eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
224 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت المیرا: این مثل همه ی مهمونی ها نیست وگرنه من از کیش نمیومدم. ریحان : خب چرا مثل همیشه نیست؟؟؟ خواست جوابمو بده که دریا وارد اتاقم شد و مامان به سمت لباسم رفت و بلندش کرد. لباسی طلایی رنگ که پر از نگین و پولک و اکلیل بود چنان جلوه میداد هرکی ندونه فکر میکنه من چقدر بد بختم که این لباس و بپوشم تا همه نگاه من کنن..... المیرا: نظرت چیه دریا؟ دریا: عالیه المیرا خانم ریحانه توی مجلس بی رقیب میشه 🌹[اینارو باش، من میگم دوست ندارم تو چش باشم میگه بی رقیب ،ای خدااا]🌹 ریحان: وای مامان من اینو نمیپوشم . المیرا بی توجه به من رو به دریا گفت: یه تیکه از موهاشو طلایی رنگ کن . دریا شروع کرد و مامان بالا سرم ایستاد تا مبادا کاری غیر میلش انجام بدم . بعد یک ساعت ارایشم تمام شد و لباسم و پوشیدم به خودم نگاه کردم ، توی افکارم: این منم ، بیشتر شبیه دختر عقده ای هاشدم[ببخشید توهین شد ] که میخوان خودشون و بکنن تو چشم هیز پسرای به اصطلاح فامیل / هرچی باشم بی حیا دیگه نیستم ولی مامانم اصلا با من کاری نداره کار خودشو میکنه ، مامانم اصلا ارزش زن و با لین کاراش پایین اورده.... رفتم پایین .... -سلام بابا بابا[فرهاد]: سلام خام جان ، بیا بریم که دیره ریحان ....... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری @shahudhijajjy