رمان بچه مثبت
#پارت_پنجاه_هشت
.
......
حالت خوبه ریحان؟
ریحان:
اره . چطور مگه؟
اخه این حرفا چیه میزنی؟
ریحان:
شقایق شلوغش نکن. من و یلدا که قبول کردیم . اما اگه میخوای نیای نیا.
شقایق:
خدایا من آخرش از دست تو دیوونه میشم.
ریحان:
تو دیوونه بودی. میای یانه ؟ میخوام ثبت نام کنیم.
شقایق:
نمیام
ریحان:
پشیمان میشی.
ریحان:
زنگ زدم مائده و ثبت نام کردم.
مائده از امدنمون خیلی خوشحال شد و قرار مدارا و گفت.
.......
ریحان:
بالاخره این چند روز به سرعت برق و باد گذشت و تازه شقایقم بالاخره باهامون اومد.
یلدا از خوشحالی روی پا بند نبود.
شیقایق دمغ بود . خودمم تو فکر بودم.
مامانم حتی باهام خداحافظی نکرد.باباهم فقط گفت: حسابت و پر میکنم.
سوسنم (خدمتکارم) فقط گریه میکرد و بهم گفت براش دعا کنم.
....
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
تایپ: گمنام
.
@shahidhojajjy