رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه_نه
.
ریحان:
توی ترمینال ایستاده بودیم که متین و مائده همراه یه خانوم میانسال با چهره خیلی مهربون به ما نزدیک شد.
مائده با دیدنم سرعتش و بیشتر کرد و پرید بغلم.
مائده:
وای ریحانه نمیدونی چقدر خوشحالم تو و دوستای گلت دارین میان.
ریحان:
ممنون
باشقایق و یلدا هم دست داد و گفت .
مائده:
راستی معرفی میکنم عمه مریم که چیزی از یک مادر برام کم نزاشته و بعد به زن میانسال اشاره کرد.
ریحان:
خوشبختم
لبخندی زد و گفت:
منم همینطور. بچه ها تو خونه خیلی ازت تعریف میکنن. منم مشتاق بودم ببینمت.
ریحان:
بچه ها خیلی لطف دارن.
افکار ریحان:
چی شد؟ بچه ها😳 منظورش از بچه ها متینه...
به سمت متین که عقبتر ایستاده بود رفتم و اروم گفتم : سلام . سری به عنوان سلام تکان داد و سریع نگاهش و دزدید..
.
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.
🌹 @shahidhojajjy🌹