رمان بچه مثبت #پارت_صد_سی_هشت . کتی: کوروشم مثل باباشه. نمیتونم مائده را دستش بسپارم. افکار ریحان: ها... الان آقای ملکی مثلا بده. مگه چیکار کرده بیچاره؟؟... ریحان: وقتی تعجب منو دید. ادامه داد: مریم ملکی را شناخت و من نشناختم.برای همون مریم گفت یه تار از موهای گندیده اون مجروح جنگی را به صدتا آدم پولدار نمیده. میگفت : پول زندگی اصلیت(آخرت) نمیسازه. ریحان: کتی خانوم چرا دوباره گریه میکنید؟؟؟ کتی: مریم فهمید و من نفهمیدم . اون پی ذات کثیف ملکی برد. یه پسر خودخواه و دخترباز و چشم چرون هه... هیچ کدوم از پولاش درست نبودن. نتونستم تحمل کنم . اومدم خانه مامانم اینا. مامانم وقتی فهمید بهش حمله عصبی دست داد و فوت شد. آقا جونم خیلی مغرور بود . فهمیده بود ملکی آدم خوبی نیست . فهمیده بود مریم درست میگه‌. ریخت تو خودش تا آخر سکته کرد . من چند سال این پسر بزرگ کردم و کوروش همیشه میره پیش باباش . چند ساله پیش اون زندگی میکرد. ملکی را به من ترجیح داد . هه... حالا تقریبا ۷ الی۸ ماهه اومده پیش من. ریحانه میترسم مائده هم مثل من بدبخت بشه. کوروشم همون ویژگی های باباش را داره . من خبر دارم. افکار ریحان: حرفی نزدم . در واقع لال شدم. حق با کتی بود من هنوز به کوروش اعتماد نداشتم.... درست میگفت. پول زندگی را نمیسازه. توی این شهر بزرگ آنقدر آدما هستن که آرزوشونه پولدار باشن ولی پولدار باشی و غم داشته باشی دیگه پولت به چه دردت میخوره..... ...... ✍ادامه دارد......✍ نویسنده: الف ستاری ..... @shahidhojajjy