قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_4 براي اولين بار کم آورده بودم. اشک، قطره قطره از چشم هام مي اومد و کن
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_5
صداش بدجور مي لرزيد! با نگراني تمام گفت: سلام علي آقا، مي خواستيم براي خريد جهيزيه بريم بيرون، امکان داره تشريف بياريد؟
– شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع مي داديد... من الان بدجور درگيرم و نمي تونم بيام... هر چند، ماشاءالله خود هانيه خانم خوش سليقه است. فکر مي کنم موارد اصلي رو با نظر خودش بخريد بلاخره خونه حيطه ايشونه... اگر کمک هم خواستيد بگيد، هر کاري که مردونه بود، به روي چشم! فقط لطفا طلبگي باشه، اشرافيش نکنيد.
مادرم با چشمهاي گرد و متعجب بهم نگاه مي کرد! اشاره کردم چي ميگه ؟ از شوک که در اومد، جلوي دهني گوشي رو گرفت و گفت: ميگه با سليقه خودت بخر، هر چي مي خواي!
دوباره خودش رو کنترل کرد. اين بار با شجاعت بيشتري گفت: علي آقا؛ پس اگر اجازه بديد من و هانيه با هم ميريم؛ البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بيان ولي هيچ کدوم وقت نداشتن... تا عروسي هم وقت کمه و...
بعد کلي تشکر، گوشي رو قطع کرد. هنگ کرده بود... چند بار تکانش دادم... مامان
چي شد؟ چي گفت؟
بالاخره به خودش اومد: گفت خودتون بريد، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نيست براي هر چيز ساده اي اجازه بگيرن و...
براي اولين بار واقعا ازش خوشم اومد... تمام خريدها رو خودمون تنها رفتيم؛ فقط خریدهاي بزرگ همراهمون بود. برعکس پدرم، نظر مي داد و نظرش رو تحميل نمي کرد؛ حتي اگر از چيزي خوشش نمي اومد اصرار نمي کرد و مي گفت: شما بايد راحت باشي. باورم نمي شد يه روز يه نفر به راحتي من فکر کنه. يه مراسم ساده، يه جهيزيه
ساده، يه شام ساده حدود شصت نفر مهمون... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت و براي عروسي نموند؛ ولي من براي اولين بار خوشحال بودم. علي جوان آرام، شوخ طبع و مهرباني بود، اولين روز زندگي مشترک، بلند شدم غذا درست
کنم... من هميشه از ازدواج کردن مي ترسيدم و فراري بودم، براي همين هر وقت اسم آموزش آشپزي وسط ميومد از زيرش در مي رفتم....
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحـراماست⛔️
ʝoɨn👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#من_قاسم_سلیمانی_هستم♥️✌️ #پارت_4 چرا مردم قاسم سلیمانی را د
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️
#پارت_5
قاسم سلیمانی به همه آنهایی که مسوولیتی در کشور دارند در هر لباس و جایگاهی، یاد داد چگونه میشود محبوب مردم بود. سلیمانی از آدم هایی بود که خوی دوران جبهه و ابتدای انقلاب که فداکاری و از خود گذشتیگی بود را با خود به دهه ۹۰ آورده بود. خویی که فراموش و به کناری گذاشته شده بود. سردار قاسم سلیمانی خیلی هارا عاشق خود کرده بود. امروز ایران سیاه پوش سردار دوست داشتنی است که به نظر میرسد تا سال ها هیچکس نتواند جای اورا در قلب ایرانی ها پاک کند. در پایان باید گفت: " سلاما علی من حاربوا الیل و عند الصباح بالاکفان قد عادوا.... سلام بر کسانی که شب را میجنگند و صبح هنگام، با کفن باز میگردند."
•شهید حاج قاسم سلیمانی و زیارت ووره اهل بیت (س)...
پنجشنبه شب از سوریه با زیارت حضرت زینب (س) شروع کردی... اولین جا در عراق برای زیارت به کاظمین رفتی. طولی نکشید که با افتخارو بدن پاره پاره به دیدار سیدالشهدا (ع) کربلا رفتی. سپس برای عرض ارادت و تائید شیعه بودنت به دست مولای متقیان به نجف و زیارت امیرالمومین (ع) رفتی. میدانم خیلی دوست داشتی سامرا هم بروی ولی وقتی متوجه که ایرانیان برای ملاقات دارند جای میدهند، شبانه به طرف وطن خود آمدی. اولین جا در ایران به زیارت خاک های خون آلود خوزستان به اهواز رفتی. عشق و دلداگی تو را همه به امام رضا (ع) میدانند و همه از قبل میدانستند که برای تشکر به مشهد ارضا میروی..... اما برای زیارت رهبر و دیدن خانواده و خیل عظیم دوستدارانت به زیارت رهبری به تهران آمدی و سپس با تمام عشق به قم و پابوسی حضرت معصومه (س) رفتی. و در آخر به کرما