قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
دوستانامـروزنتونستیمپارتاهاروتایـپکنیمشرمندتونم😔😔
ان شاللهفردابرایجبرانیکیازپارتاهاروفرداظهـرمیزاریمیکیروهمشب☺️🌷
بےݪبخند نمےدیدیش
به دیگران هم مےگفت
از صبح ڪه بیدار میشید
به همه لبخند بزنید
دلشون رو شاد ڪنید
براتون حسنه مےنویسند..
#شهید_عبداللهمیثمی..🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی عجیبه که ماه رمضان ما، امام زمانی نیست! 🥀
رمضان بدون یاد امام زمان(عج)، مثل نماز بیوضوست!...
#رمضان
#الهمعجــݪالولیڪالفـــرج💔
@shahidhojajjy
💠 دعای روز چهارم
ماه مبارک #رمضان
{التماس دعا}
😍🌿♥️🍃
{@shahidhojajjy
ذِکرِاِمروز:
#یااَرْحَمَالرّاحِمینْ✨
{اِےمِهرَبانتَرینِمِهرَبانان}
۱۰۰مَرتَبہ
•
•
امامصادقعلیهالسلام💚|
هرڪس #سـورهقدر رادروقتـــ
سحروافطاربخواند،ثوابڪسۍ
راداردڪهدرراهخدا #شهید شده
ودرخونخودغلطیدهاستـــ
#التماسدعا🤲🏻🌱
.
.
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
#تلنگرانـــہ🙃🌱
••سرِ دوراهیِ گُناه و ثَواب
به حُب شَهادت فِكر ڪُن..
به نِگاه امام زَمانت فكر ڪُن..
بِبين میتونی از گُناه بِگذَری..؟!
از گُناه كه گُذشتی..از جونِت هَم میگذَری••
#رزقڪ_شہادة♥️
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
جز4.mp3
4.21M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءچہازقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۴۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_4 براي اولين بار کم آورده بودم. اشک، قطره قطره از چشم هام مي اومد و کن
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_5
صداش بدجور مي لرزيد! با نگراني تمام گفت: سلام علي آقا، مي خواستيم براي خريد جهيزيه بريم بيرون، امکان داره تشريف بياريد؟
– شرمنده مادرجان، کاش زودتر اطلاع مي داديد... من الان بدجور درگيرم و نمي تونم بيام... هر چند، ماشاءالله خود هانيه خانم خوش سليقه است. فکر مي کنم موارد اصلي رو با نظر خودش بخريد بلاخره خونه حيطه ايشونه... اگر کمک هم خواستيد بگيد، هر کاري که مردونه بود، به روي چشم! فقط لطفا طلبگي باشه، اشرافيش نکنيد.
مادرم با چشمهاي گرد و متعجب بهم نگاه مي کرد! اشاره کردم چي ميگه ؟ از شوک که در اومد، جلوي دهني گوشي رو گرفت و گفت: ميگه با سليقه خودت بخر، هر چي مي خواي!
دوباره خودش رو کنترل کرد. اين بار با شجاعت بيشتري گفت: علي آقا؛ پس اگر اجازه بديد من و هانيه با هم ميريم؛ البته زنگ زدم به چند تا آقا که همراه مون بيان ولي هيچ کدوم وقت نداشتن... تا عروسي هم وقت کمه و...
بعد کلي تشکر، گوشي رو قطع کرد. هنگ کرده بود... چند بار تکانش دادم... مامان
چي شد؟ چي گفت؟
بالاخره به خودش اومد: گفت خودتون بريد، دو تا خانم عاقل و بزرگ که لازم نيست براي هر چيز ساده اي اجازه بگيرن و...
براي اولين بار واقعا ازش خوشم اومد... تمام خريدها رو خودمون تنها رفتيم؛ فقط خریدهاي بزرگ همراهمون بود. برعکس پدرم، نظر مي داد و نظرش رو تحميل نمي کرد؛ حتي اگر از چيزي خوشش نمي اومد اصرار نمي کرد و مي گفت: شما بايد راحت باشي. باورم نمي شد يه روز يه نفر به راحتي من فکر کنه. يه مراسم ساده، يه جهيزيه
ساده، يه شام ساده حدود شصت نفر مهمون... پدرم بعد از خونده شدن خطبه عقد و دادن امضاش رفت و براي عروسي نموند؛ ولي من براي اولين بار خوشحال بودم. علي جوان آرام، شوخ طبع و مهرباني بود، اولين روز زندگي مشترک، بلند شدم غذا درست
کنم... من هميشه از ازدواج کردن مي ترسيدم و فراري بودم، براي همين هر وقت اسم آموزش آشپزي وسط ميومد از زيرش در مي رفتم....
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحـراماست⛔️
ʝoɨn👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
#دل_نویس…🖇🗒
بهچیزےوابستهِباش؛
ڪهِبَراتبِمونه،
ارزشداشتهِباشهکهِ
"وابستهشبِشی"
نهایندُنیاڪهِبههِیچےبَندنِیست...!"
یهِچیزمِثلنِگاههای#مهدی🌱
➣ツ°•| @shahidhojajjy
نماز مثل نون بربری اول صبحه
داغ داغش میچسبه😍🙈♥️
#التماس_دعا
#اذان_گاهی
امام زمانـــم روزه ات قبــول باشــہ😍😊
#اللهمَعَجِللِوَلیڪَالفَرج
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_5 صداش بدجور مي لرزيد! با نگراني تمام گفت: سلام علي آقا، مي خواستيم بر
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_6
من هميشه از ازدواج کردن مي ترسيدم و فراري بودم، براي همين هر وقت اسم
آموزش آشپزي وسط ميومد از زيرش در مي رفتم.🍚..بلاخره يکي از معيارهاي سنجش دخترها در اون زمان، ياد داشتن آشپزي و هنر بود، هر چند روزهاي آخر، چند نوع غذا از مادرم ياد گرفته بودم... از هر انگشتم، انگيزه و اعتماد به نفس مي ريخت.😄
غذا تفريبا آماده شده بود که علي از مسجد برگشت... بوي غذا کل خونه رو برداشته بود...
از در که اومد تو، يه نفس عميق کشيد.
– به به، دستت درد نکنه... عجب بويي راه انداختي.😋
با شنيدن اين جمله، ژست هنرمندانه اي به خودم گرفتم! انگار فتح الفتوح کرده
بودم😌...
رفتم سر خورشت. درش رو برداشتم... آبش خوب جوشيده بود و جا افتاده بود... قاشق رو کردم توش بچشم که...
نفسم بند اومد... نه به اون ژست گرفتن هام نه به اين مزه! اولش نمکش اندازه بود؛ اما حالا که جوشيده بود و جا افتاده بود...
گريه ام گرفت!😔 خاک بر سرت هانيه، مامان صد دفعه گفت بيا غذا پختن ياد بگير، و بعد ترس شديدي به دلم افتاد. خدايا! حاال جواب علي رو چي بدم؟ پدرم هر دفعه طعم غذا حتي يه کم ايراد داشت....
– کمک مي خواي هانيه خانم؟
با شنيدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسيدم! قاشق توي يه دست... در
قابلمه توي دست ديگه... همون طور غرق فکر و خيال خشکم زده بود. با بغض گفتم:😢
نه علي آقا... برو بشين الان سفره رو مي اندازم...
يه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد!😕
منم با چشم هاي لرزان منتظر بودم از
آشپزخونه بره بيرون
– کاري داري علي جان؟ چيزي مي خواي برات بيارم؟ با خودم گفتم نرم و مهربون
برخورد کن؛ شايد بهت کمتر سخت گرفت.
– حالت خوبه؟
– آره، چطور مگه؟
– شبيه آدمي هستي که مي خواد گريه کنه!
به زحمت خودم رو کنترل مي کردم و با همون اعتماد به نفس فوق معرکه گفتم: نه
اصلا... من و گريه؟
تازه متوجه حالت من شد... هنوز قاشق و در قابلمه توي دستم بود. اومد سمت گاز و يه نگاه به خورشت کرد. چيزي شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم. قاشق رو از دستم گرفت... خورشت رو که چشيد، رنگ صورتم پريد! ُمردي هانيه... کارت تمومه...
چند لحظه مکث کرد. زل زد توي چشم هام: واسه اين ناراحتي، ميخواي گريه کني؟
ديگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زير گريه: آره... افتضاح شده...
با صداي بلند زد زير خنده! با صورت خيس، مات و مبهوت خندههاش شده بودم...
رفت وسايل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت... غذا کشيد و مشغول خوردن شد...
يه طوري غذا مي خورد که اگر يکي مي ديد فکر مي کرد غذاي بهشتيه..😋
. يه کم چپ چپ زيرچشمي بهش نگاه کردم
– مي توني بخوريش؟ خيلي شوره... چطوري داري قورتش ميدي؟
از هيجان پرسيدن من، دوباره خنده اش گرفت
– خيلي عادي... همين طور که مي بيني، تازه خيلي هم عالي شده... دستت درد نکنه🌷
– مسخره ام مي کني؟
– نه به خدا... 😅
چشمهام رو ريز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم.....
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
|🥀🚫|
•
+ که چی؟
هی جانباز جانباز !
شهید شهید !
میخواستن نرن:/
کسی مجبورشون نکرده بود که !
- چرا اتفاقا ! مجبورشون میکرد !
+ کی؟!!
- همون که تو نداریش!
+ من ندارم؟ چی رو؟!
- #غیـرت :)!
•
@shahidhojajjy
•••
اگر شما از گناهان خود خسته شوید!
خداوند از بخشیدن شما خسته نمیشود🌱
@shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🌹سرود خیلی زیبا برای حاج قاسم سلیمانی عزیز
🌹#حاج_قاسم_سلیمانی ،شهید عزیزی که یادش همیشه در قلبهایمان زنده است 😍
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
^😍🌱^
خـداگاهے
نشونمیدهبہماڪه؛
+ببینهیچڪسدوستتنداره...😔🍃
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
^😍🌱^ خـداگاهے نشونمیدهبہماڪه؛ +ببینهیچڪسدوستتنداره...😔🍃
امایواشڪےمـیادتـو
گوشِتمیگه:
+جـزمن! :)♥️
#یارفیقمنلارفیقلہ
#دَمسَحربیاینقدرمهربونےخداروبدونیم(:
.
.
توے ماه رمضون🍃
خدا براے نفساے مهموناش
ثواب مینویسهـ🥰
میدونے یعنـی چـی؟!
میخواد بگہ :👇🏻
قربون نفساٺ برم بندهے من :)
.
.
#ماهـ_میهمانی_خدا💫
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
4_134438278865617986.mp3
4.04M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءپنڄقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
•🌈🖇
«اللهمّ اجْعَلْنی فیهِ من المُسْتَغْفرینَ واجْعَلْنی فیهِ من عِبادَکَ الصّالحینَ القانِتین واجْعَلْنی فیهِ من اوْلیائِکَ المُقَرّبینَ بِرَأفَتِکَ یا ارْحَمَ الرّاحِمین»
#دعآۍروزپنجممآهمبآرڪرمضآن^^♥️✨
🕌🌙
بعد ازخواندن هردو رَڪعت نمازشب،
مۍخوابید و بیدار میشد
تا دو رَڪعت دیگر بخواند.
از او سوال شد...
چــــرا؟
گفـــت:
" نَفْــس" را باید رنج داد تا پاڪ شود:)
+شهید پلارڪ
#شَھیدٖفاٰطِمےٖ♡
#شَھیدانِہ🕊
#معرفےشهدا 🌷•••
#رفیق_شهیدم 🌷
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy