eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . متین: خب اینم از آخریش. خب حالا شما آدرس ها را بدین که برسونیم به دستشون. ریحان: اول خانه یلدا رفتیم که بیچاره با دیدن من همراه متین و با چادر سنکوب کرد. شقایقم که نزاشتم متین بیاد . کوروشم وقتی بهش زنگ زدیم گفت که میاد سر کوچه. هنگامی که داشتم سمنو ی کوروش را میبردم . کوروش دیدم این چرا این جوریه؟ چقدر حالش بده و کلافست.... _کوروش خوبی؟ کوروش: نپرس که داغونم. از متین تشکر کن خداحافظ. ریحان: برگشتم و در ماشین نشستم. طی یک تصمیم آنی به متین آدرس خانه خودمون را دادم. این وقت روز بابا که شرکت بود مامانم ورزشگاه پس کسی نیست داخل خونه. ریحان: وارد شدم و سوسن با ذوق اومد سمتم و بهم خوش آمد گفت. کاسه ی سمنو را به سوسن دادم و گفتم سوسن به کسی نگو من این سمنو را آوردم بگو همسایه ها آوردن . منو هم تو اصلا ندیدی. باشه؟؟ سوسن: چشم خانم. ریحان: رفتم سمت اتاقم و پارچه ی چادر رنگی و همراه روسری ساتن بزرگی که از مشهد دور از چشم همه گرفته بودم را برای مائده کادو کردم. اصلا حوصله نداشتم برای تولدش کادو بخرم. ______ ✍ادامه دارد....✍ نویسنده: الف ستاری تایپ: گمنام ... @shahidhojajjy