#خاطـره.جبـهه.😆
#اگـر.سبزی.داریـد.بدهـید.🥺😂
یک روز در مقر داخل چادر مشغول ناهار خوردن بودیم. از چادر بغلی یکی از برادران که حدود سی سال داشت آمد با حالت بچه گانه ای رو به ما کرد و گفت: بابا گفتم اگر سبزی دارین یک خرده بدین! رفقا که سرشان درد می کرد برای این طور حرفها یکی گفت: بارک الله پسر خوب که به حرف بابا گوش می کنی. خوب عمو جان کلاس چندمی، چند سالته؟ او که سعی می کرد نقشش را خوب بازی کند، سرش را انداخت پایین و با حجب و حیا شکسته بسته جواد داد، کلاس مدرسه می روم. سی سالمه! آفرین بیا این سبزیها را بگیر و به بابا بگو : مگر دستم بهت نرسد. بلایی به روزگارت بیاورم که آن سرش ناپیدا باشد.
@shahidhojajjy
«دختری جویای نوازش پدر شهیدش»
_________________
مسئول ڪاروان شهدا بود؛ مےگفت :
پیڪر شهدا رو واسه تشییع مےبردن، نزدیڪ خرم آباد دیدم جلو یڪے از تریلےها شلوغ شده..!
اومدم جلو دیدم یه دختر 14 ، 15 ساله جلو تریلے دراز ڪشیده..!
گفتم : چے شده ؟!!
گفتن: هیچے این دختره اسم باباشو رو این تابوت ها دیده گفته تا بابامو نبینم نمیذارم رد بشید ...
بهش گفتم: صبر ڪن دو روز دیگه میرسه تهران معراج شهدا ، بعد برمیگردوننشون ...
گفت : نه من حالیم نمیشه، من به دنیا نیومده بودم بابام شهید شده، باید بابامو ببینم...
تابوت ها رو گذاشتم زمین، پرچمو باز ڪردم یه ڪفن ڪوچک درآوردم ... سه چهار تا تیڪه استخوان دادم بهش؛ هی میمالید به چشماش، هے مےگفت : بابا ، بابا ، بابا ...
دیدم این دختر داره جون میده؛ گفتم : دیگه بسه عزیزم بذار برسونیم ...
گفت : تو رو خدا بذار یه خواهش بڪنم ؟
گفتم : بگو ... ؟
گفت: حالا که میخواید ببرید، به من بگید استخوان دست بابام کدومه؟!!!
همه مات و مبهوت مونده بودن که میخواد چیکار کنه این دختر !!!
اما ... کاری کرد که زمین و زمانو به لرزه درآورد ...
استخوان دست باباشو دادم دستش؛ تا گرفت گذاشت رو سرش و استخوان دست باباش را میکشید روی سرش
می گفت :"آرزو داشتم یه روز بابام دست بکشه رو سرم"
شما بگید ما چقدر به شهدامون مدیونیم ؟؟؟!!!
@shahidhojajjy
🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸🍂🌸
کفن پوش ابا عبدالله
۱۸ سال در خدمت پدر بودم در این مدت از بابا خصوصیات اخلاقی بسیاری نظیر؛
اخلاق خوب، شجاعت، صبوری، روحیه ی جهادگری، با ولایت بودن، با تقوا و خوش قولی دیدم.
💭از زمانی که به یاد دارم پدر همیشه یک پیراهن سفید با شلوار مشکی می پوشید.
ایام محرم با هم به مسجد محله می رفتیم. یک بار یکی از دوستان پدر از ایشان پرسید:
حاجی! ایام محرم است چرا مشکی نمی پوشی؟ همیشه این لباس سفید را به تن داری!
💌پدر جواب داد: این سفیدی پیراهن من نشان از این دارد که همیشه کفن پوش آقا اباعبدالله الحسین هستم.
#شهید_فریدون_احمدی🌷
#مدافعان_حرم
@shahidhojajjy
#خاطرات_شهدا 📖
حاج احمد آقا داشت حڪم ریاست جمهوریاش را در محضر امام میخواند . اون لحظه چهره شهید رجایی خیلی برام قابل توجه بود ، چهرهای گرفته و متفڪر ... شب ازس پرسیدم : وقتی داشتن حڪم ریاست جمهوریت را میخوندند ، خیلی توی خودت بودی ، جریان چی بود ؟
بهم گفت : خوب فهمیدی . اون موقع داشتم به خودم میگفتم فڪر نڪنی حالا ڪسی شدی ،تو همان رجایی سابقی . از خدا خواستم ڪمڪم ڪنه تا خودم رو گم نڪنم ... ازش خواستم قدرتی بهم بده تا بتونم به این مردم خدمت ڪنم .
✍ پ.ن : ببینیم عملڪرد « ۲۸ روزه » ریاست جمهوری شهید رجایی چگونه بوده ، ڪه عملڪرد « هشت ساله» دولت را با آن مقایسه میڪنند !
🗓 نشر بمناسبت هفته دولت
رئیس جمهور مردمی ...
#شهید_محمد_علی_رجایی
#ذخائر_واقعی_نظام
@shahidhojajjy
#شـهـدایـے🍁
در نـبـرد سـخـت با داعـش بـودنـد،
اومـد پـیـشـش و گـفـت:
فـرمـانـده،
تـانـڪـر آب بـہ سـمـت
داعـشـیـا مـیـره اگـہ مـنـفـجـرش نـڪـنـیـم،
داعـش نـفـس تـازه مـیـڪـنـہ و
نـبـرد مـا سـخـتتـر مـیـشـہ
در جـواب گـفـت:
امـام حـسـیـن در ڪـربـلا اسـبـان سـپـاه
عـمـر سـعـد هـم سـیـراب ڪـرد...
#شـهـیـد_جـواد_الله_ڪـرم
@shahidhojajjy
قِــطـعِـۂ اِے اَز بِــھِـشـت🍀
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️ #پارت_۵۶ •خدایا مرا پاکیزه بپذیر سردار عزیز، قبل از شهادتشان ( گفتند شا
#من_قاسم_سلیمانی_هستم ♥️✌️
#پارت_۵۷
•ناگفته های جنگ ۳۳ روزه
همین که روی صندلی نشست، گفت بیست سال است که گفتوگوی مطبوعاتی انجام نداده؛ با بک محاسبه سرانگشتی می شود از زمانی فرمانده سپاه قدس به او واگذار شده است. ایت بار اما موضوع گفتگو سیب شد تا حاج قاسم به درخواست ما پاسخ مثبت بدهد؛ جنگ ۳۳ روزه. صحبت از حاح رضوان که به میان آند، آرام آرام رنگ صدایش عوض شد و بغضش ترکید؛ عذر خواهی کرد و گفت قرار قرار دیگری بگذاریم، دیگر امروز نمیتوانم ادامه دهم.امروز در کشور ما کلمه سردار و امیر عرف شدهاست اما حقیقتا یک سردار به معنای واقعی، شهید عماد مغنیه بود.
•خاطره ای از دزدیده شدن حاج قاسم خدایا مرا پاکیزه بپذیر
قاسم مجروح شده بود. برای درمان او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه سینه اش تا روی مثانه اش را باز کرده بودند و وضع بدی داشت ۴۵_۴۶ روز کسی نمی دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده. در آن زمان هم فرمانده گردان بود که مجروح شد. بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه سوم یک بیمارستان در مشهد است. پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم حاج قاسم را باز گذاشته بود که منجر به عفونت شده بود. یک پرستار با شرف کرمانی به خاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی اش قاسم را شب دزدیده بود، جایش را با دو مریض دیگر در یک طبقه دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود حاج قاسم را از اینجا برده اند...
قاسم باز یک دوره دیگر از ناحیه دست مجروح شد تا می گفتند برو دکتر می ترسید، تا می گفتند برو بیمارستان در می رفت. فضای ما در جنگ این بود. من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد...
#ادامهدارد...
⛔️کپی بدون لینڪ کانال حرام میباشد⛔️
👇ʝoɨŋ🌿
https://eitaa.com/joinchat/923729942Cb2a8af8cf7