eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: کوروش همراه مائده و متین به سمت جوونا رفتن. با دیدن متین دوباره برای چندمین بار تپش قلب گرفتم. متین مثل همیشه سر به زیر و با وقار رفتار میکرد. سلام بلندی کرد و با پسرا دست داد و کوروش اون را پسر عموی مائده معرفی کرد و متین روی اولین صندلی خالی کنار بهروز نشست. ریحان: مائده اومد کنارم نشست و دستمو گرفت: مائده: وای ریحانه چقدر یخی. مائده: به خاطر اصرار خاله قبول کردم ولی عجب غلطی کردم. افکار ریحان: میدونستم خیلی معذبه برای همین گفتم: دوساعته دیگه تمومه. _کوروش یه آهنگی بزار حال بکنیم. کوروش: سیاوش نمیتونی دو دقیقه ساکت باشی. _حوصلمون سر رفت بابا دلقک . کوروش تقریبا داد زد. (سیاوش.) یکم سالن آروم شد. مائده سریع گفت: آقا کوروش لطفا. کوروشم یکم آروم شد. _ببینید . دختر خاله ی کوروش. مهمونیای ما اینطوری نیست. بهتر از اینا باید برگزار بشه. مائده: هرکاری میخواید بکنید . مراعات مارا نکنید. الانم همون کارا رو بکنین. _بچه ها برید وسط من الان موزیک را روشن میکنم. طولی نکشید که صدای موزیک پخش شد. مائده با سر پایین به زمین نگاه میمرد و متینم اخم کرده بود. ....... ✍ادامه دارد.....✍ نویسنده: الف ستاری @shahidhojajjy