رمان بچه مثبت
#پارت_صد_سی_نه
.
افکار ریحان:
کتی تصمیم گرفته بود که یه جشن به مناسبت پیدا شدن مائده بگیره. منم هرچی گفتم مائده نمیتونه داخل جشن های ما شرکت بکنه . گوش نکرد و گفت : به خاطر مائده جشنمون مثل همیشه نیست.
منم الان اومدم لباس بخرم برای امشب.
.
شقایق:
وای ریحانه یه چیزی بخر دیگه.
یلدا:
راست میگه تو که نمیخوای مثل همیشه بخری یه چیزی بخر بره دیگه.
ریحان:
دخترا ساکت باشین بریم داخل .
افکار ریحان:
مائده که بیاد با مادر متین و خود متین میاد . پس نباید خیلی لباسم بی حجاب باشه. فکر کنم یه کت و دامن خوب باشه.
.
افکار ریحان:
خب اینم از این . یه کت و دامن شیری رنگ که قدش متوسطه. آستیناشم حریره.
خب خب .
آرایش خودم کردم البته کم کردم . تاکید میکنم من اعتقاد دارم آرایش برای آدم های بی اعتماد به نفسه که همش با یه دستمال مرطوب پاک میشه😏😒
......
ریحان:
مامان به سمتم اومد و گفت:
خوش سلیقه شدی.
افکار ریحان:
بازم صدقه سر آقا متین . نمردیم و مامان از ما تعریف کرد.
مائده را دیدم.
یه کت وشلوار بلند صورتی رنگ با روسری ساتن صورتی سفید. کوروش یه لحظه ام از کنارش جم نمیخورد و اونا با فامیلاشون آشنا میکرد . جالب اینجا بود هرمی دستش را سمت مائده میبرد تا محض احترام دست بده کوروش سریع دستش را تو دست اونا میزاشت و تشکر میکرد.
بالاخره مائده منو دید و اومد سمتم .نگاهش بهم فهموند در انتخاب لباس ضرر نکردم .
مائده:
سلام. ریحانه ماه شدی.
کوروش پرید وسط حرف و گفت:
کجاش ماه شده . مثل جادوگر شهر اوز میمونه.
ریحان:
بی توجه به کوروش گفتم:
مرسی ولی به پای تو که نمیرسه.
کوروش دوباره مثل ملخ پرید وسط حرف و گفت:
اونکه صد البته.
مائده سری تکون داد و رفت پیش شقایق و یلدا.
ریحان:
کنار گوش کوروش گفتم:
حواست هست که مائده دوسته منه . نزار چیزی بگم که ...
کوروش:
بله بله. اصلا غلط کردم و رفت.
ریحان:
بچه پرورو
کتی راه میرفت . همش قربون صدقه مائده میشد.
دختر عمه کوروش:
ای کاش من جاش بودم میبینی ترو خدا . رو سرشون دارن حلوا حلوا میکنن.
حالا چرا روسریش و برنمیداره . شبیه خدمتکارا شده.
ریحان:
داشتم منفجر میشدم . گفتم:
اما از نظر من یه فرشتس.
بعدم یه نگاه برق آسا بهشون کردم که لال شدن.
----------
✍ادامه دارد....✍
نویسنده: الف ستاری
....
@shahidhojajjy