رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_سه
.
خندید و گفت :
بهت میاد خیلی شیطون باشی.
ریحان:
لطف داری عزیزم.
افکار ریحان:(دارم میمیرم از فضولی)
ریحان:
اخ راستی نامزدی تون هم تبریک میگم . آقا متین چیزی بروز ندادن.
افکار ریحان:
اخه یکی نیست که بگه متین مگه باهات حرف میزنه که بخواد بروز بده. ای بمیرید با این شرط بندی.
خواست جواب بده که گارسون اومد . سفارش ها را روی میز چید و متینم مکالمش تمام شد.
مائده گفت:
نه عزیزم من و متین خواهر برادر رضایی هستیم.
افکار ریحان:
هان؟ چیشد؟ نفهمیدم .
فکر کنم از نگاهم فهمید و شروع به توضیح دادن کرد .
مامانش هنگام به دنیا اومدنش از دست داده . عمش یعنی مادر متین بهش شیر داده . برای همینم الان متین و مائده به همدیگر محرمند...
ریحان:
...
✍ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
.
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_چهل_سه
.
ریحان:
-بابت فوت مادرتون متاسفم...
مائده:
ممنون عزیزم.
افکار ریحان:
(آخیش نفسم و با آسودگی بیرون دادم . خداروشکر شرط بندی هنوز پابرجاست .)
متین:
بفرمایید . میل کنید .
_ممنون و شروع به خوردن کردم .
ریحان:
با دیدن یلدا که داشت بال بال میزد تا زودتر برم پیششون . ابروهامو به معنی نه بالا انداختم که دست شو به نشانه ی خداحافظی بالا اورد . یعنی میخوان برن بعد به گوشی و کیفم اشاره کرد .
منم به طور نامحسوس انگشتم و به معنی ۲دقیقه صبر کنید بالا اوردم که بازم خدارو شکر متین و مائده ندیدن .
..
ریحان:
خب مائده جان خیلی از دیدنت خوشحال شدم . ای کاش میشد بیشتر باهمدیگر اشنا بشیم .
.
خندید و گفت:
_من توی دانشگاه فلسفه میخونم . میام یه سری به متین بزنم پیش تو هم میام انشالله.
ریحان:
ممنون خوشحال میشم .
.....✍
ادامه دارد✍
نویسنده:الف ستاری
🌸💚🌸💚💚🌸
@shahidhojajjy
🌸💚🌸💚💚🌸