eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . ریحان: هر سه بلند شدیم و من هنگام رفتن برای کوروش که از عصبانیت قرمز شده بود چشمکی زدم و رفتم. قرار شد من و مائده با ماشین من و متین با ۴۰۵ خودش بیاد. همین که سوار شدیم مائده گفت: یلدا و شقایق نمیان؟ ریحان: راستش کار داشتن و نیومدن. عذر خواهی کردن. بعد برای کوروش پیام دادم: با دوستان گرامی ناهار خوش بگذره.😁 کوروش در پاسخ پیام: خیلی بی فرهنگی . حالا کجا رفتین؟🤔 ریحان در پیام: فضول و بردن جهنم گفتن هیزمش تره. دیگه جوابی نداد. . ریحان: مقابل یک رستوران متوسط متین ایستاد و پارک کرد . منم پشتش پارک کردم. . نویسنده: الف ستاری. ✍ادامه دارد✍ .@shahidhojajjy . رمان بچه مثبت . ریحان: مائده پیاده شد و منم قبل از پیاده شدن نگاهی به قیافه ام انداختم. خدایی از ان روزی که متین بهم اون حرف و زد و منم موهایم را داخل مقنعه کرده بودم . خیلی مظلوم نشان میدادم. ولی .. اما شیطنتم تمامی نداشت. بلاخره رفتیم داخل. مائده: من برگ میخورم. متین با لبخند به مائده گفت: میدونم . همیشه دوست داری😊 افکار ریحان: بعد متین دوباره اخم کرد و روبه من با سر پایین گفت : و شما؟ افکار ریحان: میخواستم با منو بزنم تو سرش ها باحرص گفتم: منم برگ میخورم. بعد متین به پیش خدمت گفت که سه تا برگ بیاره با دوغ. مائده: میرم دست هام و بشورم. و من و متین و تنها گذشت. .... ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری تایپ: گمنام. @shahidhojajjy