eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه مثبت ریحان: ساکت شدم اما همهی فکرم پیش آتوسا بود ، دختری که اندازه ی تمام دنیا ازش بدم میاد، بیچاره نمیدونه این همه ارایش با یه دستمال مرطوب پاک میشه . هرچی باشه من هدف زیاد دارم پس ارشام بهتره برای آتوسا باشه . مامان تا خود خونه ی مهلقا از ارشام گفت و گفت ، غافل از اینکه من از سلیقش خوشم نمیاد . اصلا به حرف های مامان گوش نمی دادم داشتم راه حل پیدا میکردم که چجوری این ارشام و بپیچونم . رسیدیم. . بابا جلوتر از ما داخل رفت و ما به اتاق تعویض لباس رفتیم ‌. با مامان حاضر شدیم و لباسامون و تن کردیم . وارد سالن شدیم . ، - وای المیرا جان . با صدای فریاد مهلقا که ما مان و صدا میکرد به طرفش برگشتیم و او مامان و در اغوش کشید. واقعا که دنیای دوستای من و مامان هم متفاوت بود‌. برای مامان شرط اول دوستی 🌹 اصالت و پول بود🌹 برای من معرفت . یه لبخند اجباری به مهلقا زدم و مهلقا من و هم در اغوش کشید و کنار گوشم گفت : _ چه ناز شدی عروس گلم . از این کلمه متنفر بودم . ای خدا کمکم کن . ولی مگه من به حرف خدا گوش میدم که میگم خدا کمکم کن . نه بابا خدا مهربونه ، بالاخره خودمو قانع کردم . ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری 🌺 تغیر زیادی در رمان ایجاد شده است🌺 🌸🌿🌸🌿🌸 @ shahidhojajjy