رمان بچه مثبت
#پارت_هشتاد_چهار
.
ریحان:
روز بعد.
🌹🌹🌹
ریحان:
بعد کلاس داشتیم با بچه های گروهمون بحث میکردیم. کوروشم زیادی تو خودش بود.
گوشیم زنگ خورد. ( مائده بود)
ریحان:
جونم ٬ مائده جان....
مائده:
سلام ریحانه خانوم. پارسال دوست امسال آشنا .
ریحان:
سلام خانومی؟ من خوبم . چه خبر؟ حالمم که نپرسیدی.
مائده:
خوبه مزه نریز . سلامتی . کجایی؟
ریحان:
دانشگاه
مائده:
منم بهت نزدیکم . میخوام با متین برم کافی شاپ . تو هم وقت داری بیای؟؟؟
ریحان:
مزاحم که نیستم.
مائده:
وای قربونت برم . تو مراحمی
ریحان:
مرسی.
مائده:
خواهش میکنم. راستی شقایق و یلدا جان هم بیار.
ریحان:
باشه.
.
.ریحان:
گوشی را قطع کردم و روبه بچه ها که تازه جمع شده بودن گفتم:
.....
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام.
.
@shahidhojajjy