••📿💌••
+خدآ چـه دلبرونـه میگه:
ولآتحزن
اِنَّاللهمـعنــٰا :)🌱
-غمگین نشو من کنارتمـ🙃💛
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز #پارت_14 هر چند وقت يه بار خبر درگيري عوامل شاه و گارد با مردم پخش مي شد. اون
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_15
صداش رو آورد پايين تر، هنوز مي خنديد...
- قسم خوردن که خوب نيست؛ ولي بخواي قسمم مي خورم نيازي به ذهن خوني
نيست... روي پيشونيت نوشته...
رفت توي حال و همون جا ولو شد...
- ديگه جون ندارم روي پا بايستم.
با چايي رفتم کنارش نشستم...
- راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پيدا کنم. آخر سر، گريه همه در اومد. ديگه هيچکي نذاشت ازش رگ بگيرم،
تا بهشون نگاه مي کردم مثل صاعقه در مي رفتن.😁
- اينکه ناراحتي نداره... بيا روي رگ هاي من تمرين کن...☺️
- جدي؟🙄
لای چشمش رو باز کرد.
- رگ مفته... جايي هم که
براي در رفتن ندارم..😄
و دوباره خنديد. منم با خنده سرم رو بردم دم گوشش...😃
- پيشنهاد خودت بود ها وسط کار جا زدي، نزدي.
و با خنده مرموزانه اي😏 رفتم توي اتاق و وسايلم رو آوردم. بيچاره نمي دونست... بنده
چند عدد سوزن و آمپول در سايزهاي مختلف توي خونه داشتم. با ديدن من و وسايلم،
خنده مظلومانه اي کرد و بلند شد، نشست. از حالتش خنده ام گرفت،😂
- بذار اول بهت شام بدم وسط کار غش نکني مجبور بشم بهت سرم هم بزنم،😉
کارم رو شروع کردم. يا رگ پيدا نمي کردم يا تا سوزن رو مي کردم توي دستش، رگ گم
مي شد..💉
هي سوزن رو مي کردم و در مي آوردم، مي انداختم دور و بعدي رو برمي داشتم.
نزديک ساعت 3 صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پيدا کنم... ناخودآگاه و
بي هوا، از خوشحالي داد زدم...😅
- آخ جون... بالاخره خونت در اومد.💉
يهو ديدم زينب توي در اتاق ايستاده زل زده بود به ما! با چشم هاي متعجب و
وحشت زده بهمون نگاه مي کرد! خنديدم و گفتم...
- مامان برو بخواب... چيزي نيست...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود.
- چيزي نيست؟ بابام رو تيکه تيکه کردي... اون وقت ميگي چيزي نيست؟😑 تو جلادي
يا مامان مايي؟ و حمله کرد سمت من...
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
•••
خدا جآنم !
نان از تو میخوریم
و فرمان از شیطان میبریم :(
#مـا_را_بِبَخـش🥀
•••
@shahidhojajjy
#انگیزشی 💛💫
[وقتی عاشق❤
خــدا بشـــے🌱
دیگہ هیـــچ
گنــاهے🌚بهٺ
حـال نمےده😌]
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
♔♡j๑ïท🌱↷
『 @shahidhojajjy
#دخترانههاےآرام 🍃🌸
•°{مےࢪیم بیࢪون
از تو ڪمد چادࢪمو بࢪمےداࢪم
بوے بهشت مےده🌹🍃
مےزاࢪمش ࢪو صوࢪتم آࢪومم ميڪنه باعشق سࢪم مےڪنمش😍
عشق فقط چادࢪمه وهیچ حالا نگاه وحࢪف دیگران مهم نیس😌
من وچادࢪم تاآخࢪ با حضرت زهرا هم پیمان هستیم😊💚}°•
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
#پسرانہهاےآرام 🍀
•🍀🌹•
• إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ...
وآࢪزوهـایـے🌱🎈
ڪہ نگفتہ مےشنود🙄
{شــ℘ـادٺ}🌹
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
4_357090483001885375.mp3
4.04M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزءشانزدهمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
♡ گاز شیمیایـی و عشــق هردو می سوزانند! ♡🔥
یکی پـوست را🤚 ، و چشم را 👁، و جسم را و دیگری دل را و جان را..🔥
هردو سوختن ناله ها دارد و نشانه ها ! 😔💔
خوب که نه ،
بد هم نگاه کنی نشـانِ هردو سوختن را در او می بینی...🔥
ولی این سوختن کجا وآن سوختن کجا؟!🖤😔
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
♡ #اندکی_تامل ♡
_به آقای بهجت گفتند:
چه کار کنیم تا آدم بشویم؟🤔
فرمودند: نگویید چه کار کنیم، بلکه بگویید چه کار نکنیم تا آدم بشویم!♥️🌱
- خدا کند از خود راضی نباشیم
اگر از خود راضی باشیم
هرگز نمی توانیم حق ربوبیّت را در عبودیت و بندگی ادا کنیم با اینکه هیچیم خود را همه چیز می دانیم.🌿🌿
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
#جزء هفدهمقرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۱دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌈]
#التماسدعا🤲🏻
#جزءخوانی
┅═══✼❤️✼═══┅┄
@shahidhojajjy
┅═══✼❤️✼═══┅┄
#شهادت یك لباس تكسایز است ♡
صادق به آقا مرتضی گفت: باب شهادت هم دیگر بسته شد ..😔💔
جنگ تمام شده بود
آقای آوینی ولی جواب داد: اینطور نیست،
شهادت یك لباس تكسایز است.♥️🌷
هر وقت و هر زمان اندازهات را به لباس شهادت رساندی،
هر جا كه باشی با شهادت از دنیا میروی😇
صادق گنجی را چندماه بعد وهابیون توی لاهور ترور كردند. ..
رایزن فرهنگی ایران بود
یكسال بعد هم آقا مرتضی رفت..🖤
⭕️ خودشان را اندازه لباس شهادت كرده بودند ..
💕 #شادی_روحشان_صلوات 💕
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️ #پارت_15 صداش رو آورد پايين تر، هنوز مي خنديد... - قسم خوردن که خوب نيست؛ و
#رمان_بدون_تو_هرگـز ♥️
#پارت_16
علي پريد و بين زمين و آسمون گرفتش. محکم بغلش کرد...😘
- چيزي نشده زينب گلم. بابايي َمرده، مردها راحت دردشون نمياد...💪
سعي ميکرد آرومش کنه اما فايده اي نداشت.
محکم علي رو بغل کرده و
براي باباش گريه مي کرد؛😭
حتی نگذاشت بهش دست بزنم. اون لحظه تازه به خودم اومدم... اونقدر
محو کار شده بودم که اصلا نفهميدم هر دو دست علي... سوراخ سوراخ... کبود و قلوه
کن شده بود.😖😓
تا روز خداحافظي، هنوز زينب باهام سرسنگين بود.😒
تلاشهاي بي وقفه
من و علي هم فايده اي نداشت. علي رفت و منم چند روز بعد دنبالش تا جايي که مي شد سعي کردم بهش نزديک باشم. ليلي و مجنون شده بوديم. اون ليلي من... منم
مجنون اون... 💕
روزهاي سخت توي بيمارستان صحرايي يکي پس از ديگري ميگذشت.
مجروح پشت مجروح، کم خوابي و پر کاري، تازه حس اون روزهاي علي رو
مي
فهميدم که
نشسته خوابش مي برد. 😴
من گاهي به خاطر بچه ها برمي گشتم؛ اما براي
علي برگشتي نبود. ☹️اون مي موند و من باز دنبالش بو مي کشيدم کجاست!
تنها خوشحاليم اين بود که بين مجروح ها، علي رو نمي ديدم. هر شب با خودم مي
گفتم خدا رو شکر! 🤲
امروز هم علي من سالمه، همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و
داغون از شکنجه، مجروح هم بشه... بيش از يه سال از شروع جنگ مي گذشت.
داشتم توي بيمارستان، پانسمان زخم يه مجروح رو عوض مي کردم که يهو بند دلم پاره شد. حس کردم يکي داره جانم رو از بدنم بيرون مي کشه... زمان زيادي نگذشته بود
که شروع کردن به مجروح آوردن، اين وضع تا نزديک غروب ادامه داشت و من با
همون شرايط به مجروح ها مي رسيدم. تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بيشتر
مي شد. تو اون اوضاع يهو چشمم به علي افتاد! يه گوشه روي زمين... تمام پيراهن و
شلوارش غرق خون بود... 😱
با عجله رفتم سمتش... خيلي بي حال شده بود. يه نفر، عمامه علي رو بسته بود دور
شکمش تا دست به عمامه اش زدم، دستم پر خون شد. 😥عمامه سياهش اصلا نشون
نمي داد؛ اما فقط خون بود... چشمهاي بي رمقش رو باز کرد، تا نگاهش بهم افتاد...
دستم رو پس زد. زبانش به سختي کار مي کرد...
- برو بگو يکي ديگه بياد...
بي توجه به حرفش دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم دوباره پسش زد. قدرت
حرف زدن نداشت... سرش داد زدم🗣...
#ادامه_دارد...
⛔️کپیبدونلینڪکانالحراماست⛔️
ʝoɨŋ👇
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7
#بهوقتبندگے💔
شب های قدر نزدیک شدن ،
شب هایے که رزق مادی و معنوی هرکس را
به اندازه همت و تلاش خود او ، می دهند .
با خودتان محاسبه کنید که
از شب قدر سال گذشته تا کنون
چه تغییراتے در شما بوده؟!
مگر ما قرار است چند شب قدر را در طولِ
عمرمان تجربه کنیم که اینگونه
به آسانے از کنارشان عبور کنیم ...؟!
#آمادهایبرایشبقدر؟!
#هنوزفرصتبرایتوبههست🌱
🌱
『•°.🧡✨🌱○
«وَاَعمِاَبصارَقُلُوبِناعَمّاخالَفَمَحَبَّتَڪ»
﴿ۅچشمهایمانࢪا،ازآنچھ
مخالفعشقِتوستـــــ
ڪوࢪڪن...(:🌿﴾
•
#صحیفهسجادیھدعاۍ⁹
#عشقبازۍبامعبود
•
•
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ #ʝѳiɳ ↴
➣ @shahidhojajjy
••
میرسدآواےتیغےپشت
مسجدهاےشھـــــر...
قاتلمولایمانشمشیر
صیقلمےدهد...🥀
#شبقدر🌙|
#امیرحسینچراغے✍🏻|
.
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
|🌼|
•
شمـافِکـرکردیـدآقایبهجت
چیکارکردهبـهاینجارسیـده؟!
•
#استاد_پناهیان
•
@shahidhojajjy
هـروقتــــ
دلـت گـرفتــــ
فـقـط
چـشماتو ببند
آروم زیر لب بگـو↓
[حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْــمَ الْوَڪیلُ]
#خدا ♥️
°•| @shahidhojajjy