همه و به ارشام معرفی کرد و گفت:
_ دراخر اینم ریحانه ما
ارشام روبه من گفت:
به سلام ریحانه خانوم پارسال دوست امسال ......
ریحان:
نزاشتم حرفش و تموم کنه و با چشم غره ای که به کورش رفتم گفتم:
-سلام حال شما؟ خانواده خوبن ؟ مهلقا خوبه؟
ارشام:
همه خوبن از احوالپرسیای شما.
ارشام کنار بهروز و کورش نشست و گارسون هم ، همزمان اومد سمت میز مون .
کورش:
ارشام جان چی میخوری ؟
ارشام:
قهوه اسپرسو ...
.....
بالاخره به دلیل داشتن کلاس ارشام و دک کردیم.
.
ریحان :
هرچی فکر میکردم بی نتیجه بود . متین برای من ناشناخته ترین فرد بود اون با ادم های اطرافم متفاوت بود .
توی این شرط بندی مسخره نباید شکست بخورم . انگار این شرط بندی المپیک جهانی بود و من و متین تنها شرکت کننده هاش . بیچاره متین ، حتی روحشم از وجود چنین شرطی خبر نداره .
بدتر شم این بود که اگه این شرط و میباختم ابروم نه تنها جلوی دوستانم می رفت بلکه جلوی تمام بچه های دانشگاه بی ابرو میشدم .
واای تصور اینکه جلوی همه بایستم و از متین خاستگاری کنم دیوونم کرده.
مطمعنم یه پوزخند مسخره میزنه و بی حرف از کنارم عبور میکنه.
توی فکر بودم که نازنین توی گوشم بلند جیغ زد.
گفتم:
چته روانی . ایی گوشام کر شدم.
نازنین:
معلومه عاشقی که همش توی فکری .
-برو بابا دلت خوشه ها مگه همه مثل توهستن.
داشتیم دعوا میکردیم.
که شقایق از راه رسید و با لبخند گفت بچه ها برنامه ی اردو دیدین .
ریحان روبه شقایق که نفس نفس میزد گفت :
سلام . مرسی ما خوبیم ، تو خوبی؟
شقایق لبخند لز روی لبش پاک شد و گفت:
.......
🌺🌺🌺🌺
نویسنده : الف ستاری، گمنام.
ادامه دارد....
🌹🌱🌹🌱🌹🌱
@shahidhojajjy