بچه مثبت
#پارت_یازدهم
ریحان داشت غیبت مهلقا را میکرد.
.
المیرا:
خوبه خوبه٬ اسمش آرشامه و بیست و پنج سالش . یه هفتس که از کانادا اومده.
_خب به من چه ، خیرش و مهلقا ببینه.
المیرا:
ادب یادت نره ، این چطور حرف زدنه؟! مهلقا گفته باهاش امشب آشنا بشی .
_که چی بشه .؟؟؟
المیرا:
اونش دیگه به زرنگی تو بستگی داره.
ریحان:
وای مامان من تازه بیست سالمه ، اگه میدونستم هدفتون از این مهمونی شوهر دادن منه هیچ وقت به این مجلس مسخره نمیومدم.
المیرا:
باشه تو باهاش ازدواج نکن آتوسا باهاش ازدواج میکنه.
_اخمام رفت توهم .
اتو اینجا چی میخواد مامان؟
_ ارشام پسر همه چی تمومیه.
ریحان:
مطمعنی که آیندسم درخشانه اخه، بهتر من برا همون اتو جونش.
بابا در حالی که رانندگی میکرد گفت :
ریحانه خانوم هرچی توی ذهنت میگذره به زبان نیار .
ریحان:
اینم دو کلمه از پدر عروس .
چشم بابا
ادامه دارد✍✍
نویسنده : الف ستاری
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
@shahidhojajjy