رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه
.
سهرابی زودتر به خودش اومد و گفت:
_بفرمایید با من کاری داشتید
ریحان:
سلام.
افکار ریحان:
جهنم الضرر
سهرابی:
سلام!!
ریحان:
ببخشید ... من .. راستش ... خب
یه نفس عمیق کشیدم و گفتم:
ازتون به خاطر رفتارم معذرت میخوام.
سهرابی سرش و انداخت پایین و گفت:
راستش منم یه عذر خواهی بهتون بدهکارم. حق با محمدی ( متین) بود. خیلی تند رفتم.
افکار ریحان:
وای متین از من دفاع کرده. یو هو
ریحان:
اشکال نداره استاد. با اجازه
اومدم بیام بیرون که سهرابی گفت:
_سر کلاس که تشریف میارین؟
ریحان:
بله .
سهرابی:
پس به موقع بیاین
ریحان:
حتمی خداحافظ.
در اتاق و که بستم تازه یه نفس عمیق کشیدم.
*
ریحان:
همین که وارد کلاس شدم متین اومد طرفم.
متین:
خانم احمدی میشه جزوم را بهم بدین؟
ریحان:
جزوه!!! وای خاک عالم جزوش مگه دست منه؟؟ انگار از مکث طولانیم فهمید آلزایمر گرفتم و بنابراین گفت:
جزوه .... کافی شاپ گرفته بودین.
ریحان:
بله بله الان براتون میارم.
...
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.
@shahidhojajjy