6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دمی_با_شهدا
خدا رحمت ڪنه شهید علی شاهسنایی رو ڪه آخر وصیت نامهاش نوشته بود :
ما خانه بدوشیم ، غم سیلاب نداریم
ما جز پسر فاطمه ارباب نداریم ...
السلام علیڪ یا اباعبداللهالحسین
ما را به وصلشان برسان ارباب
#حب_الحسين_يجمعنا
#مدافع_حرم_آلالله
#شهید_علی_شاه_سنایی
♥️ @shahidhojajjy
خب ممبرای عزیز همه حواس ها اینجا باشه . میخوایم باهم بریم مشهد 🌹
رمان بچه مثبت
#پارت_سی_هفت
.
چی؟؟؟؟
ریحان:
اره درسته . من ادم قبلی نیستم ولی میدونید بدبختیم چیه؟
بچه ها پرسشگر نگاهم می کردند که خودم و کنترل کردم و گفت :
_بدبختیم اینه که آدم بعدیم نیستم .
کورش زد زیر خنده . منم پقی زدم زیر خنده . شقایق با حرص یهو زد به پهلوم . خدایی دستش سنگینه ....
بهروز:
سرکارمون گذاشتی؟؟
.
ریحان:
بماند که چقدر با بچه ها کل کل کردم . اما انگار یه حسی بهم میگفت . امروز خیلی بهتر بود چون کسی مزاحم نشد . من باور داشتم اما لجوجانه خودم و قانع میکردم . که ای کاش نمیکردم ..........
✍ادامه دارد✍
نویسنده: الف ستاری
.
🌹🌹🌹🌸🌹🌹🌹
@shahidhojajjy
🌹🌹🌹🌸🌹🌹🌹
رمان بچه مثبت
#پارت_سی_هشت
.
ریحان:
درحالی که با کوروش حرف میزدم و بچه به اتفاق چند دقیقه پیش میخندیدن وارد کافه شدیم.
سر میز همیشوی نشستیم و هرکدوم سفارشی دادیم .
.
قرار شد مهمون بهروز باشیم . با حس لرزش گوشی درون جیبم دوانگشاتم و بردم تو جیبم و گوشیم و دراوردم.
.
مامان بود . تا اومدم جواب بدم قطع کرد ...
یلدا:
هیییی خدا ..
خواب نیستم ... ریحانه ریحانه اونجارو نگاه کن و همزمان برای اینکه نشون بده خواب نیست یه سیلی کوچیک تو صورت خودش و من زد ....
ریحان:
به سمت در ورودی که یلدا اشاره کرد برگشتم؟؟؟؟
با چیزی که دیدم . چشمام افتاد زیر پاهام ... یا خدا . چی شد ؟؟؟؟
بهروز :
بفرما اینم بچه مثبت مون چی از اب دراومد ؟؟!!
نازنین:
بابا یه نگاه به چادر و حجاب دختره بنداز ....
همه نگاه هم کردیم . دهانمون از تعجب قفل شده بود😳
✍ادامه دارد
نویسنده: الف ستاری
.
🎈🥀🎈🥀🎈🥀
@shahidhojajjy
🎈🥀🎈🥀🎈🥀
دوستان عزیزی که تازه اومدن خوش آمد میگویم . و پارت اول رمان بچه مثبت و سنجاق کردم