رمان بچه مثبت
#پارت_هشتاد_هفت
.
ریحان:
هر سه بلند شدیم و من هنگام رفتن برای کوروش که از عصبانیت قرمز شده بود چشمکی زدم و رفتم.
قرار شد من و مائده با ماشین من و متین با ۴۰۵ خودش بیاد.
همین که سوار شدیم مائده گفت:
یلدا و شقایق نمیان؟
ریحان:
راستش کار داشتن و نیومدن. عذر خواهی کردن.
بعد برای کوروش پیام دادم:
با دوستان گرامی ناهار خوش بگذره.😁
کوروش در پاسخ پیام:
خیلی بی فرهنگی . حالا کجا رفتین؟🤔
ریحان در پیام:
فضول و بردن جهنم گفتن هیزمش تره.
دیگه جوابی نداد.
.
ریحان:
مقابل یک رستوران متوسط متین ایستاد و پارک کرد . منم پشتش پارک کردم.
.
نویسنده: الف ستاری.
✍ادامه دارد✍
.@shahidhojajjy
.
رمان بچه مثبت
#پارت_هفتاد_هشت
.
ریحان:
مائده پیاده شد و منم قبل از پیاده شدن نگاهی به قیافه ام انداختم. خدایی از ان روزی که متین بهم اون حرف و زد و منم موهایم را داخل مقنعه کرده بودم . خیلی مظلوم نشان میدادم.
ولی ..
اما شیطنتم تمامی نداشت.
بلاخره رفتیم داخل.
مائده:
من برگ میخورم.
متین با لبخند به مائده گفت:
میدونم . همیشه دوست داری😊
افکار ریحان:
بعد متین دوباره اخم کرد و روبه من با سر پایین گفت :
و شما؟
افکار ریحان:
میخواستم با منو بزنم تو سرش ها باحرص گفتم:
منم برگ میخورم.
بعد متین به پیش خدمت گفت که سه تا برگ بیاره با دوغ.
مائده:
میرم دست هام و بشورم.
و
من و متین و تنها گذشت.
....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام.
@shahidhojajjy