eitaa logo
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
215 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
509 ویدیو
43 فایل
دِل شِکَسـتِه ی عَــٰاشِق💔 بـَـرای پَــروٰاز🍃 نیٰـازی بِه‍ بٰــال نَدارَد ....💕 .•°{شهید آوینی}°•. تـودعـوت‌شـده‌ےشهــدایے🙃♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان بچه مثبت . .ریحان: من که از اولم جوابم منفی بود نمی دونستم چرا به مائده رک نگفتم. مائده خداحافظی کرد و برگشت پیش دوستاش . سه تا هم در سکوت به سمت کافی شاپ رفتیم. اخر سر هم یلدا سکوت و شکست و گفت: خیلی دلم میخواد برم مشهد . اخرین بار خیلی کوچولو بودم الان هفده سال گذشته. ریحان تو نظرت چیه؟ ریحان: من ... معلومه که‌‌... نمیام. ......... ریحان: رسیدم خونه مهلقا (مامان ارشام) توی خانه بود . رفتم نشستم توی پزیرایی کنار مامان . مامان و مهلقا سخت داشتن درباره یک سفر خانوادگی حرف میزدن. ریحان: من نمیتونم بیام. مامان: برای چی؟ ریحان: یه اردو از طرف دانشگاه. افکار ریحان: اصلا دوست نداشتم با ارشام اینا برم مسافرت تنها چیزی که به ذهنم رسید. مسافرت مشهد مائده بود. پس همین و مشکل میکنم. مهلقا: حالا کجاهست این اردو؟ ریحان: مشهد یهو از همه طرف صدای داد و بیداد بلند شد. مثل اینکه همه داد میزدن کجااااا؟ ریحان: با غرور صدام و صاف کردم وگفتم : مشهد دیگه... ریحان: مامان سریع خودش و جمع مرد و گفت : هرجا که باشه فردا کنسلش میکنی.... ریحان: نمیشه به دوستام قول دادم. مامان که انگار زمان و مکان از کف داده بود گفت: تو غلط میکنی. ریحان: لطفا زور نگید نمیتونم خب‌. مامان: تو... مهلقا : المیرا جون بی خیال خودمونیم بیشتر خوش میگذره ... ریحان:آی حرص میخوردم . ریحان: پس خوش بگذره.خیلی حرص داشت هم ضایعم کرد و خیلی واضح گفت. من مهم نیستم‌. پاشدم رفتم سمت اتاقم . ای خدا برنامه هام به خاطر این ارشام خر و مامانش . مجبورم با مائده برم. انگار دست من نیست . طلبیده دیگه...😔 .... . ✍ادامه دارد✍ نویسنده: الف ستاری . پارت طولانی تایپ: گمنام . @shahidhojajjy